قیس بن سعد انصاری (دوران صلح)

English 6912 Views |

سازش بین قیس و معاویه

شرطة الخمیس (پلیس انتظامات لشکر)، قیس را امیر خود قرار داد (و چنانکه در رجال کشی ص 72 آمده، قیس صاحب و سرپرست شرطة الخمیس معروف شده بود). قیس با ایشان هم عهد شد که با معاویه نبرد کنند و با شیعیان علی (ع) و آنانکه تبعیتش می کنند شرط کرد که با مال و جان فداکاری کنند و در مصایب سهیم باشند. معاویه به قیس پیامی فرستاد که «تو برای چه کسی جنگ می کنی؟ مگر نمی دانی که فرمانده مطاع تو (امام حسن مجتبی) با من بیعت نموده است؟» ولی قیس گفته معاویه را قبول نکرد تا اینکه معاویه ورقه سفیدی را مهر و امضاء نمود و برایش فرستاد و به او پیام فرستاد که هر چه به نفع خود می خواهی در این نامه بنویس که مورد قبول من است. عمرو بن عاص به معاویه گفت: «این کار را مکن با او جنگ کن.» معاویه گفت: «آرام باش و شتاب مکن ما به کشتن آنان پیروز نخواهیم شد مگر بعد از اینکه به تعدادشان از اهل شام به قتل برسانند! با این کیفیت دیگر در زندگی چه خیری خواهد بود. به خدا قسم تا ناچار نشوم با او جنگ نخواهم کرد.» و بعد از فرستان آن ورقه سفید مهر و امضاء شده، قیس امان نامه ای برای خود و شیعیان علی تنظیم کرد و در آن شرط نمود که آنچه از اموال و نفوس به دست ایشان از بین رفته مورد مؤاخذه و مطالبه قرار نگیرند و هیچگونه تعهد مالی بر معاویه به نفع خود درخواست ننمود و معاویه آنچه قیس در آن ورقه نوشته بود پذیرفت و در نتیجه قیس با همراهانش تحت فرمان و طاعت معاویه در آمدند.
ابوالفرج گوید: معاویه به سوی قیس فرستاد و او را دعوت به بیعت با خود نمود. هنگام ورود به مجلس معاویه گفت: «من سوگند یاد نموده ام که با معاویه ملاقات نکنم مگر اینکه بین من و او نیزه و شمشیر باشد.» معاویه هم برای اینکه سوگند او را عملی کرده باشد امر کرد نیزه ای و شمشیری آوردند و در میان خود و قیس نهاد و چون قیس داخل شد به جهت اینکه قبلا با حضرت امام حسن (ع) بیعت کرده بود رو به امام حسن نمود و عرض کرد: «آیا از قید بیعت با شما آزادم؟» حضرت فرمودند: «آری.» پس کرسی برایش گذاشتند و معاویه هم با حضرت امام حسن بر سریر خود قرار گرفت و به قیس گفت: «آیا بیعت می کنی؟» قیس جواب داد: «آری» ولی دست خود را روی ران خود گذارده بود و به طرف معاویه دراز نکرد، معاویه از تحت خود برخواست و خود را به قیس رساند و خم شد و دست خود را به دست قیس کشید ولی باز هم قیس دست خود را به طرف او بلند نکرد.
یعقوبی در ج 2 ر 192 تاریخ خود آورده که معاویه در ماه ذیقعده سال 40 در کوفه مردم را برای بیعت جمع نمود و بعضی از بیعت کنندگان به صراحت به معاویه می گفتند که «به خدا قسم با اکراه با تو بیعت می کنیم!» و معاویه در جواب می گفت: «بیعت کنید، خدا در امری که با اکراه صورت گیرد خیر بسیار قرار داده است!!» بیعت کننده دیگری به معاویه گفت: «از (مکر) تو به خدا پناه می برم.» در این گیر و دار قیس بن سعد بن عباده آمد، معاویه گفت: «قیس بیعت کرد.» قیس جواب داد: «ای معاویه من خوش نداشتم که چنین روزی پیش آید.» معاویه درخواست کرد: «ساکت باش خدا تو را رحمت کند.» قیس گفت: «بسیار مشتاق بودم که پیش از این ملاقات بین روح و تنت جدائی بیفکنم ولی خدا نخواست.» معاویه گفت: «امر و اراده خدا تغییر پذیر نیست.»
سپس یعقوبی گوید در این هنگام قیس رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم! در عوض خیر و نیکی به شر و بدی رو آورده اید و به جای عزت ذلت را گرفته اید و کفر را جایگزین ایمان نموده اید و با این کجروی سرانجام چنین شد که بعد از ولایت أمیرالمؤمنین و سرور و آقای مسلمین و پسرعموی رسول خدا (ص) آزاده شده پسر آزاده شده بر شما مسلط گردد و حکم راند و شما را به پستی و نیستی کشاند و بر شما جور و ستم نماید، چگونه به این قضیه جهل می ورزید؟ یا خداوند بر دلهایتان مهر زده که تعقل نمی کنید؟» در این هنگام بود که معاویه خم شد و دست قیس را گرفت و گفت: «تو را سوگند می دهم که از این روش و گفتار خودداری کن.» و در ضمن دست خود را با صدا به دست قیس زد و مردم هم بانک بر آوردند که قیس بیعت نمود. قیس گفت: «دروغ گفتید، به خدا قسم بیعت ننمودم.» و بعد از این قضیه کسی با معاویه بیعت نکرد مگر با قسم و قیس اول کسی بود که با قسم با معاویه بیعت نمود.
حافظ عبدالرزاق از ابن عیینه نقل کند که او گفت: قیس بن سعد بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: «تو هم با عوامل نامساعد دیگر در بازداشتن من از مقاصدم همکاری می کنی؟ به خدا قسم دوست داشتم که این ملاقات پیش نمی آمد مگر آنکه پنجه و ناخنم به طور دردناکی تو را رنج می داد.» قیس گفت: «و من نیز به خدا قسم اکراه داشتم در چنین مقامی بایستم و تو را به عنوان حاکم مسلمین تحیت و درود گویم!» معاویه گفت: «چرا؟ مگر تو بزرگی از بزرگان یهود هستی؟!» قیس گفت: «و تو ای معاویه! بتی از بتهای جاهلیتی با کراهت اسلام آوردی و با رضایت دست از اسلام برداشته و خارج شدی!» معاویه گفت: «اللهم غفرا (خدایا بیامرز)، دستت را دراز کن برای بیعت.» قیس گفت: «اگر می خواهی بیش از آنچه گفتی بگو تا من هم بیشتر از آنچه گفتم بگویم.»

قیس و معاویه در مدینه (بعد از صلح)

پس از صلح، قیس بن سعد با جمعی از انصار، بر معاویه وارد شد؛ معاویه به آنها گفت: «ای گروه انصار! از من چه می خواهید؟! سوگند به خدا، بیشتر شما بر علیه من بودید و کمی با من، و در روز صفین، از پیشروی من جلوگیری نمودید و شراره مرگ را در سر نیزه هایتان به عیان دیدم. مرا و پدرانم را هجو نمودید، هجوی کارگرتر از زخم نیزه، ولی موقعی که خداوند بر پاداشت آنچه را که شما می خواستید سرنگونش سازید، به من گفتید: وصیت رسول خدا (ص) را رعایت کن؛! ولی هیهات، یابی الحقین العذرة.»
قیس (در جواب) گفت: «ما آنچه را که در عهده توست می خواهیم (خلافت بر مسلمین را که بدون حق در اختیار گرفتی). اما دشمنی ما با تو، اگر بخواهی از آن خودداری می کنیم. و اما استهزائی که از تو می کنیم، باطل آن زایل می شود و آن مقداری که حق است ثابت و برقرار می ماند. اما برقراری حکومت به نفع تو، مطلبی است که بدون رضایت ما و بر خلاف خواست ماست. و اما درهم شکستن ارج تو در روز صفین، به جهت همکاری با مردی بود که طاعت او بسان طاعت خداوند بوده و اما وصیت و سفارش رسول خدا (ص) درباره ما، باید بدانی که هر کس به پیامبر ایمان دارد باید بعد از او هم سفارش او را رعایت کند. و اما اینکه گفتی: یابی الحقین العذرة، باید بدانی که، هیچ دستی جز خداوند، تو را از ما باز نمی دارد، این گوی و این میدان هر چه دلت می خواهد انجام ده. مثـل تو چنان است که شاعر گوید:
یا لک من قبرة بمعمر *** خلالک الجو فبیضی و اصفری
اوه! چه گنجشگهای فراوانی! امروز محیط به دلخواه تو مساعد است، هر چه می توانی تخم بگذار و سوت بکش، ولی روز دیگری هم در دنبال است.»
معاویه به منظور دلجوئی و ریا ورزی رو کرد به جمیعت و گفت: «حوائج خودتان را بخواهید.» (عقد الفرید ج 2 ص 121، مروج الذهب ج 2 ص 63، الامتاع و المؤانسة ج 3 ص 170)

بیان و توضیح

سخن معاویه که گفت: «یابی الحقین العذرة» این گفته، مثـل متداولی است، در بین عرب، و منشأ این مثل این بوده که مردی بر قومی وارد می شود و از آنها شیر می طلبد، آنان تعلل نموده و از دادن شیر به او خودداری می کنند و اظهار می دارند که شیر ندارند، در حالی که در ظرفهایشان شیر موجود بوده. این مثل برای اشخاص درغگوئی آورده می شود که در موردی عذر می آورند در حالی که عذرشان قبول نیست: و معنی مثل این است: شیری که در ظرفهایتان است عذر شما را تکذیب می کند. ولی این مثل در مروج الذهب چنین مذکور است: «یأبی الحقیر العذرة» و در عقد الفرید به این شکل ضبط شده: «ابی الخبیر العذر» ولی این دو ضبط خلاف و اشتباه است و اصل همانست که گفته شد.

قیس و معاویه در مدینه

تابعی بزرگوار، ابوصادق سلیم پسر قیس هلالی، در کتاب خود گوید: معاویه بعد از کشته شدن حضرت امام حسن (ع)، و در ایام خلافتش به عنوان حج خانه خدا به مدینه وارد شد و مورد استقبال اهل مدینه قرار گرفت. معاویه دید همه مستقبلین از قبیله قریشند و رو به قیس بن سعد بن عباده کرد و گفت: «انصار چه شدند؟ چرا به استقبال من نیامدند؟» گفته شد: «آنان فقیرند و وسیله سواری ندارند.» معاویه (بر سبیل طعن و شماتت) گفت: «پس شتران آبکش آنها چه شد؟!» قیس در پاسخ گفت: «شتران آبکش خود را، در جنگهای بدر و احد و غزوات بعد از آن که در موکب رسول خدا (ص) بودند، از دست دادند؛ آنگاه که جنگ به خاطر این برپا بود که تو و پدرت به اسلام آئید تا اینکه امر خداوند آشکار شد و شما هنوز در کراهت باقی بودید.»
معاویه گفت: «خداوندا! ما را بیامرز!» پسر قیس گفت: «رسول خدا (ص) می فرمود بعد از من انگیزه و غلبه مخالف را خواهید دید.» معاویه گفت: «برای مقابله با آن چه امر کرد؟» قیس گفت: «رسول خدا (ص) امر فرمود صبر کنیم تا به ملاقات او برسیم (تا مردن).» معاویه گفت: «پس صبر کنید تا اینکه او را ملاقات نمائید!!» سپس قیس به معاویه گفت: «ای معاویه! ما را به شتران آبکش نکوهش می کنی؟ به خدا قسم ما شما را بر آن شتران دیدیم در حالی که می کوشیدید نور خدا را خاموش کنید و سخن شیطان را برتری دهید! سپس تو و پدرت به اکراه اسلام آوردید همان اسلامی که در راه آن با شما می جنگیدیم.» معاویه گفت: «اینطور که معلوم می شود، شما با نصرت و همکاری خود، بر ما منت می گذارید، همانا منت و عنایت برای خداست و برای قریش است! آیا نه این است ای یاران پیامبر؟ که شما با یاریتان از رسول خدا (ص) بر ما منت می نهید در حالی که او از قریش است و از طائفه ماست پس در حقیقت منت گذاردن برای ماست. چه خداوند شما را یاران و از پیروان ما نمود و به سبب ما شما را هدایت فرمود!!»
قیس در پاسخ معاویه چنین گفت: «خداوند، محمد را که رحمت بر همه عالم بود به رسالت و پیامبری خود مفتخر فرمود و او را به سوی سیاه و سفید و سرخ مبعوث نمود، اولین کسی که به او و رسالت آسمانیش ایمان آورد پسر عمش علی بن ابیطالب (ع) بود؛ ابوطالب هم از او دفاع کرد و او را از شر دشمنانش حفظ نمود و نمی گذاشت قریش از دعوت او جلوگیری نموده و به او اذیت برسانند و کاملا از او پشتیبانی نموده و در راه تبلیغ رسالت الهی تشویق و تحریص می کرد. محمد، مادامی که عمویش زنده بود از هر نوع اذیت و آزار قریش محفوظ بود، ابوطالب هنگام مرگ به فرزندش علی (ع) امر نمود که از آن جناب پشتیبانی کند. علی (ع) در همه سختیها و فشارها و مواقع خطرناک جان بر کف نهاد و با کمال رشادت از آن حضرت پشتیبانی نمود و خداوند در بین قریش این مقام بزرگ حمایت از رسولش را ویژه علی ساخت و در میان عرب و عجم گرامی گشت: پیامبر خدا، تمام فرزندان عبدالمطلب را، که در میانشان ابوطالب و ابولهب هم بودند، گرد آورد و آنها را به اسلام دعوت فرمود، در حالی که علی در خدمت حضرت بود و خود رسول خدا (ص) در حمایت عمویش ابوطالب زندگی می کرد به آن جمع چنین فرمود: «أیکم ینتدب ان یکون اخی و وزیری و وصیی و خلیفتی فی امتی و ولی کل مؤمن بعدی؟؛ کدامیک از شما دعوت مرا می پذیرد تا اینکه برادر و وزیر و وصی من در میان امتم گردد و بعد از من، ولی (عهده دار امور) مؤمنان باشد؟» همه جمع ساکت بودند و پیامبر خدا سه بار سخن خود را تکرار فرمود. در این هنگام، علی بود که گفت: «ای رسول خدا! من سخنت را پذیرفتم». سپس پیامبر خدا (ص) سر علی (ع) را به دامن نهاد و در دهان او دمید و گفت: «بار خدایا! سینه علی را از علم و فهم و حکمت پر گردان.» و به ابیطالب رو کرد، فرمود: «ای ابیطالب! از این پس مطیع و سخن پذیر پسرت باش چه، خداوند نسبت او را با پیامبرش، چون نسبت هرون به موسی قرار داد.» رسول خدا بین خود و علی برادری برقرار نمود.»
سپس قیس بعد از این کلام چیزی از فضائل علی (ع) را فرو گذار ننمود و بدان فضائل بر تقدم علی استدلال نمود از جمله فضائل چنین گفت: «جعفر بن ابیطالب از این خاندان است که با دو بال در بهشت پرواز می کند، و حمزه، سید شهداء است و فاطمه، سرور بانوان بهشت، از جمله افتخارات این خانواده است. اگر بنا شود رسول خدا و خاندان و عترت او را از قریش جدا کنیم؛ به خدا قسم که ما در نزد خدا و رسولش و خاندان او از شما محبوب تریم. هنگام وفات پیامبر خدا، انصار پیرامون پدرم گرد آمدند و گفتند: ما با سعد بیعت می کنیم قریش باخبر شده با ما از در ستیز در آمدند و اولویت علی و خاندان رسول الله را به رخ ما کشیدند و دلیلی بر علیه ما، و به خاطر اهل بیت نبی اکرم (ص) و قرابتشان با ما نبرد کردند. قریش دیگر نمی تواند، این ننگ و جنایتی که نسبت به انصار و خاندان محمد (ص) نموده بزداید. در حالی که به جان خودم سوگند یاد می کنم که با وجود علی بن ابیطالب و فرزندانش، احدی از انصار و قریش و عرب و عجم حق خلافت را نداشتند.»
در این هنگام بود که معاویه به خشم آمد و گفت: «ای پسر سعد! تو این مطلب را از کجا گرفته و روایت می کنی و از چه کسی شنیدی؟ آیا پدرت به تو خبر داده است؟!!» قیس گفت: «از کسی نقل می کنم که از پدرم بهتر بود و حقش بر من از او بیشتر و عظیمتر است.» معاویه گفت: «او کیست!» قیس جواب داد: «علی بن ابیطالب (ع) عالم و صدیق این امت که خداوند در حق او این آیه را نازل فرموده است: «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب؛ (ای پیامبر) بگو: کافی است که خدا [با آیات محکم و استوار قرآنش] و کسی [چون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب] که دانش کتاب نزد اوست، میان من و شما [نسبت به پیامبری ام] گواه باشند.» (رعد/ 43)» و سپس تمام آیاتی که در شأن حضرت علی (ع) نازل شده بود یک به یک ذکر کرد.
معاویه گفت: «صدیق این امت ابوبکر است و فاروقش عمر است و کسی که علم کتاب نزد اوست عبدالله بن سلام است.» قیس در جواب گفت: «اولی بدین القاب نیکو کسی است که خداوند این آیه را در شأن او نازل فرمود: «أ فمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه؛ آیا کسی که از سوی پروردگارش بر دلیلی روشن [از بصیرت و بینش] متکی است و شاهدی از سوی او [چون قرآن برای تأیید] آن [دلیل روشن] از پی درآید.» (هود/ 17) و همچنین کسی که رسول خدا (ص) او را در روز غدیر به خلافت امت منصوب داشت و فرمود: «من کنت مولاه اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه؛ هر که من مولای اویم و اولی به اویم از خودش، پس علی اولی به اوست از خودش.» و در غزوه تبوک در وصف علی فرمود: "انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ (ای علی)! نسبت تو به من، مانند نسبت هارون است به موسی با این فرق که بعد از من دیگر پیامبری مبعوث نمی گردد."» و تمامی آنچه را که قیس در این مناظره ذکر کرده و بدان تصریح نموده، از آیات قرآنی و احادیث نبوی در فضل علی (ع) حفاظ و علماء بزرگ اهل سنت در مسندها و صحاح خود با بررسی کامل در سند آنها و راویان آن، ذکر کرده اند، که ما بعضی از آن را در گذشته ذکر نموده ایم.

 

Sources

عبدالحسین امینی نجفی- ترجمه الغدیر- جلد 3 صفحه 182

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information