منشأ دین از نظر دانشمندان اسلامی

English 2909 Views |

دین

دین، در معناى خاص آن، پدیده ‏اى الهى و آسمانى است و فاعل‏ و پدید آورنده آن خداوند است، به همین جهت دین خدا سرچشمه اش فطرت خود بشر است و هر فطرتی آن را می پذیرد و قوه ممیزه بشری اگر آن را درک کند، در برابرش خاضع می‌گردد. به همین دلیل است که دانشمندان مسلمان اذعان می کنند که دین و دیانت ورزی امری فطری و در ذات و نهاد انسان است.
خدا به عنوان پایه و اساس و محور دین نیز امری فطری و ذاتی بشر است. بشر فطرتا رو به سوی خدا دارد، چنانکه خداوند متعال می فرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله، ذلک دین القیم، ولکن اکثر الناس لایعلمون؛ پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمى ‏دانند.» (روم/ 30) بنابراین دین فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده، فطرت بشر آن را رد نمی کند. نقش بشر در این باره، عبارت است از پذیرش دین و شناخت آن و عمل به مفاهیم و تعالیم آن. خود خداوند نیز در آیه می‌گوید روی قلب خود را بدون هیچ انحرافی به سوی دین کن که فطرت خدائی همین است، فطرتی که خدا مردم را بر آن فطرت بیافرید، و خلق خدا در این درک و فطرت مختلف نیستند، دین صحیح هم همان دینی است که از این فطرت سرچشمه گرفته، اما بیشتر مردم نمی دانند چون حقایق دین را از آنان پنهان کردند.
در احادیث متعددی که در تفسیر این آیه آمده ، تصریح شده که این فطرت، فطرت توحید و خداشناسی است. (توحید صدوق، ص 331-328) بنابراین ادیان الهی از مبدأ حقیقت سرچشمه می‌گیرند و مقررات آنها صد در صد منطبق بر حقیقت و واقعیت است، از این رو مقررات دینی که متکی به حقایق مسلمه است خود به خود ایجاب می‌کند که برای آنها منشأ الهی وجود داشته باشد، به همین جهت مقنن اصلی در ادیان الهی فقط ذات پروردگار جهانیان است که تمام آفرینش در ید قدرت اوست و او خالق و مالک همه چیز است.
از این جهت خداوند هدایت و رهبری هر چیزی را در سیر تکامل آن چیز به خود نسبت می‌دهد و می فرماید: «الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی؛ خدائی که به هر چیزی آفرینش مخصوص به او را داد و سپس از آن به سوی هدف زندگی و آفرینش راهنمایی کرد.» (طه/ 50) بنابراین از نظر اسلام منشأ دین خداست و متناسب با فطرت بشر می‌باشد. به همین جهت ادیان منشأ الهی دارند و بر اساس فطرت بشری می باشند و در طول تاریخ بشر، دین از زندگى او جدا نبوده است و دین‏ ریشه‏ دارترین عامل در فرهنگ بشرى است. همانکه مولوی می‌نویسد:
این همه آوازها از شه بود *** گر چه از حلقوم عبدالله بود

فطرت

آیه فطرت (روم/ 30) در قرآن کریم مهمترین الهام بخش نظریه فطرت در میان دانشمندان مسلمان بوده است. بنا به نظریه فطرت، دین و دیانت ورزی، امری فطری و در ذات و نهاد انسان است. خدا به عنوان پایه و اساس و محور دین نیز امری فطری و ذاتی بشر است. و بشر فطرتا رو به سوی خدا دارد. فلاسفه مسلمان عبارت «خداشناسی فطری است» را به سه معنی به کار برده اند.
اول: یک معنی این است که بحث از خدا فطری است، این در مقابل کسانی مطرح می شود که که برای بحث از خدا، انگیزه هایی مانند ترس، جهل، و... عنوان کرده اند. استاد مطهری و علامه طباطبایی در پاسخ به این دسته، توضیح می دهند که طرح این انگیزه ها درست نیست، بلکه بحث درباره خدا، در نتیجه یک نیاز فطری و واقعی در درون انسان است.
دوم: معنی دوم این است که خداجویی و خدا طلبی، فطری است. مقصود از فطرت در این جا، فطرت دل است و نه فطرت عقل، یعنی انسان به حسب ساختمان روحی خاص خود، متمایل و خواهان خدا آفریده شده است و همانند غریزه جستجوی مادر در کودک ، غریزه خداجویی در انسان وجود دارد. به عبارت دیگر، غریزه خداجویی و خداخواهی، نوعی جاذبه معنوی میان دل و احساسات انسان از یک طرف، و کانون هستی یعنی مبدأ اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر است. آن نقطه اصلی که راه عرفا را از راه فلاسفه جدا می کند، همین است، یعنی عرفا چون به نیروی عشق فطری ایمان دارند، تمام تلاش خود را صرف تقویت آن می کنند، اما فلاسفه می خواهند از راه عقل، فکر و استدلال به مطلوب برسند. برای اثبات این احساس در وجود آدمی، چند راه داریم: یکی این که شخصا در وجود خود و دیگران به بررسی بپردازیم و دیگر این که به آرای کسانی که سالها در زمینه روان آدمی از جنبه معنوی مطالعاتی داشته اند، توجه کنیم. و راه سوم توجه فلسفی به نحوه وجود آدمی است.
سوم: معنای فطری بودن خداشناسی این است که اساسا علم به این که خدا هست ، امری فطری است و هر انسانی فطرتا به این قضیه علم دارد. برخی مثل استاد مطهری ظاهرا این را قبول ندارند و هر جا به این معنی رسیده اند، تصریح کرده اند مقصود ما از فطری بودن خداشناسی، این معنا نیست. اما برخی دیگر هستند که حتی از این معنی هم طرفداری می کنند. کسانی چون دکارت و لایب نیتس و اسپینوزا از فلاسفه غرب و استاد جوادی آملی از فلاسفه مسلمان.
به هر حال این دانشمندان اکثرا برای دین منشأ فطری و عقلی در نظر می گیرند. کسانی چون علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری روی این موضوع بسیار بحث نموده اند.

نظر علامه طباطبایی

علامه طباطبائی می نویسد: «تأمل در این موضوع که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است موجب طرح این سؤال می شود که علت پیدایش مفاهیم دینی که در رأس آنها مفهوم خدا قرار دارد چیست؟» وی پاسخ می دهد که «انسان به حسب فطرت خویش حقیقت جو است، همیشه در جستجوی حق و پیرو حق است. او این میل را از کسی یاد نگرفته است و اگر گاهی زیر بار حق نمی رود به دلیل گرفتاری به خطا و اشتباه است.» (خلاصه تعالیم اسلام، 35) انسان با فطرت الهی خود با مشاهده هر پدیده و حادثه ای، علت و سبب پیدایش آن را جستجو می کند، همین کنجکاوی و بحث از علل و اسباب او را وا می دارد که درباره پیدایش جهان آفرینش و نظام شگفت انگیز آن کنجکاوی نماید. از این طریق است که انسان دلایل فراوانی بر وجود خدا و آفریننده جهان می یابد. به اعتقاد وی از آنجا که مفاهیم خدا و دین با طبیعت عقلانی و منطقی بشر و همچنین با تمایلات فطری و ذاتی او ارتباط دارد. جستجوی علل روانی و خاص و یا اجتماعی برای آنها درست نیست. کسانی که عوامل روانی و یا اجتماعی را منشأ دین و مفاهیم دین و توجه بشر به خدا دانسته اند قبلا چنین فرض کرده اند که عامل عقلانی و منطقی یا تمایل فطری و ذاتی در کار نبوده است. (اصول فلسفه، ج 5، ص3)
وی راجع به تفسیر همین آیه می گوید: «دین فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده فطرت بشر آن را رد نمی کند. در این آیه خداوند میان فطری بودن دین و جهل انسانها جمع کرده از یک سو فرموده است، دین خدا فطری بشر است و از یک سو فرموده بیشتر مردم نمی دانند. چرا که به نظر ما حقایق دین را از آنها پنهان نموده اند.» چنانکه به این مسئله در آیه 213 سوره بقره نیز اشاره می کند و می فرماید: «با انبیاء کتاب فرستادیم به حق، تا میان مردم در آنچه اختلاف می کنند حکم کنند و مردم در آن کتاب اختلاف نکردند، مگر همانهایی که کتاب به سویشان آمده بود و باز اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه ادله ای روشن در حقاینت کتاب برایشان آمد و علت این اختلافشان مخالفت هایی بود که در بین خود داشتند.»
علامه می فرماید: «این آیه می فهماند که اختلاف در مطالب کتاب، ناشی از ستمگری علمایی بود که حامل علم به آن کتاب بودند.» و نتیجه می گیرد: «پس اختلاف های دینی و انحراف از جاده صواب معلول ستمکاری علماء بوده که مطالب کتاب را برای مردم نگفتند و یا اگر گفتند تأویلش کردند، و یا در آن دست انداخته تحریفش نمودند. حتی در روز قیامت هم خداوند متعال این ظلم علما را اعلام می دارد در آیه 45 و 44 سوره اعراف». (المیزان، ج 1، ص586) وی آیه 172 سوره اعراف را نیز مؤید فطری بودن خداپرستی می داند (المیزان ، ج 16، ص 231-191) او در عین حال که عقل و وجدان (فطرت) انسان را منشأ پیدایش دین و توجه انسان به خدا می داند، نقش جامعه را در ظهور دین نادیده نمی گیرد. وی معتقد است که اصل اجتماعی بودن انسان احتیاج به بحث ندارد، زیرا هر فرد انسانی فطرتا اجتماعی است (مجموعه و مسائل، ص28) و می نویسد: «زندگی اجتماعی امری است که انسان با فهم خدادادی خود به آن روی می آورد.» (خلاصه تعالیم اسلام، ص14)
وی در تفسیر آیه 213 بقره که خداوند می فرماید: «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه إلا الذین أوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق بإذنه و الله یهدی من یشاء إلى‏ صراط مستقیم؛ مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیایى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده ‏اند حکم کنند این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانى که اهل آن بودند و انگیزه ‏شان در اختلاف حسادت و طغیان بود در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى‏ کند.»
می گوید: «این آیه سبب تشریع اصل دین را بیان مى‏ کند، که چرا اصلا دینى تشریع شده، و مردم مکلف به پیروى آن دین شوند؟ و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته به دین خدا بگروند، دسته‏اى دیگر کافر شوند، و این معنا را اینطور بیان کرده که انسان (این موجودى که به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است) در اولین اجتماعى که تشکیل داد یک امت بود، آن گاه همان فطرتش وادارش کرد تا براى اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند، از اینجا احتیاج به وضع قوانین که اختلافات پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت، و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، و براى اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتى در آن تشریع شود، تا مردم از آن راه تهذیب گردند، و به منظور این کار پیامبرانى مبعوث شدند، و رفته رفته آن اختلافها در دین راه یافت، بر سر معارف دین و مبدأ و معادش اختلاف کردند، و در نتیجه به وحدت دینى هم خلل وارد شد، شعبه‏ها و حزبها پیدا شد، و به تبع اختلاف در دین اختلاف‏هایى دیگر نیز در گرفت، و این اختلاف‏ها بعد از تشریع دین به جز دشمنى از خود مردم دین‏دار هیچ علت دیگرى نداشت، چون دین براى حل اختلاف آمده بود، ولى یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.
پس در نتیجه اختلاف‏ها دو قسم شد، یکى اختلاف در دین که منشأش ستمگرى و طغیان بود، یکى دیگر اختلافى که منشأش فطرت و غریزه بشرى بود، و اختلاف دومى که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود، عده ‏اى را به سوى حق هدایت کرد، و حق را که در آن اختلاف مى ‏کردند روشن ساخت، و خدا هر کس را بخواهد به سوى صراط مستقیم هدایت مى‏ کند. پس دین الهى تنها و تنها وسیله سعادت براى نوع بشر است، و یگانه عاملى است که حیات بشر را اصلاح مى‏ کند، چون فطرت را با فطرت اصلاح مى ‏کند، و قواى مختلف فطرت را در هنگام کوران و طغیان تعدیل نموده، براى انسان رشته سعادت زندگى در دنیا و آخرتش را منظم و راه مادیت و معنویتش را هموار مى ‏نماید، این بود یک تاریخ اجمالى از حیات اجتماعى و دینى نوع انسان، اجمالى که از آیه شریفه مورد بحث استفاده مى ‏شود، و اگر آن را به تفصیل بیان نکرد، در حقیقت به تفصیلى که در سایر آیات آمده اکتفاء نموده است.» (ترجمه المیزان، ج‏2، ص: 168)
وی همچنین در تفسیر همین آیه 213 بقره و 20 سوره یونس می فرماید: «آنچه از این آیات استفاده می گردد، این است که دین و جامعه رابطه دارند ولی جامعه علت ایجاد دین نیست علت پیدایش دین، خداست و با اینکه رابطه نخست آن دین با فطرت الهی انسان است اما برای ظهورش نیازمند به جامعه می باشد.» به نظر علامه این آیات می خواهند علت تشریع اصل دین و مکلف ساختن انسان به آن را بیان کنند که دین برای حل اختلافات ناشی از زندگی اجتماعی آمده است. به همین جهت از نظر طباطبائی جامعه هر چند در پیدایش دین تأثیر داشته است، اما هیچ گاه علت پیدایش آن نبوده بلکه تنها محل ظهور دین بوده است، علت پیدایش دین، خداست.
علامه طباطبائی دین را در ارتباط با ماورای طبیعت تعریف نموده و آن را باور داشت ها و دستورهای علمی و اخلاقی می داند که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده اند. وی بر آن است که مفاهیم خدا و دین با طبیعت عقلانی و منطقی بشر و همچنین با تمایلات فطری و ذاتی او ارتباط دارد، تأمل در این مطلب که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است روشن می کند که خداشناسی، فطری انسان است.
از این روی عقل را زیربنای دین و تعقل را شیوه تحصیل آن می داند. به نظر وی رابطه نخست دین با فطرت الهی انسان است اما برای ظهورش نیازمند به جامعه می باشد. وی معتقد است انسان از آن جهت که انسان است و از نیازها و غرایز و فطریاتی برخوردار است هرگز نمی تواند بدون ایجاد به خدا زندگی کند. از این رو، وی جستجوی خداوند را نتیجه ضروری ساختمان روانی انسان می داند که به صورت اسلام متجلی می شود و در همه کتابهای آسمانی مطرح بوده است. نظریه علامه طباطبائی، مبتنی بر نظام انسان شناسی ایشان بوده و دارای پیش فرضهایی زیر می باشد. همه انسانها در انسانیت با یکدیگر مشترکند، انسانها دارای فطرت هستند، انسانها دارای نیازهای ثابت هستند.
اگر دین را به عنوان آنچه از ناحیه پیامبران بر مردم عرضه می شود، بداینم یعنی روش مخصوص در زندگی که صلاح دنیا را به گونه ای که موافق کمال اخروی و حیات دائمی باشد، تأمین می نماید، معلوم است که منشأ دین وحی است. (المیزان، ج 2، ص 187) اما آنچه پیامبران آورده اند چیزی است که اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست یعنی طلب، خواست و جستجوی آن در طبیعت و ذات انسان هست. در انسان فطرتی (تقاضایی) وجود دارد که بعثت پیامبران پاسخگویی به آن تقاضا است. در واقع، آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جستجوی آن بوده است، پیامبران آن را بر او عرضه داشته اند. این همان فطرت است. از این رو، وی ضمن اثبات ضرورت این بر اساس کمال جویی و زندگی اجتماعی داشتن، به استناد به آیات قرآن، نظیر آیه 30 سوره روم و آیات 172 و 173 سوره اعراف به فطری بودن دین تأکید می ورزد.
از نظر علامه سنت تشریع مبتنی بر سنت تکوین است. در عالم تکوین نیز هر موجودی دارای هدفی است که به سوی آن در حرکت است. نوع انسان هم دارای غرضی است که باید جای مسیری خاص به آن برسد. این مسیر خاص را دین تعیین می کند. از این رو، فطری بودن دین به معنای مطابق بودن آن با نظام خلقت است. (المیزان، ج 16، 182) البته در همین کتاب تفسیر المیزان بیان می کنند که از نظر فلاسفه ‏‏الهى و روان شناسان دین ‏باور، سرچشمه دین‏گرایى انسان، عقل و فطرت او است; زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیت ‏خود و اشیاى پیرامون خود آگاه مى ‏شود و رابطه خود را با اشیا و رابطه‏ فى ‏مابین اشیا را درک مى ‏کند و این ‏ادراک اندیشه‏ نیازمندى عمومى واقعیت‏هایى را که شناخته است، پدید مى‏ آورد و ازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودى مى‏ شود که برآورنده نیاز سایر موجودات است. (المیزان، ج‏8، ص‏349)

نظر استاد مطهری

استاد مطهری نیز همین نظر علامه طباطبایی را تأیید می کند و به فطری بودن دین تأکید می ورزد و می فرماید: «دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد.» (ختم نبوت، ص 16-17) یا در جای دیگری می نویسد: «یکی دیگر از جهاتی که نشانه هماهنگی تعالیم اسلامی با فطرت و طبیعت است و به آن امکان جاوید ماندن می دهد، رابطه علی و معلولی احکام اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی و درجه بندی احکام است. در اسلام اعلام شده که احکام تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است و اعلام شده که این مصالح و مفاسد در یک درجه نمی باشند.» (ختم نبوت، 62)
نیز می گوید: «رمز دیگر خاتمیت و جاودان بودن این دین، که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه می گیرد، این است که برای احتیاجات ثابت و دائم بشر، قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیشبینی کرده است.» (ختم نبوت ، ص 60) و هماهنگ با قرآن مى گوید «فطرة الله التى فطر الناس علیها» و دین را فطری بشر می داند. بنابراین از نظر اسلام منشأ دین خداست و متناسب با فطرت بشر می باشد.

پاسخ یک پرسش
اگر کسی بپرسد که چرا ادیان منشأ الهی دارند؟ باید گفت که انسان علاوه بر احتیاجی که به برقراری مناسبات و روابط اجتماعی با یکدیگر دارند برای سیر تکامل روحی و معنوی خود نیز نیازمند هدایت و تربیت الهیند که برنامه آن باید از جانب خداوند تشریع و ابلاغ گردد. چون آدمی از ناحیه خود نمی تواند مقصود خدا را از خلقت بشر و سایر موجدات درک کند از خداوند انسان را از منظور خود آگاه ساخته و برنامه زندگی او را که مقتضی فطرت و طبیعت اوست برای وی تفهیم می کندو این برنامه شامل تکالیف الهی اجتماعی و فردی می باشد که در صورت عمل به آنها آدمی به سعادت جاودان نائل می گردد و وجود چنین مقرراتی برای تکامل وجودی انسان حتمی و ضروری است. موجودات دیگر چون فاقد اراده و اختیارند جدای از این مقررات و قوانین پیروی می کنند و به بیراهه نمی روند. ولی انسان چون صاحب اختیار و اراده است و علاوه بر زندگی صوری و ظاهری دارای زندگی معنوی است.
برای اینکه از این آزادی سوء استفاده نکند و مواهب وجود را در راه فساد و تباهی به کار نبرد و همچنین طریق تأمین آسایش و سعادت حیات معنوی و عالم پس از مرگ را بداند، محتاج به اجرای یک سلسله مقررات دقیق و منظم زندگی است که از روی مصلحت و حکمت از جانب خداوند برای هدایت آدمیان به منظور ارشاد به سوی تکامل مادی و معنوی آنها تشریع گردیده است که مجموعه آنها به نام دین نامیده می شود که بر خلاف نظر مادیون پدیده مادی نبوده بلکه منشأ الهی دارد. البته خداوند به علت عدم ارتباط با انسانها از طریق حواس طبیعی از طریق وحی و نبوت برنامه زندگی آدمی را به او تعلیم می دهد و او را در مسیر تکامل ابدی و معنوی هدایت می کند.

Sources

حسن سوزنچی- کتاب راهنما- صفحه 37-33

سید محمدحسین طباطبایی- خلاصه تعالیم اسلام- صفحه 35-32 و 14

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر الميزان- جلد 1 ص 586، جلد 2 ص 168 و 187، جلد 16 ص 182

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information