دیدگاه قرآن کریم درباره نظریه روبنا و زیربنا

English 2702 Views |

نظریه زیربنا بودن وضع اجتماعی و اقتصادی برای اعتقادات مذهبی
بعضی از ملل به دو ثنویت (اعتقاد به دو منشا برای جهان) یا سه تثلیث یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده اند و جهان را چند پایه ای و چند قطبی و چند کانونی می دانسته اند.
ریشه این گونه اندیشه ها چه بوده است؟ آیا هر یک از این اندیشه ها انعکاس و نمایشگر وضع اجتماعی آن مردم بوده است؟ مثلا آنگاه که مردمی به دو اصل قدیم و ازلی و دو محور اصلی برای جهان قائل بوده اند، از آن رو بوده که جامعه شان به دو قطب مختلف تقسیم می شده است و آنگاه که به سه اصل و سه خدا معتقد بوده اند، نظام اجتماعیشان نظام تثلیثی بوده است؟ یعنی همواره نظام اجتماعی به صورت یک اصل اعتقادی در مغز مردم انعکاس می یافته است و قهرا آنگاه که اعتقاد توحید و یک اصلی جهان به وسیله پیامبران توحیدی مطرح شده است، هنگامی بوده که نظام اجتماعی به یک قطبی گراییده است؟
این نظریه از نظریه ای فلسفی منشعب می شود و آن اینکه جنبه های روحی و فکری انسان و نهادهای معنوی جامعه از قبیل علم و قانون و فلسفه و مذهب و هنر تابعی از نظامات اجتماعی (بالاخص اقتصادی) اوست و از خود اصالتی ندارند.

پاسخ به نظریه مذکور
پاسخ این نظریه این است که چون برای فکر و اندیشه، برای ایدئولوژی و بالاخره برای انسانیت اصالت و استقلال قائل هستیم، اینچنین نظریات جامعه شناسانه ای را برای شکر و توحید، بی اساس می دانیم.
البته اینجا مساله دیگر هست که با این مساله نباید اشتباه شود و آن اینکه گاهی یک نظام اعتقادی و مذهبی وسیله سوء استفاده در یک نظام اجتماعی واقع می شود؛ همچنانکه نظام خاص بت پرستی مشرکان قریش وسیله ای برای حفظ منافع رباخواران عرب بود، ولی گروه رباخواران از قبیل ابوسفیان ها و ابوجهل ها و ولید بن مغیره ها کوچکترین اعتقادی به آن بتها نداشتند و فقط برای حفظ نظام اجتماعی موجود از آنها دفاع می کردند. این دفاعها عملا آنگاه صورت جدی به خود گرفت که نظام توحیدی ضد استثماری و ضد رباخواری اسلام طلوع کرد. بت پرستان که بیشتر نابودی خود را می دیدند، حرمت و قداست معتقدات عامه را بهانه کردند.

نظر قرآن کریم و پیامبران الهی
در آیات قرآن کریم به این مساله و این نکته فراوان اشاره شده است، مخصوصا در داستان فرعون و حضرت موسی (ع)؛ ولی چنانکه می دانیم این مساله غیر از آن مساله است که به طور کلی نظم اقتصادی زیر بنای نظام فکری و اعتقادی است و هر نظام فکری و اعتقادی عکس العمل جبری نظام اقتصادی و اجتماعی است.
آنچه مکتب انبیاء به شدت آن را نفی می کند این است که هر مکتب فکری الزاما تبلور یافته خواستهای اجتماعی است که خود آن خواستها به نوبه خود زاییده شرایط اقتصادی می باشند.
بنابراین نظریه که صد در صد نظریه ماتریالیسم است، مکتب توحیدی انبیاء نیز به نوبه خود تبلور یافته خواسته های اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است، یعنی رشد ابزار تولید منشا یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که می بایست به صورت یک اندیشه توحیدی توجیه شوند.
انبیاء پیشقراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی می باشند و این است معنی زیربنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه توحید.
قرآن به حکم اینکه برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بعد وجودی اساسی انسان می شمارد که به نوبه خود منشا یک سلسله اندیشه ها و خواست ها است، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز فطری می داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدی عمومی بشر قائل نیست.
قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمی شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه زیربنایی داشته باشند و فطرتی در کار نباشد، هر کسی جبرا شاهین اندیشه اش و عقربه تمایلاتش به آن سو متمایل می شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد.
در این صورت، اختیار و انتخابی در کار نیست، نه فرعونها مستحق ملامتند و نه ضد فرعونها شایسته تحسین و ستایش؛ زیرا انسان آنگاه مستحق ملامت و یا سزاوار تحسین است که بتواند غیر آنچه هست باشد (اما اگر نتواند جز آنکه هست باشد مثل سیاهی سیاهپوست و سفیدی سفیدپوست) نه مستحق ملامت است و نه شایسته ستایش. ولی می دانیم که انسان محکوم به اندیشه طبقاتی نیست، می تواند بر ضد منافع طبقاتی خود شورش کند، همچنانکه موسای بزرگ شده در تنعم فرعونی چنین شورشیی بود. این خود دلیل بر این است که مساله زیربنا و روبنا علاوه بر اینکه انسانیت انسان را از او سلب می کند، خرافه ای بیش نیست.

نقش عوامل اجتماعی در ایمان و اعتقادات مذهبی
البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر مؤثرند، بلکه به معنی نفی زیربنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری است. این خود قرآن است که می گوید: «ان الانسان لیطغی* ان راه استغنی؛ انسان وقتی که خود را بی نیاز و متمکن می بیند طاغی می گردد.» (علق/ 6- 7)
قرآن نقش خاص مترفین را در مبارزه با پیامبران و نقش خاص مستضعفین را در حمایت آنها تایید می کند ولی به این وجه که فطرت انسانی را (که شایستگی دعوت و تذکر به انسان می دهد) در همه قائل است.
تفاوت دو گروه در این است که در عین اینکه "مقتضای" پذیرش دعوت، به حکم فطرت در هر دو گروه هست، یک گروه از نظر روحی از یک مانع بزرگ یعنی منافع مادی موجود و امتیازات ظالمانه تحصیل شده باید بگذرد (گروه مترف)، اما گروه دیگر چنین مانعی جلوی راه ندارد (و به قول سلمان فارسی: «نجی المخفون؛ سبکباران نجات یافتند.») بلکه علاوه بر آنکه مانعی جلو راه پاسخگویی مثبت به فطرتشان نیست، مقتضی علاوه ای دارند و آن اینکه از وضع زندگانی سختی به وضع بهتری می رسند.
این است که اکثریت پیروان پیامبران مستضعفانند ولی همواره پیامبران از میان گروه دیگر حامیانی به دست آورده و آنها را علیه طبقه و پایگاه طبقاتیشان شورانیده اند، همچنانکه گروهی از مستضعفان در اثر حکومت یک سلسله عادات و تلقینات و گرایشهای خونی و غیره به صف دشمنان انبیاء پیوسته اند.
قرآن دفاع فرعونها و ابوسفیانها را از نظام شرک آلود زمان خودشان (که احساسات مذهبی مردم را علیه موسی و پیامبر اکرم تحریک می کردند) به این معنی تلقی نکرده است که اینها چون وضع طبقاتیشان آن بود جز آن نمی توانستند بیندیشند و خواستهای اجتماعیشان در آن عقاید متبلور شده بود، بلکه تلقی قرآن این است که اینها دغلبازی می کردند و در عین اینکه حقیقت را به حکم فطرت خدادادی می شناختند و درک می کردند، در مقام انکار بر می آمدند: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین؛ و با آن که باطنشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین عاقبت مفسدان چگونه شد.» (نمل/ 14)
قرآن کفر آنها را "کفر جحودی" می داند، یعنی انکار زبان در عین اقرار قلب، و به عبارت دیگر، این انکارها را نوعی قیام علیه حکم وجدان تلقی می کند. یکی از اشتباهات بزرگ این است که برخی پنداشته اند قرآن اندیشه ماتریالیسم تاریخی را می پذیرد. این نظریه نه با واقعیتهای عینی تاریخ منطبق است و نه از نظر علمی، قابل دفاع.
به هر حال، اعتقاد به چند مبدئی، شرک در ذات است و نقطه مقابل توحید ذاتی است. قرآن آنجا که اقامه برهان می کند (برهان تمانع) و می گوید: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون؛ اگر در زمین و آسمان غیر از خدای یگانه خدایان دیگری می بود، قطعا زمین و آسمان تباه می شد. پس منزه است خدا (صاحب عرش) از آنچه وصف می کنند.» (انبیاء/ 22)
در برابر این گروه اقامه برهان می کند. این گونه اعتقاد سبب خروج از جرگه اهل توحید و از حوزه اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می کند.

Sources

مرتضی مطهری- جهان بینی توحیدی- صفحه 6-80

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites