بررسی نیازها و وابستگی های اخلاق به دین
English 3554 Views |بیشترین مسائل در موضوع ارتباط دین و اخلاق، در بخش نیازهاى اخلاقى به دین مطرح شده اند. براى دین تعاریف گوناگونى شده است، ولى آنچه مى تواند بیشتر از همه مورد قبول واقع شود، این تعریف است که: دین آیینى است که داراى عقایدى همچون اعتقاد به خداوند متعال و معاد و رفتارهایى که در رسیدن به کمال و سعادت نهایى نقش دارند، مى باشد از طرف دیگر اخلاق به دو گونه مى تواند با دین نسبت و رابطه داشته باشد:
الف- اخلاق بدون داشتن عقاید دینى و دست کم بدون اعتقاد به خدا و قیامت که بین همه ادیان الهى مشترک است، بى بنیان مى باشد. در این نگاه رابطه اخلاق و دین به معناى ترتب اخلاق بر مبانى عقیدتى دینى است.
ب- حداقل بخشى از دستورات اخلاقى را باید از دین گرفت. نسبت میان دین و اخلاق را از منظر دیگرى نیز مى توان نگاه کرد و آن منظر «نیاز» این دو به یکدیگر است. اخلاق هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات نیازمند دین است.
نیاز اخلاق به دین در مقام ثبوت:
الف- مبادى تصورى یا ایضاح مفهومى:
lفاهیم اخلاقى مانند خوب، بد، باید و نباید و نظایر آن علىرغم وضوح ابتدایى، ابهامات بسیارى دارند و دین رافع این ابهامات است. باید توجه داشت مراد این نیست که عقل، حس و وجدان انسان به طور مستقل نمى تواند تا حدودى معناى خوب و بد، فضیلت و رذیلت را درک کند، بلکه منظور آن است که درک دقیق، کامل و شفاف و پایدار این مفاهیم در برخى موارد نیازمند منبعى حکیم، قادر، ثابت و سرمد، بى طرف و مهربان است تا این مفاهیم را روشن سازد. از این رو تلاش کسانى همچون آقاى اوئینگ -فیلسوف تحلیل زبانى شهیر انگلیسى- در انکار نیاز اخلاق به دین و در ایضاح مفاهیم و مبادى تصورى اخلاق، با شکست مواجه شد. زیرا استدلال ایشان در رد این ادعاست که همه مفاهیم اخلاقى نیازمند ایضاح مفهومى از سوى دینند. حال آنکه ادعا این است که برخى مفاهیم اخلاقى براى دست یافتن به وضوح و دقت کامل و ثابت نیازمند دین است.
ب - مبادى تصدیقى:
اولا همانگونه که در مبادى تصورى بیان شد، دست کم، وضوح و روشنى کامل و پایدار برخى مفاهیم اخلاقى نیازمند دین است. از آنجا که تصدیق (واقعى و حقیقى) بدون تصور ممکن نیست مى توان گفت که: دست کم، برخى از مبادى تصدیقى اخلاق نیز نیازمند دین است. ثانیا صدق گزاره هاى اخلاقى نظیر «راستگویى خوب است» یا «باید راست گفت»، «دروغگویى بد است» یا «نباید دروغ گفت» نیازمند تبیین و دلیلند. دین در این ناحیه نیز پشتوانه و ممد اخلاق و تبیین گر صدق این گزاره هاست. بر خلاف نظر اشاعره مقصود دین این نیست که چون خدا گفته است «راستگویى خوب است» یا «باید راست گفت» پس راستگویى خوب است، بلکه مراد آن است که دین با ارائه کمال مطلوب و بالذات (در اسلام خداوند) معیار و ملاک خوب و بد و باید و نباید را در اختیار مى گذارد. هرچه و هر کارى که انسان را به کمال مطلوب و بالذات نزدیک کند خوب و بایسته است، و هرچه او را از این کمال دور سازد بد و ناشایست مى شود.
با این بیان کوشش کسانى نظیر آقاى بارتلى براى رد وابستگى اخلاق به دین در ناحیه مبادى تصدیقى ناکام مى ماند. زیرا استدلال هاى کسانى مانند آقاى بارتلى براى رد این ادعاست که: «دین علت خوبى، بدى، بایستگى و نبایستگى کارها را بیان مى کند.» حال آنکه پرسش اساسى و نهایى آقاى بارتلى این است که: به چه دلیل آنچه خدا گفته است خوب است، خوب است؟ یا به چه دلیل پیروى از اوامر و نواهى الهى خوب است؟ خوب بودن پیروى از اوامر و نواهى الهى را دیگر نمى توان با گزاره اى دینى تبیین کرد زیرا مستلزم دور است. یعنى نمى توان گفت چون خدا گفته است که پیروى از اوامر و نواهى الهى خوب است، پس پیروى از اوامر و نواهى الهى خوب است. مصادره اى بودن این استدلال روشن است. پسباید ملاک و منبع دیگرى غیر از اوامر و نواهى الهى براى تبیین خوبى و بدى و باید و نباید وجود داشته باشد که همان عقل یا احساس یا وجدان است. از این رو اخلاق در تبیین مبادى تصدیقى اش نیاز به دین ندارد و از آن مستقل است.
اما بر اساس دلیل مذکور، در پاسخ باید گفت: نیاز اخلاق به دین از آن روست که هیچ فعل اختیارى و آگاهانه انسان بدون غایت نیست و نمى تواند باشد. کارهاى اخلاقى نیز از این قاعده مستثنا نیستند. از سوى دیگر، ارزش اخلاقى کارها وابسته به ارزش غایات آنهاست. هرچه این غایات ارزشمندتر باشند ارزش اخلاقى آنها بیشتر خواهد بود. در میان غایات نیز آن غایتى که مطلوب بالذات حقیقى و پایدار است ارزشمندترین غایات است و سایر غایات ارزش خود را وامدار اویند. بنابراین لذت، قدرت، علم، ثروت و نظایر آن هیچ یک نمى توانند غایت و کمال مطلوب بالذات، پایدار و حقیقى باشند بلکه غایاتى متوسط و آلى اند که هر یک ارزش مناسب خود را دارند. غایت و کمال مطلوب و بالذات حقیقى و پایدار هماناست که دین به انسان ارائه مى کند، یعنى خداوند بارى تعالى. از این رو دلیل آنکه پاکدامنى، عدالت، وفاى به عهد و نظایر آن خوب است و باید عفیف و عادل بود و به عهد خود وفا نمود، این است که انسان را به کمال مطلوب بالذات نزدیک مى کند و دلیل آنکه آلوده دامنى، ظلم و نقض عهد بد است و نباید آلوده دامن و ظالم و ناقض عهد بود، این است که این امور انسان را از کمال مطلوب بالذات خود دور مى سازد.
نیاز اخلاق به دین در مقام اثبات:
الف- ضمانت اجرا و پاداش و کیفر:
روشن است که اخلاق براى عمل کردن است و تا مورد عمل قرار نگیرد تأثیرى در زندگى فردى و اجتماعى نخواهد داشت. بر خلاف نظر سقراط، شناخت صواب و خطا، خوب و بد، باید و نباید براى وادار ساختن انسان به عمل کافى نیست. افلاطون و ارسطو به حق در این باره با سقراط مخالف بودند و یکى از وجوه ضعف نظام اخلاقى سقراط را همین امر مى دانستند. زیرا سقراط به وجود امیال گوناگون در وجود انسان توجه نکرده بود. انسان، خصوصا در ابتداى راه، نیازمند آن است که با ابزار گوناگون مورد تشویق یا تحذیر قرار گیرد، درست مانند کودکى که در ابتدا براى آنکه خوب درس بخواند به او وعده جایزه مى دهند. اما بعدها بتدریج خود به فایده علم و درس پى برده، نیازى به اینگونه تشویق ها و یا تنبیه ها ندارد. اخلاق نیز همین گونه است و انسان براى انجام کارهاى اخلاقى و اجتناب از کارهاى ضد اخلاقى نیازمند تشویق و یا تنبیه است، و دین بهترین وعده ها و بدترین وعیدها را به انسان عرضه مى دارد. علاوه بر این برخى از کارهاى اخلاقى بسیار بزرگ (مثبت یا منفى) از انسان ها سر مى زند که در دنیا نمى توان پاداش یا کیفر مناسب و در خور آنها تعیین کرد. ایثار کسى که از همه چیز خود در دنیا گذشته و حتى جان خود را نثار کرده استی قینا مصداق برترین کارهاى اخلاقى است. از سوى دیگر ظلم و تجاوز و... برخى انسان ها نیز حتما از مصادیق بارز کارهاى ضداخلاقى است. اما نه تعیین پاداش عمل نخست در دنیا ممکن است و نه کیفر عمل دوم. دین با ارائه آخرت و قیامت که امکان چنین پاداش و کیفرى را فراهم مى سازد، انگیزه عمل اخلاقى در این سطح را پدید مى آورد و انگیزه عمل ضد اخلاقى در این حد را از میان مى برد یا کاهش مى دهد.
ذکر دو نکته در اینجا لازم است:
نخست آنکه بسیارى از کارهاى اخلاقى نیاز به ضمانت اجرایى دینى ندارد، بلکه ستایش و سرزنش اجتماعى و دنیایى براى آنها کفایت مى کند. اما این نباید سبب شود که کسانى گمان کنند همه کارهاى اخلاقى چنینند و نیازى به ضمانت اجرایى دینى نیست. دوم آنکه برخى تصور مى کنند که چنین رویکردى به اخلاق سبب مى شود که روح اخلاق که همان ایثار و فداکارى و عمل خالصانه است از دست برود و اخلاق به امرى کاسب کارانه و مصلحت اندیشانه تبدیل شود. در پاسخ به این ادعا باید گفت اولا همه کارها چنین نیستند. ثانیا توجه تمام به ثواب و عقاب براى مراحل ابتدایى و متوسط کمال اخلاقى است. انسان با ممارست و مداومت بر کار اخلاقى بتدریج به جایى مى رسد که مى تواند بدون در نظر گرفتن نتیجه، عمل کند.
ب- اخلاق براى آنکه با روح و با طراوت باشد نه خشک و بى نشاط و مکانیکى، نیازمند منبع و منشأ و نگرشى متعالى و فوق طبیعى است. صرف انجام کار اخلاقى از آن جهت که اخلاقى است براى رشد و کمال کافى نیست. کار حق را باید با انگیزه و نیت حق انجام داد. انگیزه متعالى و حق در سایه دین حاصل مى گردد. دین در اینجا یعنى توجه به ماوراى طبیعت و جهان مادى و روابط آن. البته برترین و والاترین شکل چنین توجهى در قالب ادیان الهى و برترین آن ادیان، یعنى اسلام متحقق است. نیاز دین به اخلاق تنها در مقام اثبات است. مبادى تصورى و تصدیقى دین را شارع مقدس بیان کرده و روشن ساخته است. در مقام اثبات، نیاز دین به اخلاق به لحاظ کارآمدى، ترویج و توسعه دین است. دین براى آنکه حضورى مستقیم، پر رنگ و پر جاذبه در صحنه زندگى انسان و جامعه بشر ىداشته باشد و توانایى خود را در تغییر و اصلاح و پیشرفت نشان دهد و به صورت امرى انتزاعى و بیگانه از حیات عادى و دنیایى درنیاید، نیازمند اخلاق است. آنچه بیش از هرچیز و سریع تر از همه در نگاه، اندیشه و قلب انسان ها جاى مى گیرد، رفتارها و گفتارهاى ظاهرى است که مى تواند از عمق و باطن و ملکوت انسان خبر دهد. البته برخى تصور کرده اند دین در مبادى تصدیقى خود نیازمند اخلاق است. براى مثال تصور شده که اثبات وجود خدا، حیات پس از مرگ و نبوت، یعنى مبدأ، معاد و نبوت متوقف بر اخلاق است. دلیل این افراد عمدتا مسئله حسن و قبح است. بیان مطلب از این قرار است که در خصوص نبوت، برخى با توجه به مسئله اختیار گفته اند دین نیازمند اخلاق است. زیرا دلیل اثبات نبوت آن است که خداوند ما را براى رسیدن به کمال آفریده است، و این کمال از راه انجام افعال اختیارى حاصل مى شود و فعل اختیارى نیاز به آگاهى دارد و چون آگاهى انسان کامل نیست پس نیاز به وحى است.
اما به چه دلیل هدف از خلقت انسان کمال است؟ زیرا کمال خوب است. پس پیش فرض استدلال نبوت پذیرش حسن کمال و اختیار است، و اگر این پیش فرض نباشد نبوت اثبات نمى شود. معاد نیز متوقف بر اصل حسن و قبح است. زیرا پاداش بسیارى از نیکوکاران و کیفر بسیارى از گناهکاران در دنیاى مادى و محدود ممکن نیست. از سویى پاداش ندادن کسى که مستحق پاداش است و به کیفر رساندن کسى که مستحق کیفر است، قبیح مى باشد. یا به بیان دیگر پاداش دادن مستحق پاداش، و به کیفر رساندن مستحق کیفر کارى نیکوست. از اینرو لازم است پس از مرگ جهانى دیگر باشد که در آن این امور محقق شوند. اگر آخرت نباشد خدا مرتکب امرى قبیح شده است. پس اثبات معاد متوقف بر حسن و قبح است. در باب اثبات خدا نیز چنین گفته شده است که اگر اعتقاد به حسن و قبح نباشد، نمى توان وجود خدا را اثبات کرد. زیرا با صرف نظر از ادله اى که براى اثبات وجود خدا به کار مى رود (عقلى، نقلى، شهودى، تجربى...) تا تصدیق ملازمه میان مقدمات صحیح و نتیجه یک استدلال درست را نیکو و حسن ندانیم، دلیلى براى پذیرش نتیجه نخواهیم داشت. از اینرو همه استدلال هایى که براى اثبات وجود خدا صورت مى گیرند نیازمند پذیرش حسن و قبحند. پاسخ اجمالى این مطالب آن است که میان حسن و قبح وجود شناختى، حسن و قبح زیبا شناختى و حسن و قبح اخلاقى تفاوت وجود دارد. اثبات وجود خدا یا صفات او، اثبات معاد و نبوت متوقف بر حسن و قبح وجود شناختى است نه حسن و قبح اخلاقى. هنگامى که گفته مى شود آب خوب است، هوا خوب است، این ساختمان یا دستگاه خوب یا آلودگى هوا و آب بد است و نظایر آن، مراد کمال و نقص وجود، جنس ساختار، کارآمدى و... است. به بیان ساده حسن و قبح وجود شناختى یعنى کمال و نقص. اما آنگاه که مى گوییم گل، درخت، دریا، غروب و طلوع خورشید خوب است، این خوبى زیبا شناختى است که بنا به نظر برخى، از کیفیت یا صفتى واقعى و خارجى حکایت مى کند و به نظر برخى دیگر، صرفا از پسند و ناپسند و میل و تنفر درونى انسان خبر مى دهد. ولى خوب و بد اخلاقى تنها در جایى است که صفت فعل اختیارى یا منش انسان واقع شود. با این بیان روشن مى گردد که ملازمه میان مقدمات و نتایج، اصلا پذیراى خوب و بد اخلاقى نیست، بلکه تنها صدق و کذب پذیر است. تصدیق یا پذیرش ملازمه میان مقدمات و نتیجه نیز امرى وابسته به درک و شناخت است. در صورت وجود درک و شناخت ملازمه، تصدیق یا عدم تصدیق، خواه ناخواه صورت مى گیرد و حسن و قبح اخلاقى نمى پذیرد. روشن است که عناد و لجاج یا تظاهر به پذیرش، فعلى اختیارى است که مى تواند به حسن و قبح متصف شود.
خلاصه آنکه میان شناخت و تصدیق چیزى و عمل و التزام به آن ملازمه منطقى وجود ندارد. بنابراین اگر گفته مىشود خدا خوب یا خوب مطلق است، این خوبى ضرورتا به معناى خوبى اخلاقى نیست بلکه خوبى وجود شناختى است، یعنى خدا کمال مطلق است. اگر گفته مىشود قبیح بر خدا راه ندارد، این قبح ضرورتا قبح اخلاقى نیست، بلکه قبح وجود شناختى است، یعنى نقص بر خدا راه ندارد. لذا «جهان پس از مرگ باید باشد» به این معناست که حکمت، عدالت، خیرخواهى و قدرت خداوند کامل است و اگر قیامت نباشد خلقت جهان که فعل خداوند است ناقص خواهد شد در حالى که نقص (قبح) بر خدا راه ندارد. حسن و قبح وجود شناختى به معناى کمال و نقص امرى است که عقل یا فطرت یا وجدان و یا... آن را درک مى کند. حتى حسن و قبح اخلاقى نیز به این درک نیازمند است. خوبى راستگویى و پاکدامنى که خوبى اخلاقى است، از این روست که عقل یا وجدان یا فطرت... کمال بودن یا در راستاى کمال بودن آن را درک مى کند. با این بیان پاسخ مسئله توقف اثبات نبوت بر حسن اختیار و کمال روشن مى شود، یعنى این حسن، حسن وجود شناختى است نه حسن اخلاقى. از اهداف اخلاق، پیراستن نفس از پلیدی ها و پلشتی ها و آراستن آن به فضایل و پاکی ها، ایجاد روابط سالم اجتماعى، عدالت، امنیت، رفاه و آرامش و زندگى سعادتمند براى انسان است.
این اهداف و غایات در دین نیز وجود دارد اما علاوه برآن، رشد استعدادهاى بى نهایت انسان از طریق عبادت در شکل هاى گوناگون فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و... با توجه به حیات پس از مرگ و جنبه جاودانگى و بقاى روح از اهداف و غایات دین است. از این رو مىتوان گفت همه غایات اخلاق در دین وجود دارد اما برخى غایات دین در اخلاق به چشم نمى خورد. زیرا حتى نظام هاى اخلاقى سعادتگرا همچون نظام سقراطى، افلاطونى و ارسطویى نیز تفسیرى از سعادت ارائه مى دهند که با سعادت موجود در ادیان الهى فاصله بسیار دارد.
آیا اخلاق بدون دین ممکن است؟
مىتوان این سؤال را به نحوى عام تری نیز مطرح کرد و پرسید که: «آیا اخلاق بدون دین ممکن است؟» وجود خداوند یکى از مفروضات و مسلمات دینى است، اما این تنها شاخه ارتباط دین با اخلاق نیست. بسیارى مفاهیم دینى مى توانند در مسائل اخلاقى نقش داشته باشند. هنگامى که مى گوییم کار درست، کارى است که خداوند به آن امر کرده است، در اینجا مستقیما وجود خداوند را به میان آورده ایم. اما گاهى نیز مى گوییم کار درست، کارى است که سعادت ابدى انسان را تأمین کند. در اینجا مستقیما از خداوند سخن نگفته ایم، اما یکى دیگر از آموزه هاى دینى یعنى حیات جاودانه انسان را مفروض گرفته ایم. یعنى مسلم گرفته ایم که انسان پس از مرگ این جهانى، زندگى دیگرى را از سر مى گذراند که پایدار و زوال ناپذیر و قابل اتصاف به «سعادت آمیز» و «شقاوت بار» است. در ارتباط با اخلاق، آموزه هاى دینى نقش هاى گوناگونى مى توانند داشته باشند، از نقش هاى مفهومى و تعریفى تا نقش هاى مصداقى و اثباتى و وجودى. انواع ارتباط دین و اخلاق عبارتند از: ۱) هستى شناختى، ۲) غایت شناختى، ۳) روان شناختى (یا انسان شناختى)، ۴) الگو شناختى، ۵) معرفت شناختى، ۶) على، ۷) ذاتى، ۸) منطقى، ۹) انگیزشى ۱۰) ولایى.
برخى ادعا کرده اند خداوند خالق همهچ یز از جمله ارزش هاى اخلاقى است.
خالق هستى، شارع ادیان و آفریننده تمام ارزش ها، خداوند است. خیر (خداوند) نزد افلاطون هم مبدأ اخلاق است و هم مبدأ هستى. در روزگار ما نیز برخى این نظریه را تقویت کرده اند و گفته اند بر این پایه اخلاق مبتنى بر دین است. اما بلافاصله باید این نظریه را خارج از موضوع مورد بحث دانست. زیرا اولا بر این اساس لازم مى آید که همه چیز از جمله فیزیک، شیمى، زیست شناسى و ریاضیات و کوه، دشت، دریا و... مبتنى بر دین باشند، زیرا خالق همه آنها خداوند است. ثانیا هرگونه وابستگى به خدا مستلزم وابستگى به دین نیست، زیرا دین مجموعه معارف قدسى است که ممکن است در میان این مجموعه درباره بسیارى از امور سخن به میان نیامده باشد. اگر خداوند خالق آسمان ها، ستارگان، زمین، دریا ها، معادن و...است، لازم نمى آید که در دین قوانین مربوط به هر یک بیان شده باشد. زمین شناسان و ستاره شناسان و سایر دانشمندان به دنبال یافتن قوانین کنش و واکنش در نظام طبیعت هستند، خواه خداوند را خالق آنها بدانند یا نه. آنچه درباره ارتباط یک حوزه معرفتى یا ارزشى با حوزه دیگر مطرح است، ارتباط درونى آنهاست نه ارتباط بیرونى، یعنى به دنبال کشف قوانین حاکم بر پدیده ها و تبیین ارتباط تولیدى (درونى) میان حوزه ها هستند، نه تحلیل على اجتماعى یا متافیزیکى (بیرونى).
فرض کنید از موضع یک فرد متدین بخواهیم مسئله را پیگیرى کنیم. اعتقاد فرد خداشناس مبنى بر اینکه خداوند خالق همه چیز، از جمله خیر اخلاقى است، خواه خلقت با واسطه مقصود وى باشد یا خلقت بى واسطه، اثباتک ننده ارتباط مابعدالطبیعى (متافیزیک) دین (با کمى تسامح) و اخلاق است. یعنى بر اساس این دیدگاه باید گفت اخلاق بدون خدا ممکن نیست. از نظر فرد متدین حتى ارزش هاى اخلاقى فرد ملحد نیز مخلوق خدا هستند، چنان که وجود او نیز مخلوق خداست. اما مسئله مورد بحث مسئله اى هستى شناسانه نیست. یعنى در بحث از وابستگى اخلاق به دین، به دنبال یافتن پاسخ این سؤال نیستیم که آیا هستى ارزش هاى اخلاقى وابسته به وجود خداوند است یا نه، بلکه مى خواهیم بدانیم منشأ ارزش یافتن آن ارزش هاى اخلاقى چیست؟ مبدأ احکام اخلاقى کجاست و آیا مضمون اصول اخلاقى (نه وجود آنها) هیچگونه وابستگى اى به دین دارد یا نه. اگر بخواهیم با اندکى مسامحه و با زبان فلسفى سخن بگوییم، مى توانیم گفت که در این بحث به دنبال ارتباط چیستى شناسانه هستیم نه ارتباط هستى شناسانه.
پیش از اینکه نیازهاى اخلاق به دین را پى گیریم، این سؤال را مطرح مى کنیم که در اخلاق به چه چیزهایى نیاز داریم. در پاسخ این سؤال هفت چیز را مطرح کرده اند: ۱) وضوح مفهومى، ۲) راهنماى ارزشى (احکام کلى و احکام خاص)، ۳) توجیه عقلانى یا هر نوع استدلال دیگر براى این احکام، ۴) اطلاعات ناظر به واقع، ۵) حالت هاى احساسى خاص که همراه احکام ارزشى هستند و ما را سوى عمل بر اساس آنها سوق مى دهند، ۶) ضمانت هاى اجرایى خاص و منابع انگیزشى بیشتر که معمولا بیرونى اند و ۷) دیدگاه اخلاقى. مفاهیمى که در اخلاق به کار مى روند، از قبیل خوب، بد،باید، نباید، درست، نادرست، وظیفه، مسئولیت و...، مفاهیمى ویژه اند که معانى خاص خود را دارند. پیشاپیش نمى گوییم که الزاما معانى مغایرى با کاربرد همین مفاهیم در زمینه هاى دیگر دارند، اما باید به تحلیل این مفاهیم و کاربرد آنها در زمینه مسائل ارزشى، به ویژه ارزش هاى اخلاقى نشست. تا معانى روشنى از این مفاهیم نداشته باشیم، نمى توانیم وظیفه خود را در حوزه اخلاق به انجام رسانیم. راهنمایى ارزشى، که در قالب احکام کلى، قواعد و اصول عام عرضه مى شوند، همچنین دستورات خاص که وصف یا الزام یا مسئولیتى را به چیزى یا کارى نسبت مى دهند، در واقع هسته اصلى اخلاق است. بدون داشتن راهنمایی هاى ارزشى سخن گفتن از اخلاق، بى موضوع است. البته پر واضح است که براى پرهیز از افتادن به چاه خودسرى و هرهرى مسلکى و عمل دلبخواه و بى ملاک، وجود استدلال و توجیه براى احکام ضرورى است.
همچنین باید بدانیم در چه اوضاع و احوالى هستیم، خود ما چگونه موجودى هستیم، نیازها و توانایی هاى ما کدام است، و جهان پیرامون ما، جامعه ما، مبدآ و غایت ما چیست. این اطلاعات هستى شناسانه، انسان شناسانه، روان شناسانه، جامعه شناسانه و...، به ما کمک مى کنند تا با داشتن ارزیابى صحیح از موقعیت خود، بتوانیم در زمینه ارزش هاى اخلاقى به بهترین احکام و بهترین تصمیم ها دست یابیم. بدون داشتن این اطلاعات و صرفا با تکیه بر اصول کلى یا تصمیمات کور، از دستیابى به غایت اخلاق باز مى مانیم. اخلاق، هم محتاج عنصر انگیزشى درون جوش است و هم نیازمند سوائق تحریک کننده بیرونى. هم باید حالته اى احساسى خاص نسبت به عمل اخلاقى وجود داشته باشد و هم اینحالت ها با بیانات شفاهى یا کتبى فردى یا گروهى تقویت و تأکید شوند. زمینه هایى فطرى یا تربیت یافته نسبت به عمل اخلاقى در انسان ها وجود دارد که مىتوان ضمانت هایى اجرایى نیز براى آنها فراهم آورد. پاداش ها و کیفرها، با صرفنظر از حیطه حقوقى شان، ستایش ها و نکوهش ها در فراهم آوردن این ضمانت هاى اجرایى مؤثرند. در انتها نیز باید به دیدگاه اخلاقى اشاره کرد که وجود آن همراه تمام این احکام و ارزش ها و احساسات لازم است.د یدگاهى که از دیدگاه سودجویانه، زیبا شناختى، حقوقى و امثال آن جدا باشد.
با توجه به نیازهاى هفتگانه اخلاق مىتوان بررسى کرد که دین کدام بخش از این نیازها را تأمین مى کند. برخى برآنند که دین مىتواند مفاهیم اصلى و یا حتى فرعى اخلاق را تأمین کندو غناى مفهومى به آن ببخشد. این نظریه، که مىتوان به تبعیت از «جاناتان هاریسون» آن را «نظریه زبانى» امر الهى نامید، بر آن است که تعریف همه یا پاره اى مفاهیم اخلاقى با مفروض دانستن پاره اى گزاره هاى دینى، به ویژه گزاره هایى که بیانگر امر و نهى یا اراده و کراهت یا فعل خداوند باشند، امکانپذیر است. بر این اساس، خوب یعنى آنچه مورد امر الهى یا اراده او یا فعل خداوند واقع شده است، نه اینکه صرفا در مقام عمل چنین شده باشد، بلکه اصلا مفهوم خوب آنگونه تعریف مى شود. این یکى از تقریرهاى حداکثرى از نظریه امر الهى است. اولین اشکالى که به این تقریر وارد مى شود همان گویى شدن یا بى معنا شدن گزاره هایى مانند: «خدا خوب است»، «خدا به خوبى فرمان مى دهد»، «کار خدا خوب است» مى باشد. عموم دینداران و همه غیر دینداران، این نظریه را رد مى کنند. اشکال دیگر این نظریه، آن است که بر این اساس نباید غیر دینداران، مفاهیم اخلاقى داشته باشند. در حالى که آنان نیز مفاهیم اخلاقى دارند و آنها را به کار مى برند و احیانا نیز در مقام عمل به مقتضاى اخلاق پایبندند. همچنین اشکالاتى که به برخى تقریرهاى دیگر نظریه امر الهى وارد است، به تقریر زبانى آن نیز وارد است.
یک شکل دیگر نظریه امر الهى که رایج تر است و در یونان باستان، و در جهان اسلام و جاهاى دیگرى نیز پیروانى دارد، امر (یا اراده یا فعل) الهى را موجب تحقق ارزش هاى اخلاقى مى داند. امر الهى به هر چیزى تعلق بگیرد خوب مى شود. امر، علت خوب شدن مىشود. این نظریه در واقع راهنمایی هاى ارزشى مورد نیاز در اخلاق را، برخاسته از دین مى داند. این نظریه همان است که افلاطون در کتاب اوثیفرون آورد و به مسئله اوثیفرون معروف شد، و بیشتر اشاعره نیز چنین دیدگاهى دارند. لازم به تذکر است، به محض اینکه از راهنمایی هاى ارزشى در اخلاق سخن مى گوییم، مسئله توجیه احکام و اصول و کلا تمام راهنمایی هاى ارزشى مطرح مى شود. اگر در مسئله اوثیفرون دقت شود، ملاحظه مىشود که بحث فورا به مسئله توجیه کشیده مى شود و اینکه چه توجیهى وجود دارد که آنچه متعلق امر خداوند است خوب است یا چرا باید به آن عمل کرد.
نکته مهم دیگر اینکه راهنمایى ارزشى باید مورد شناسایى ما قرار بگیرد تا مفید واقع شود. در ذات «راهنمایى» خوابیده است که باید شناخته شود. حال باید توجه داشت که گاهى مى گوییم احکام و اصول ارزشى در متن واقع متکى به اراده خداوند یا امر یا فعل او هستند، و گاهى مى گوییم شناخت آنها متوقف بر امر و نهى و فعل خداوند است. در اولى ناظر به واقع و مقام ثبوت هستیم، و در دومى ناظر به معرفت و مقام اثبات. دومى مستلزم اولى نیست، یعنى ممکن است کسانى باشند، و در عمل هم بسیارى هستند، که معتقد باشند ارزش هاى اخلاقى ذاتا مستقل از امر و نهى و اراده و... خداوند هستند، اما براى شناخت لااقل پاره اى از آنها نیازمند گزاره هاى دینى هستیم. اتفاقا علماى شیعه غالبا چنین نظرى داده اند. در این نظر حسن و قبح افعال ذاتى است اما شناخت آنها عقلى- شرعى است. عده اى همچون معتزله حسن و قبح را ذاتى مى دانستند و شناخت آنها را عقلى صرف. دسته اى از اشاعره هر دو را الهى و شرعى مى دانستند، یعنى هم اصل ارزش ها را وابسته به امر و نهى خداوند (یا اراده و کراهت یا فعل و ترک خداوند) مى دانستند (حسن و قبح الهى) و هم شناخت آنها را (حسن و قبح شرعى). اینکه در توضیح نظر علماى شیعه گفته شد شناخت ارزش ها را عقلى- شرعى مى دانند به این معناست که شناخت اصلى و کلى ترین ارزش ها، عقلى است و شناخت ارزش هاى فرعى و اشتقاقى، یا لااقل بخش کثیرى از آنها، شرعى است. این هم به دلیل آن است که ارزش هاى فرعى مصداق ها یا راه هاى رسیدن و تحقق بخشیدن به ارزش هاى اصلى هستند.
چهارمین چیزى که در اخلاق مورد نیاز است، اطلاعات ناظر به واقع است. بخشى از گزاره هاى دینى، اطلاعاتى درباره جهان و انسان و ابتدا و انتهاى هستى به ما مى دهند که به طور طبیعى براى شخص متدین مبنا و پایه شناخت قرار مى گیرند. اما همه اطلاعات ناظر به واقع در انحصار دین نیستند. غیر دینداران مدعى اند که هیچ اطلاع ناظر به واقعى نمىتوان از دین کسب کرد. بنابراین آنها این اطلاعات را از جاهاى دیگرى به دست مى آورند و بر مبناى آن اطلاعات مورد نیازخود را در اخلاق تأمین مى کنند. اما اگر خدا وجود داشته باشد و اطلاعاتى در موضوع مورد بحث در اختیار ما قرار داده باشد و ما توانسته باشیم آنها را بشناسیم و اعتبار آنها را دریابیم، در این صورت اخلاقى بنا مى شود بسیار متفاوت با اخلاقى که بر اساس دیگر بنیاد شده باشد، اخلاق بریده از خدا، به دلیل فقدان اطلاعات ناظر به واقع، که هم در پى ریزى احکام ارزشى فرعى مورد نیاز است و هم در تطبیق آنها بر مصادیقشان، توانایى لازم را براى رساندن انسان به مقصد اعلاى اخلاق ندارد. مدعى فراوان است و توفیق اندک.
در این مطلب که بخشى از احساسات درونى انسانها و گرایش و گریزش هاى آنها از کارها و اشیاى فطرى و غیر اکتسابى اند، تردیدى نیست. بنابراین اخلاق در این بخش به دین، و به هیچ چیز دیگرى، نیاز ندارد. اما در بخش احساسات اکتسابى مى توان تصور کرد که اخلاق، این بخش را با استفاده از علومى غیر دینى، همچون روانشناسى، تأمین کند، هرچند پرورش دینى در این زمینه با توفیق بیشتر و مؤثرترى همراه است. آنچه بیشتر محل بحث و گفتوگو واقع شده، مسئله ضمانت اجرایى احکام اخلاقى است. برخى بر آنند که عمل به گزاره هاى اخلاقى در گرو تصدیق پاره اى گزاره هاى دینى است. اگر دین نباشد، اگر خدا نباشد، مردم پایبند اصول اخلاقى نخواهند ماند و همه چیز را مجاز مى دانند. در این نظریه ادعا مى شود که صرف آگاهى از اصول اخلاقى، ضمانت کافى براى عمل به آنها نیست و دین این ضمانت را تأمین مى کند. ارسطو، بر خلاف نظر سقراط، بر آن بود که معرفت به اخلاق درست به تنهایى براى عمل به آن کافى نیست. بسیارى اوقات انسان ها با اینکه مى دانند کارى خطاست، آن را انجام مى دهند و با اینکه مى دانند کارى درست است، آن را ترک مى کنند. به نظر ارسطو ضعف اراده، عامل مهم این مسئله است.
در اینجا باید به مسئله حقیقت و مصلحت توجه کرد. این دو چیز، دو عامل اساسى حرکت ها و افعال انسان هستند. هر کارى که انسان انجام دهد یا از سر مصلحت است یا به دلیل حقیقت. روح حقیقت طلبى انسان او را وا مى دارد که اگر چیزى را حق یافت، بدان پایبند باشد. از آن طرف نیز مصلحت طلبى و سودخواهى آدمى او را بر آن مى دارد که به منافع خویش بیندیشد و از چیزهایى که منافى طبع او، یا مضر به حال او هستند، پرهیز کند. این دو خصیصه گاه اقتضاى واحدى دارند و گاه در تعارضى با یکدیگر مى افتند. در هنگامه تعارض انسان ها متفاوتند. برخى روح حق طلبىشان غلبه مى یابد ولى اکثرا روح مصلحت جویى و منفعت خواهى شان. در مسئله اخلاق نیز وضع از همین قرار است. پاره اى انسان ها، اندکى از آنان، صرف شناخت حق آنان را به عمل وا مى دارد، نمونه این دسته انسان ها على بن ابىطالب (ع) و سقراطند. اما خیل عظیمى از انسان ها، براى انجام دادن عمل اخلاقى، بیش از شناخت حق بودن آن، نیازمند آگاه شدن از فواید آن هستند. اینجاست که دین مىتواند با دادن تضمین هاى لازم انسانها را به عمل اخلاقى بکشاند. نکته جالب توجه در اینجا این است که دین نمى خواهد در تعارض میان حق و مصلحت، جانب مصلحت را مقدم دارد، بلکه مى خواهد به انسانها اعلام کند که در صورت پاىبندى به حقیقت، به مصلحت نیز دست مى یابید و تعارضى که ابتدا گمان مى رفت، صرفا تعارض ظاهرى است، یا تعارضى میان حقیقت و مصالح ناپایدار دنیوى. کانت نیز مىخواست از طریق لزوم جمع میان حقیقت و مصلحت در اخلاق، به وجود خداوند برسد. بر اساس امکان وقوعى نیز به همان دلیل که در بحث امکان منطقى گذشت آن اخلاق و نظام اخلاقى اى که سعادت حقیقى، پایدار و کامل انسان را فراهم مى سازد، بدون خدا ممکن نیست، یعنى، فرض وجود و تحقق این نوع اخلاق و نظام اخلاقى بدون خدا مستلزم تناقض است. اما نظام هاى اخلاقى گوناگون و داراى مراتب متفاوت به لحاظ ارزش و اهمیت مى توانند بدون خدا وجود داشته باشند. از این روست که برخى فلاسفه و دین پژوهان، خصوصا فلاسفه و دین پژوهان غربى، نه تنها اخلاق بدون خدا را ممکن، بلکه متحقق دانسته اند. استدلال آنان چنین است که وقتى دین بدون خدا ممکن و موجود باشد، مانند تراوادا بودیزم که به هیچ خدایى قایل نیست، به طریق اولى، اخلاق و نظام اخلاقى بدون خدا نیز ممکن بلکه متحقق است.
نظام هاى اخلاقى مارکسیستى، لائیک، سکولار، انسان مدار و حتى ضد خدا بهترین گواه بر این مطلب است. روشن است که بر اساس این پاسخ هر نوع شیوه رفتارى را مى توان اخلاق نامید و اگر به صورت مجموعه اى از اصول و قواعد در آید آن را نظام اخلاقى خواند، از اخلاق فاشیستى، اخلاقى هرزگى گرفته تا اخلاق عرفانى ادیان شرقى مانند اخلاق بودایى. به اعتقاد برخى، مراد از این پرسش که "آیا اخلاق بدون خدا امکان دارد یا نه؟" این است که آیا اخلاق و انجام کار اخلاقى بدون باور به خدا به لحاظ عقلى توجیه پذیر است یا خیر؟ و بر این اساس پاسخ داده اند که التزام به اصول و قواعد اخلاقى مطلقا (با باور به خدا یا بدون باور به خدا) براى حفظ امنیت فردى یا اجتماعى یا هر دو، یا براى شکوفایى، رفاه و پیشرفت فردى یا اجتماعى یا هر دو لازم است. گاه نیز چنین استدلال کرده اند که فرد یا جامعه اى که اخلاق را، حتى بدون باور به خدا، رعایت مى کند، در مقایسه با فرد یا جامعه اى که اخلاق را رعایت نمى کند، از وضع بهتر و مطلوب ترى برخوردار است. پس بر اساس چنین تفسیرى اخلاق بدون باور به خدا امرى است که به لحاظ عقلى توجیه پذیر و معقول است. گرچه باور به خدا مى تواند بى اندازه به غنا و استحکام اخلاق بیفزاید.
Sources
مجله قبسات شماره ۱۳- مقاله اقتراح دين و اخلاق
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites