تعامل و ارتباط فلسفه و عرفان در جهان اسلام

English 5689 Views |

مقدمه
بی شک فلسفه و عرفان اسلامى، که در طول تاریخ خود فراز و نشیب هاى بسیارى را پشت‏ سر گذاشته اند، متضمن ژرف‏ اندیشی ها و مزایایى هستند، که در فلسفه ها و عرفانهایى که در دامن ادیان دیگر پرورش یافته اند، یافت نمی شود و از این رو نمی توان آنها را به راحتى نادیده گرفت. فهم فلسفه اسلامى بدون درک اهمیت عرفان اسلامى و تأثیرش بر بسیارى از شخصیتهاى اصلى فلسفه اسلامى، از فارابى و ابن سینا گرفته تا چهره های دوره معاصر، امکانپذیر نیست. به همین نحو نیز رشد و تحول عرفان اسلامى تا حد زیادى متأثر از فلسفه اسلامى بوده است.

معناى عرفان در عالم اسلامى

براى سخن گفتن از سنت عرفانى اسلام، بیش از هر چیز فهم معناى عرفان، (mysticism) در عالم اسلامى، به ویژه با توجه به ماهیت پر ابهام معناى این اصطلاح در انگلیسى امروز، ضرورت دارد؛ ما تنها هنگامى میتوانیم از عرفان اسلامى سخن بگوییم که معناى اولیه و اصلى این اصطلاح را، که بحث از اسرار الهى است، بفهمیم. باید خاطر نشان کرد که معناى ریشه‏ اى این فعل یونانى که از «mysticism» مشتق گردیده، سکوت یا لب فرو بستن است. دقیقا به همین معنا میتوان در عالم اسلامى آن را با اصطلاحاتى چون اسرار یا باطن مرتبط دانست، با یادآورى اینکه عارفان مسلمان غالبا خودشان را حافظان اسرار الهى میدانند. در عالم اسلامى، عرفان به معناى بعد باطنى اسلام با تعالیم باطنى شیعه، هم دوازده امامى و هم اسماعیلى، بسیار نزدیک است. علاوه بر این، عرفان اسلامى، بدین معنا که بیان شد، در درجه اول طریق معرفت است که عنصر عشق طبق ساختار وحى اسلامى به آن ملحق میگردد، اما بندرت عرفان اسلامی احساساتى و فردگرایانه ‏اى می باشد، همانطور که در بسیارى از حلقه ها در فضاى مسیحى از رنسانس به این سو پدید آمد. دقیقا به همین دلیل عرفان اسلامى در طى سالها با فلسفه اسلامى پیوند نزدیک داشته است؛ و میتوان گفت که علیرغم انتقاداتى که بسیارى از عارفای اسلامى از فیلسوفان اسلامى بویژه از سده ششم (هـ. ق) / دوازدهم (م) تا سده نهم / پانزدهم کرده اند، فیلسوفان اسلامى، خصوصا فیلسوفان دوره اخیر، به همان خانواده روحانى تعلق دارند که عارفان اسلامى بدان متعلقند، زیرا هر دو دغدغه دستیابى به معرفت نهایى را دارند. مدت زیادى طول نکشید تا عقل فیلسوفان اسلامى با روح‏ القدس (وحی)، و فرشتگان جهان دینى با عقول فلاسفه هماهنگ شدند.

تأثیر تصوف بر مکتب مشاء

نخستین فیلسوف برجسته اسلامى که در او علاقه مستقیم به تصوف مشاهده میشود؛ فارابى است که درواقع خود عارفى عامل بود. اما، تأثیر تصوف بر نوشته هایش، بجز در فصوص‏ الحکم، آشکار نیست. حضور تصوف را عمدتا میتوان در زندگى شخصى فارابى دید که بی شک باید بر اندیشه وى تأثیر نهاده باشد. این حضور در تصنیف هاى موسیقى وى نیز آشکار است. برخى تصدیق میکنند که پاره‏ اى از این تصنیفات تا به امروز در سلسله های صوفیه، چه در ترکیه و چه در شبه قاره هند و پاکستان، خوانده و نواخته می شود. رابطه با تصوف در خلف اصلى فارابى در مکتب مشاء، ابن سینا، آشکارتر است. شکى نیست که ابن سینا به تصوف علاقه بسیار داشته و حکمة المشرقیه‏ او مالامال از اندیشه های عرفانى است. علاوه بر این، در نمط نهم، الاشارات و التنبیهات، تحت عنوان «فى مقامات العارفین‏» قویترین دفاع از تصوف را از جانب فیلسوفان اسلامى به عمل آورده است. در آنجا وى آشکارا دستیابى عارفان یا صوفیان داراى گرایشهاى عقلانى را به معرفت ‏به عالم روحانى و امکان کشف اسرار نهان آن را می پذیرد. این فصل از اثر جاودان ابن سینا که در هزار سال گذشته در ایران و جاهاى دیگر تدریس شده، نه تنها شاهدى بر تأثیر تصوف بر فلسفه اسلامى است، بلکه خودش نیز در تقویت این تأثیر مؤثر بوده است.

تأثیر تصوف بر مکتب اسماعیلى

در همین دوره ظهور فلسفه اولیه مشاء و پدید آمدن شخصیتهایى چون فارابى و ابن سیناست که شاهد پیدایش فلسفه اسماعیلى - که در سده های چهارم / دهم و پنجم / یازدهم با شخصیتهایى چون حمیدالدین کرمانى و ناصرخسرو به اوج خود رسید - هستیم. کل این مکتب، فلسفه را با بعد باطنى اسلامى یکى میکند. آموزه های اساسى فلسفه یا حکمت اسماعیلى چون تأویل، رابطه امام و عقل انسانى، آیین پاگشایى، دوره های نبوت و امام‏ شناسى و همچنین پیدایش عالم و انسان‏ شناسى شاهدى است‏ بر ارتباط نزدیکش با بعد باطنى گروى اسلامى. علاوه بر این، تعلیمات عرفانى یونانى - اسکندرانى چون تعلیمات فیثاغوریان و هرمسیان انعکاسى در فلسفه اسماعیلى یافت، که نمونه آن تأکید زیادى است که در رسائل اخوان ‏الصفا بر معنا و اهمیت عرفانى اعداد دیده میشود.

تصوف و فلسفه اسلامى در اسپانیا

در حالى که فلسفه مشاء در سرزمینهاى شرقى اسلام، هم مورد نقد متکلمان اشعرى و هم عارفانى چون غزالى و سنایى واقع می شد، شکوفایى فلسفه اسلامى در سرزمینهاى غربى اسلام همچنان در ارتباط نزدیک با تصوف بود. درواقع، کل پدیده فلسفه اسلامى در اسپانیا، تأثیر اولیه تصوف بر تفکر فلسفى ابن مسرح را با خود به همراه داشت. تقریبا همه فیلسوفان اسلامى برجسته اسپانیا، به استثناى ابن رشد، بعد عرفانى قویى داشتند که به وضوح در نوشته هایشان انعکاس یافته است. در تأیید این قول تنها ذکر عشق عرفانى ابن حزم، عرفان ریاضى ابن‏ سیدبداجوزى، آموزه شهود عقلى ابن باجه و نقش عقل فعال در ابن‏ طفیل کفایت میکند. اما آشکارترین تجلى رابطه بین تصوف و فلسفه را میتوان در آخرین فیلسوف بزرگ اندلسى، ابن‏ سبعین مشاهده کرد. ابن‏ سبعین که هم عارف بود و هم فیلسوف، یکى از تلفیقهاى مهم بین آموزه عرفانى و فلسفه را در تاریخ تفکر اسلامى پدید آورد.

مؤثرترین تلفیق تصوف و فلسفه

در قرن ششم، در سرزمینهاى شرقى اسلام و بویژه در ایران بود که مهمترین و مؤثرترین تلفیق تصوف و فلسفه، به دست‏ شهاب‏ الدین سهروردى، مؤسس مکتب اشراق، صورت گرفت. سهروردى، عارفى که در جوانیش بر فلسفه ابن سینا نیز اشراف داشت، دیدگاه فلسفى جدیدى پدید آورد که مبتنى بر معرفت اشراقى بود و بین تعلیم عقلانى ذهن و تزکیه درونى جمع میکرد. خود سهروردى از اهمیت این تلفیق بین معرفت عقلانى و تجربه عرفانى کاملا آگاه بود و عارفان را در کنار فیلسوفان مشاء به عنوان جاعلان مقولات و مراحلى قرار داد که به ظهور مقولات و مراحل «حکیم متأله‏» که آرمان آموزه اشراقى بود، می انجامید. فلسفه اسلامى با سهروردى ارتباطى تفکیک‏ ناپذیر با درک روحانى و تزکیه درونى پیدا کرد که تقریبا در طول تمام دوره های اخیر تاریخ اسلامى پیوند خود را با حیات عرفانى حفظ کرد. فیلسوفان اشراقى بعدى که مفسران اصلى سهروردى بودند مانند محمد شهرزورى و قطب‏ الدین شیرازى و ارائه کنندگان متأخر آموزه های وى مانند ابن ترکه اصفهانى هم فیلسوف بودند و هم عارف.
ارتباط نزدیک بین فلسفه و عرفان در واقع ویژگى تقریبا تمام فلسفه متأخر اسلامى است. احیاگر فلسفه مشائى ابن سینا در قرن هفتم / سیزدهم، نصیرالدین طوسى - که در عین حال یکى از ریاضیدانان و منجمان تاریخ نیز بود - اوصاف‏ الاشراف را در باب فضایل عارف نگاشت. معاصر وى افضل‏ الدین کاشانى که هم فیلسوف بود و هم شاعر، عارف. و جلال‏ الدین دوانى که هم فیلسوف بود و هم متکلم، به آموزه های باطنى و اشراقى علاقه جدى داشت و حتى به شرح و تفسیر آراى سهروردى پرداخت.

ارتباط بین فلسفه و عرفان در دوره صفویه

در دوره صفویه با تأسیس مکتب اصفهان در قرن دهم هـ/ شانزدهم م، ارتباط بین فلسفه و عرفان براى بیشتر فیلسوفان تقریبا به عنوان امرى مسلم درآمد و تجربه حق از طریق عمل و تعقل، از بحث فلسفى درباره حضرت حق تقریبا جدایی ناپذیر شد؛ و از این رو، ارتباط بین حقیقت‏ الوجود و مفهوم الوجود در مابعدالطبیعه اسلامى این دوره، اهمیت فراوان یافت. مؤسس مکتب اصفهان، میرداماد، اشعارى عرفانى با تخلص اشراق سرود و رساله ‏اى در باب تجربه سکرآور عرفانى تألیف کرد. چهره اصلى این مکتب، ملاصدرا، دوره‏اى طولانى از تزکیه درونى را به همراه تعلیم ظاهرى متحمل شد و در کنار تعقل، اشراق و وحى را به عنوان منابع اصلى معرفت در نظر گرفت. دیدگاه فکرى جدیدى که وى پدید آورد و بر سه بنیان وحى، اشراق درونى و تعقل استوار است «حکمة المتعالیه‏» نام گرفت. وى بسیارى از اساسی ترین آموزه هایى را که در آثارش ذکر شده، وحى و الهام الهى میداند. از این رو، به این آموزه ها با اصطلاحاتى مانند «حکمة العرشیه» اشاره میکند. برخى از آثار ملاصدرا، مانند «شواهد الربوبیه»، رنگ و بوى کاملا عرفانى دارد و نویسنده مدافع شدید عارفای بزرگ اسلامى مانند ابن عربى است که از او به طور گسترده در شاهکارش، «اسفار اربعه»، نقل قول میکند. ملاصدرا همچنین رسائلى در شرح احوال خود - سه اصل و کسر الاصنام الجاهلیه - نوشت و در آنها در حالى که به برخى از صور عامیانه و انحرافى تصوف انتقاد میکند، قویا از عارفان اصیل و آموزه های آنها دفاع میکند. درواقع، فهم فلسفه یا حکمت صدرایى، بدون فهم تأثیر عظیم آموزه های ابن عربى و تعلیمات عرفانى دیگر، مانند تعلیمات غزالى بر ملاصدرا، امکانپذیر نیست.

تأثیر عرفان بر حکمای بعد از ملاصدرا

این ارتباط فلسفه اسلامى با عرفان بعد از ملاصدرا ابعاد وسعتری به خود گرفت و گروهی از پیروان وی همچون ملامحسن فیض کاشانى اقدام به جمع و تطبیق ظواهر شریعت و معارف عرفانی، دسته ای از راه توفیق میان عقل و ذوق وارد شدند؛ مانند آقا محمد بیدآبادی و آقا محمدرضا حکیم قمشه ای و دسته ای از آنها مباحث فلسفی را از راه توفیق ظواهر شرع و برهان تعقیب کردند، از مشاهیر این دسته می توان از آخوند ملاعلی نوری و آقا علی ذنوزی یاد کرد. شاگردان بلاواسطه ملاصدرا همچون، عبدالرزاق لاهیجى و ملامحسن فیض کاشانى به سبب فضاى سیاسى آن روز تا حدى از ملاصدرا دورى گزیدند و عمدتا خودشان را وقف علوم دینى و الهیات کردند. اما آثارى با الهام از استادشان نگاشتند و هر دو اشعارى عرفانى تصنیف کردند. کاشانى چند رساله عرفانى مهم نیز به نثر نگاشت، که از جمله میتوان از کلمات مکنونه نام برد. شاگرد آنان قاضى سعید قمى نیز رسائل عرفانى مهمى تألیف کرد و درواقع باید وى را فیلسوف عرفانى برجسته ‏اى دانست. به همین ترتیب، فیلسوفان قاجار که تعالیم ملاصدرا را احیا کردند در عین حال هم عارف بودند و هم فیلسوف. برجسته‏ ترین چهره آنها حاج‏ ملاهادى سبزوارى است که علاوه بر متون منطقى و فلسفى، متونى عرفانى نیز، هم به نثر و هم به نظم، تألیف کرد.
این گرایش در قرن چهاردهم / بیستم نیز ادامه یافت. بسیارى از معروفترین فیلسوفان اسلامى سده گذشته ایران، مانند میرزا مهدى آشتیانى، سید محمدکاظم عصار، علامه طباطبایى و مهدى الهى قمشه‏ اى، هم فیلسوف بودند و هم عارف؛ بسیارى از آنها با جدیت تمام طریقتى روحانى را در پیش گرفتند. بنابراین در این دوره شواهدى وجود دارد بر ارتباطى کهن و پیوندى متأخر بین فلسفه و عرفان که پیشینه آن به ابن سینا، سهروردى و ملاصدرا برمیگردد.

ارتباط عرفان و فلسفه در دیگر ممالک اسلامی

وضعیت ارتباط عرفان و فلسفه مختص و محدود به ایران نیست. در هند نیز که فلسفه اسلامى بویژه در طول دوره مغول رو به شکوفایى نهاد، این ارتباط نزدیک بین عرفان و فلسفه در بین بسیارى از چهره های اصلى مشاهده میشود. مهمترین چهره بین آنها شاه ولی الله دهلوى است که شاید بزرگترین متفکر اسلامى آن شبه قاره باشد. در مطالعه آثارش تعیین اینکه آیا وى متکلم، فیلسوف یا عارف است، دشوار می نماید. به همین نحو، میتوان شخصیتهایى از این سنخ را در امپراتورى عثمانى و همچنین در جهان عرب در دوره های جدید مشاهده کرد. یکى از مهمترین شخصیتهاى دینى مصر در قرن چهاردهم هـ/ بیستم م، عبدالحلیم محمود است که شیخ الازهر نیز بود. او هم عارف بود و هم فیلسوفى اسلامى و آثارى مهم در هر دو موضوع نوشت.
در دوره های جدید، تأثیر و نفوذ تفکر غربى بسیارى از افراد را در جهان اسلام هم از تصوف و هم از فلسفه سنتى اسلامى دور کرده است، اما تا حدى که این فلسفه، که ریشه در سنتى به قدمت دوازده قرن دارد، باقى بماند ارتباط بین عرفان و تفکر فلسفى نیز باقى می ماند. به هر حال، ماهیت فلسفه اسلامى را نمی توان بدون درک اهمیت عرفان اسلامى و تأثیرش بر بسیارى از شخصیتهاى اصلى فلسفه اسلامى از فارابى و ابن سینا گرفته تا چهره های دوره معاصر، کاملا فهمید.

Sources

سید حسین نصر- فصلنامه متین، ترجمه: مسعود صادقى علی آبادى، شماره 7

سید محمدحسین طباطبایی- شیعه (گفتگو های علامه طباطبایی با هانری کربن)، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites