فقر تفکر فلسفی و عقب ماندگی مسلمین

English 2903 Views |

عقب ماندگی

عقب ماندگی مسلمین، که در قرون اخیر وضوح بیشتری یافته، معلول علتی واحد نیست بلکه عواملی متعدد در آن دخالت دارد که یکی از دلائل عمدۀ آن، جوانب روحی و روانشناسی اجتماعی ملل مسلمان است و دلیل مهم دیگر آن (که موضوع مقاله ماست) عامل فکری و فلسفی و فقر اندیشه و جهان بینی است که می‌توان از آن به «فقر تفکر فلسفی» تعبیر کرد. به روی هم این عوامل را می‌توان به سه دسته: عوامل درونی و شخصی، عوامل برونی و اجتماعی، و عوامل یا موانع سیاسی و خارجی دشمنان، تقسیم کرد و ما در این مقاله فقط به عامل فکری و فلسفی آن می‌پردازیم که می‌توان آن را زیربنا و زمینه اصلی همه رفتارهای بشری و تمام تحولات اجتماعی و در نتیجه عامل عمده عقب ماندگی مسلمین در قرون جدید دانست.

جهان بینی توحیدی و تحول شخصیتی و اجتماعی مسلمین
عنوان «تفکر فلسفی» را نباید در علم فلسفه و مشتی اصطلاحات و مباحث فنی آن محصور و محدود کرد بلکه باید آن را از آن نظر که مایه اصلی فرهنگ و بینش اجتماعی ملی است مهم دانست. تاریخ نشان داده است که جهان بینی توحیدی اسلام و به طور کلی، فرهنگ اسلامی در زمان نبی اکرم (ص) و خلفای راشدین تا چه اندازه در مسلمین صدر اسلام تحول شخصیتی و اجتماعی به وجود آورده و چگونه مردم بدوی سرزمین حجاز را در عرصه معرفت و تفکر فلسفی و شناخت جهان واقعی بر قله افتخار نشانده است.
همین تحول فکری و اعتقادی مسلمین بود که سبب گردید که، نه فقط مسلمانان در برابر تمدنهای بزرگ آن زمان سر تسلیم فرود نیاورند و مرعوب قدرت و جلال ظاهری آنها نشوند بلکه حتی، توانستند پس از چند قرن، پرچمدار دانش و فلسفه شوند و به سراسر جهان آن روز، علم و فنون و بخصوص حکمت و اخلاق را صادر و منتشر نمایند. انتقال فلسفه و علوم دیگر و نیز علم حقوق از اسپانیای اسلامی در قرن پانزده مسیحی به اروپا و ترجمه کتب پرقیمت آن (که گفته می‌شود تنها یکی از کتابخانه‌های قرطبه متعلق به سلطان حکم دوم چهارصد هزار جلد کتاب داشته است) به زبان لاتین، چهره نیمه وحشی اروپا را به کلی دیگرگونه کرد و اروپای جدید و دوران روشنگری را به وجود آورد. اروپا از برکت ترجمه همین کتب مسلمین بود که توانست خود را از گرداب توحش و استبداد کلیسای قرون وسطا نجات دهد و به دوران تجدد و اکتشاف و ترقیات علمی گام بگذارد.

سبقت و سیطرۀ غربیان بر مسلمین

پس از ترجمه و انتقال حکمت و علوم اسلامی به اروپا بود که اشخاصی مانند بیکن، نیوتون، کوپرنیک، گالیله، دکارت، گروسیوس و بنتام ظهور کردند و با گذر از سد جاهلیت قدیم اروپائی و کلیسائی، قدم به عرصه ای گذاشتند که اسلام در ده قرن پیش از آن، آن را در پیش پای مسلمین گذاشته بود، اروپا و غرب، با اختلاف حداقل 10 قرن عقب بودن از مسلمین، تمدن جدید خود را آغاز کرد ولی در ظرف کمتر از چهار قرن از مسلمین جلو افتاد و خود را به اوج رساند و به این هم بسنده نکرد، بلکه کوشید که سیطره خود را از راه نشر فرهنگ مخصوص خود بر مسلمین بگستراند و مسلمین را به صور مختلف و از راههائی مانند طرق سیاسی و نظامی، عقب مانده نگه دارد و آنها را محتاج و ریزه خوار و برده فکری و علمی خود کند.
چون بسط سلطه نظامی و سیاسی به آسانی میسر نبود، از این رو غرب به شیوه‌ای دیگر دست زد و کوشید برای رسیدن به اهداف خود، ملل دیگر و از جمله ملل مسلمان را مغلوب فرهنگ و مرعوب پیشرفتهای علمی و صنعتی خود سازد و فرهنگی را که طی دو هزار سال از یونان و روم به آنها رسید و چندان تغییری نکرده بود بر ملل دیگر تحمیل نماید.
غرب برای این کار خود، کوشید با شعبده نمایش قدرت علمی و پیشرفتهای صنعتی خود، مسلمین را مبهوت و سپس تسلیم نماید و برای این هدف به «از خود بیگانه کردن» آنان و دورکردن از سابقه تاریخی پرافتخارشان بپردازد و با تحمیل و تبلیغ غیر مستقیم «فرهنگ جاهلیت» خود، مردم مسلمان را آنچنان شیفته خود نماید که کورکورانه به دنبال آنان بیفتند و از آنان الگو بگیرند و در نتیجه مانند بردگان فکری و فرهنگی، نان خود را بخورند و در خانه خود زندگی ولی مانند غربیان فکر کنند و کمر به خدمت آنان ببندند و ثروت ملی خود را در برابر تولیدات صنعتی آنان با دو دست تقدیم نمایند و هرگز به فکر معارضه و رقابت علمی و صنعتی با غرب نیفتند.

تحمیل افکار فلسفی و سیاسی غربی به ملل شرق

یکی از نتایج این تحمیل افکار فلسفی و سیاسی غربی به شرق اسلامی، متزلزل ساختن فرهنگ اصیل و مذهب ملل مسلمان، و یکی از اهرمهای آن، تبلیغ و ترویج و جایگزین کردن اندیشه ها و مکاتب فکری بی اصل و نسب (به نام فلسفه) بود که، بر خلاف فلسفه اسلامی، که بر اساس عقل و براهین منطقی شکل گرفته‌، شکل فتوا و اظهار نظرهائی بدون دلیل و برهان داشت، و اگرچه نام آن را عقلگرائی و علم گرائی و تحصل گرائی می‌گذاشتند ولی مقصود آنان از عقل، عقلی جزئی و سطحی و چشمی نزدیک بین بود. گرچه در خلال فلسفه‌های غربی، مسائل جدید و پیشرفتهائی در منطق و افقهای نو فکری به وجود آمد و به دامنه فلسفه وسعت بخشید، اما پراکندگی فکری و عدم انسجام و بی برهانی و عدم اتکا به استدلال و عقل، سبب شد که مشکلی دیگر بر مشکلات جهان و ملل دیگر بیفزاید و اساس فلسفه را در خطر انحطاط قرار دهد و به علاوه، مسائلی را در جوامع اسلامی رواج دهد که در واقع ربطی به آنان نداشت. مسائلی که فکر غربی را به خود مشغول می‌ساخت (مانند سکولاریزم، مدرنیسم و پست مدرنیسم، تعارض شرع و عقل، تعارض علم و دین و مسائلی دیگر مانند دموکراسی، حقوق بشر، بردباری مذهبی «تولرانس» و پلورالیسم و مانند آنها)، همه مسائلی بودند که به جامعه غربی تعلق داشت و همه برخاسته از روانشناسی خاص غربی و سابقه تاریخی ملل مسیحی اروپائی بود.
هیچ یک از این مسائل ربطی با بیشتر جوامع شرقی به ویژه با جامعه اسلامی نداشت و مسائل طبیعی جامعه آنان شمرده نمی شد ولی عملا و عمدا کوشش می‌شد که این مسائل غربی را، مسائل و مشکلاتی جهانی و عارض بر همه جوامع اسلامی فرض و تحمیل کنند و آن را در بین مسلمین طرح و دنبال نمایند و مقصود از این کار سرگرم ساختن اذهان و از خود بیگانه ساختن مسلمین و ایجاد همفکری یا پیروی کورکورانه از فکر غربی بود، تا آنها را از درک واقعیات اطراف خود و درک موقعیـت خطرناکشان غافل نگه دارند. این تهاجم فرهنگی به ملل مسلمان کارگر واقع شد و مسلمین ناآگاهانه به دنبال فلسفه ها و افکار آنان افتادند و در مسائل اجتماعی و فکری آنان غوطه ور شدند و صدها کتاب درباره این مسائل و افکار بیگانه در کشورهای اسلامی ترجمه و تبلیغ شد و به تدریج روشنفکران مسلمان، خاستگاه و ریشه ملی و مذهبی خود را گم کردند و میان دو فرهنگ سنتی و بیگانه سرگردان ماندند.
غرب در کنار این ارمغان بیماری زا و مسموم که برای مسلمین آورد، به گونه ای ماهرانه از رواج و توسعه علم و تکنولوژی در میان ملل مسلمان جلوگیری نمود و معلومات و تجربیات حساس و مهم علوم و تکنولوژی فوق پیشرفته را از آنها پنهان نگه داشت؛ زیرا ملل غربی نه فقط (بر خلاف مسلمین قرون اوائل که علم را سخاوتمندانه در دنیا منتشر می‌کردند) دستاوردهای علمی پیشرفته خود را به مسلمانان نمی دادند بلکه با بخل بسیار آن را از دسترس دانشمندان مسلمان دور نگه می‌داشتند و حتی در صورت یافتن دانشمندانی که مهارتهائی کسب کرده بودند، آنها را به صور مختلف به سوی خود جذب نموده و از کشورشان دور و بیگانه می‌ ساختند.

فلسفه و فرهنگ اسلامی عامل رفع بحران کنونی مسلمین
این یک طرف قضیه بود، اما از طرف دیگر و در نگاه جامع، خوشبختانه، ملل اسلامی اگر در علوم طبیعی و تجربی و تکنولوژی عقب افتاده نگهداشته شده اند، و همین باعث خودباختگی آنان در برابر غرب و تسلیم در برابر فرهنگ و تفکر غربی شد. اما هنوز در بسیاری از شاخه‌های علوم انسانی، حرف اول را می‌زنند. و اگرچه از اوضاع چنین استنباط می‌شود که عقب ماندگی مسلمین را مطلق و مسلم و مفروض دانسته اند ولی خوشبختانه حقیقت غیر از این است و مسلمانان میراثی گرانبها و گنجی پنهان را در خانه خود دارند که می‌توان به کمک آن سیادت خود را در عرصه بین المللی حفظ کرد و البته، در کنار آن بایستی راههائی دیگر برای نجات از فقر علم و تکنولوژی یافت.
فلسفه اسلامی و فرهنگ اسلامی و منابع غنی آن مانند قرآن و حدیث و تکیه بر اعتماد به نفس و توکل بر خدا، همانگونه که در قرون وسطای اسلامی توانست فرهنگ و علوم و فلسفه را به اوج خود برساند و پا بر روی بافته‌های یونانیان بگذارد و به حکم «و بشر عباد* الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه؛ بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترين آن را پيروى مى ‏كنند.» (زمر/ 17- 18) موضوعات علمی و مفید آن را بگیرد و تکامل ببخشد ولی ابعاد جاهلیت و شرک آمیز آن را به دور افکند و در سایه توحید و فرهنگ توحیدی بنای رفیعی را بنیاد کنند و توانست اروپای قرون وسطا را از جهل و استبداد دینی و تا حدودی توحش اخلاقی رهائی بخشد؛ امروز همان فلسفه و همان منابع غنی قرآنی و اسلامی می‌تواند، مسلمین را در سایه توکل به خدا و اعتماد بنفس و ترک خمود و تنبلی به همان اوج برساند. ذکر عظمت تاریخی گذشته بدون کوشش برای احیای آن و بازگشت به آن عظمت کاری بی ثمر است.
در آغاز این دوره جدید که مقارن با هزاره سوم تقویم مسیحی است، می‌توان همه چیز را دوباره آزمود. امروزه می‌توان فلسفه و بخصوص فلسفه اسلامی را که بیش از ده قرن رشد سالم داشته و قدرت خود را به اثبات رسانده است برای رفع بحران کنونی مسلمین و زمامداری سیاستهای نوسازی جوامع اسلامی و بازگشت به پیشرفت و دانش خود در دست بگیریم. فلسفه اسلامی یک فلسفه نظری محض نیست بلکه دارای ابعادی اجتماعی و عملی است و می‌تواند در تحول روحی جامعه مؤثر باشد و به جای خمود و کسل، به انسان روحی پرنشاط و نیرو و قلبی امیدوار بدهد و ملل مسلمان را به صف کشورهای پیشرفته برساند، بدون آنکه به ضعفها و عقب ماندگیهای روانی و معنوی آنان دچار باشد.
دنیای غرب، در کنار کاخ عظیم دانش و تکنولوژی نشسته ولی از مزایای عمده انسانیت (یعنی اخلاق و اصالت خانواده و فرصت تفکر در مصلحت واقعی خود) محروم است و بحرانی ریشه دار را می‌گذراند. مهمترین مزیت انسان، آگاهی و قدرت تعقل و تفکر درباره «من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ چرا آمده ام؟ و به کجا خواهم رفت؟» می‌باشد. این امتیاز بزرگ از انسان غربی و فرهنگی که او در جهان تبلیغ می‌کند، گرفته شده است. فلسفه غربی هم که موظف به انجام و معرفی این تفکر است در بیشتر مواقع (اگر نگوئیم همه جا) خالی و تهی است، اما در فلسفه اسلامی این سؤالها همواره محور اصلی بوده و هست و همین امتیاز می‌تواند سبب نجات جوامع اسلامی از دام دشمنان و رهائی از پوچ گرائی و غرق شدن در زندگی حیوانی شود.

اوج تفکر

گره گشایی حکمت متعالیه
اوج تفکر اسلامی، مکتب معروف به حکمت متعالیه است که در چهار قرن پیش به وسیله حکیم عالی مقام صدرالدین شیرازی ملاصدرا، معروف به صدرالمتألهین، معرفی شد و ما مسلمانان امروزه وارث مکتبی هستیم که می‌تواند نه فقط در برابر تفکر فلسفی غربی خودنمائی کند و برتری خود را نشان دهد، بلکه حتی می‌تواند به کمک آن بشتابد و گره‌های کور فلسفه غرب و مشکلات آنان را بگشاید. حکمت متعالیه ملاصدرا با ابتکارها و نوآوریهای خود می‌تواند راه ابداع و خودنمائی ما را در برابر تفکر و فرهنگ غربی به ما نشان دهد. فلسفه معاصر غربی اصالت ندارد و وصله ای ناهمرنگ با جامعه و فرهنگ ما، مسلمین، است. متفکران غربی به پیروان شرقی و مسلمان خود، به چشم موجودات انگلی در صحنه فلسفه غرب می نگرند که این نگاه بیگانگان با سیادت و عزت اسلامی و تاریخ درخشان ما هیچ مناسبتی ندارد. غرب خود را همواره در عرصه تفکر و فلسفه تولید کننده و عرضه کننده، و ملل مسلمان را به چشم مصرف کننده و مضطر در برابر مصنوعات فکری خود می‌بیند و از همین دیدگاه است که خود را مالک و فرمانروای جهان می‌پندارد. اما تقابل فلسفه اصیل اسلامی و حکمت متعالیه در تجربه جدید، خلاف این تصورات و اوهام را ثابت کرده و می‌تواند استقلال و عزت مسلمین را ثابت کند.
رهائی از عقب ماندگی و رسیدن به رشد و پیشرفت در صنعت و تکنولوژی، محتاج داشتن فکری سالم و مستقل (نه مستعار از بیگانه) و صدالبته داشتن روح مطمئن و فعال و ترک تقلید و تنبلی فکری و جسمی است، و احتیاج رشد صنعتی و اقتصادی به دانش و تفکر اصیل به مراتب بیشتر از احتیاج اندیشه و دانش به تکنولوژی است. بازگشت به تفکر و فلسفه اسلامی به تنهائی چاره عقب ماندگی نیست.

عوامل شکستن سد عقب ماندگی
برای شکستن سد عقب ماندگی و قدم گذاشتن در جاده پیشرفت در همه زمینه ها باید با توجه به همه عوامل زیر باشد:
اول: داشتن تفکری مستقل و فلسفه ای اصیل و جهان بینی صحیح و دورساختن رسوبات اندیشه و فرهنگ غربی از قبیل اصالت ماده و تجربه و نفی معنویات.
دوم: بازیابی خود و بازگشت به اصل اسلامی و تاریخی خود و نیز اعتماد به خود و به یاری خدا، که یکی از عوامل مهم پیشرفت در جهان بوده است و درمان احساس خودکم بینی در برابر غرب.
سوم: کنار گذاشتن فرهنگ غربی و ترک بی اعتقادی به وفاق دین و علم و عقل.
چهارم: هوشیاری در برابر سیاستها و دامهای سیاسی استثمارگران غرب برای ایجاد تفرقه و تجزیه جامعه اسلامی مانند تبلیغ ناسیونالیسم و قوم گرائی و پیگیری وحدت مسلمین.
یکی از شیوه‌های صهیونیسم برای جداسازی ملل عرب از خانواده بزرگ اسلام، اطلاق فلسفه عربی به فلسفه اسلامی بود تا بدینوسیله فلسفه و فکر اسلامی به فلسفه ایرانی، فلسفه عربی، فلسفه هندی، فلسفه ترکی و غیر ذلک تقسیم شود و هر کسی به دنبال تبلیغ متاع خود باشد و متأسفانه برخی از اندیشمندان عرب نیز آن را پذیرفتند و به دنبال چیزی به نام فلسفه عربی و عقل عربی رفتند که آن هم مانند ناسیونالیسم و قومی گرائی عربی خواهد شد که تا کنون نتوانسته است مشکلی را حل کند بلکه سبب مشکلات تازه و جدائی از بدنه دیگر ملل مسلمان شده و آنها را از رسیدن به مقصود بازداشته است. تکیه بر وطن عربی در جای خود لازم است و در مواجهه‌های داخلی مؤثر می‌باشد ولی در مواجهه با دنیای خارج و عرصه دشمنان، بایستی وطن همه ما، وطن اسلامی و اندیشه همه ما، اندیشه اسلامی، و فلسفه و فرهنگ ما، فلسفه و فرهنگ اسلامی باشد.

Sources

پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites