نظر فلاسفه اسلامی در مورد سعادت

English 4825 Views |

یکی از مفاهیم مهم در اخلاق و فلسفه اخلاق، مفهوم سعادت است. واژه سعادت که در زبان انگلیسی با ‎Happiness‎ به آن اشاره می شود از دیرباز نقش اساسی در اخلاق و فلسفه اخلاق داشته است. مکاتب مختلف غرب هر یک به گونه ای خاص این مفهوم را در نظام اخلاقی خود جای داده اند و کارکردی ویژه برای آنها در نظر گرفته اند. در نظام اخلاق اسلام نیز مفهوم سعادت مفهوم کلیدی و محوری است که هر چند تشابهات بسیاری با مفاهیم دیگر این واژه در نظریه های اخلاقی گذشته دارد ولی تفاوت بزرگی هم دارد که سبب شده تا فلسفه اسلامی از این حیث نیز ویژگی خاص و ممتاز داشته باشد. بحث در خصوص سعادت با ذکر دو پیش فرض آغاز می شود که پذیرش آنها برای اعتقاد به سعادت به عنوان غایت نهایی افعال آدمی لازم است. نخست آنکه افعال انسان دارای غایت است و پیش فرض دوم آنکه غایت تمام افعال انسانها واحد است، به نظر می رسد برای قایل شدن به سعادت به عنوان غایت نهایی فعل اخلاقی چاره ای جز پذیرش این دو پیش فرض نیست. زیرا اگر کسی معتقد باشد که افعال انسان غایتی ندارد یا آن که غایت دارد ولی این غایت واحد نیست دیگر نمی تواند قایل شود که سعادت تنها هدف نهایی افعال اخلاقی انسان است. فلاسفه مسلمان در خصوص سعادت به طور عموم جنبه فردی را در نظر دارند و دیدگاه فیلسوفان مسلمان در خصوص سعادت متاثر از تعالیم دینی است و فلاسفه در زمینه سعادت اختلاف نظر خاصی ندارند و آراء برخی از فیلسوفان یونان با آراء فیلسوفان مسلمان در خصوص سعادت سازگار است. در فلسفه اسلامی مسئله کمال و سعادت مطرح است. بوعلی در «اشارات» و بعضی دیگر این مسئله را طرح کرده اند. آنها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از سعادت نمی شود تفکیک کرد، هر کمالی خود نوعی سعادت است. فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش «تحصیل السعاده» است که اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند. یا از نظر اخلاقیونی مثل صاحب «جامع السعادات» و صاحب «معراج السعاده» که کتابهایشان کتابهای اخلاقی است، اصلا مفهوم سعادت رکن اخلاق است.

حقیقت خیر و سعادت
هدف و غایت در تهذیب نفس، از رذائل و تکمیل آن به فضائل رسیدن به خیر و سعادت است، و حکماى پیشین گفته اند: «خیر» دو گونه است: مطلق و نسبى. خیر مطلق همان است که مقصود از ایجاد کل است، زیرا کل هستى به او شوق دارد و او غایت غایات است. و خیر نسبى آن است که وسیله وصول به خیر مطلق است. و «سعادت»، رسیدن هر شخصى با حرکت ارادى خود به کمالى است که در خلقت او نهاده شده است. و بنابراین فرق بین خیر و سعادت این است که خیر نسبت به اشخاص متفاوت نیست ولى سعادت نسبت به آنان مختلف است. ارسطو می گوید: خیر مطلق همان کمالات نفسانى است و خیر نسبى و اضافى چیزى است که یا به تحصیل کمالات کمک مى کند مانند تعلم و تندرستى، یا براى آنها سودمند است مانند مال و ثروت. اما سعادت نزد حکماى نخستین فقط مربوط به نفوس است و گفته اند که بدن را در آن بهره اى نیست، و سعادت را در اخلاق فاضله منحصر کرده اند. و استدلال آنان در این باره این است که حقیقت انسان همان نفس ناطقه است و بدن فقط آلت اوست، پس آنچه به عنوان کمال بدن به شمار مى آید همان سعادت انسان نیست. ولى نزد متأخرین ایشان نظیر ارسطو و پیروان وى سعادت مربوط به شخص است و شخص مرکب از نفس و بدن است، و بنابراین سعادت هم به نفس و هم به بدن متعلق است. زیرا هر آنچه با بخشى از شخص معین ملائم و سازگار باشد نسبت به وى سعادت جزئى است. وانگهى صدور افعال نیکو و زیبا بدون وسائل تسهیل آنها و یاوران و بخت مسعود و جز اینها که راجع به نفس نیست دشوار است. و لذا سعادت را تقسیم کرده اند به آنچه متعلق است به بدن من حیث هو، مانند تندرستى و اعتدال مزاج، و به آنچه به وسیله آن به آشکار کردن نیکوئی ها و اصل مى شود. حکیمان نخستین از آنجا که سعادت جسمانى و بدنى را نفسى مى نمودند تصریح کردند که سعادت بزرگ تا زمانی که نفس وابسته به بدن و آلوده به کدورت هاى طبیعت و اشتغالات مادى است حاصل نمى شود بلکه حصول آن در این حالت میسر نیست. زیرا سعادت مطلق براى نفس تا زمانی که به اشراقات عقلى و انوار الهى روشن نشود، به طورى که تام و تمام نامیده شود، حاصل نخواهد شد. و این مقام موقوف است به رهائى تام او از ظلمت جهان مادى. ارسطو و پیروان وى بر این عقیده اند که حصول سعادت عظمى براى نفس با تعلق به بدن نیز ممکن است. زیرا حصول آن براى کسانى که همه فضائل را در خود جمع دارند و به تکمیل دیگران نیز اشتغال مى ورزند آشکار است. و چقدر ناروا و ناپسند است که گفته شود چنین کسانى وقتى زنده اند ناقص اند و هنگامى که مرگ آنان فرا رسد تام و کامل مى شوند. بنابراین سعادت را مراتبى است که نفس با مجاهده مى تواند از پله ها و مدارج آن بالا رود تا اینکه به آخرین مرتبه آن برسد و در این موقع به سعادت تام و کامل نائل مى شود اگر چه قبل از مفارقت از تن باشد و این حال مى تواند بعد از آن نیز باقى بماند. اما حکماى اسلام معتقدند که سعادت در زندگان تمام و کامل نمى شود مگر اینکه همه کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود. و پائین ترین مرتبه سعادت این است که سعادت بدنى بر سعادت نفسانى بالفعل غالب باشد مگر اینکه در عین حال شوق به سعادت نفسانى و حرص بر اکتساب کمالات انسانى فزون تر و غالب تر باشد. و بالاترین مرتبه سعادت این است که هم فعلیت و هم شوق براى کمال و سعادت روحى بیشتر باشد، اگر چه توجه و التفات به این دنیا و تنظیم امور آن بالعرض رخ خواهد نمود. و اما درباره درگذشتگان که از امور بدنى بى نیازند سعادتشان فقط به نفس بستگى دارد یعنى سعادت آنان مختص به ملکات فاضله و علوم حقیقى یقینى و وصول به مشاهده جمال ابدى و دیدار جلال سرمدى است. و گفته اند که سعادت آدمى در حالت اول نفس با بدن، آمیخته به ظواهر حسى و آلوده به تیرگی ها و کدورت هاى طبیعى است و اما در حالت دوم نفس مفارق از بدن به واسطه خالى و عارى بودن از آن تیرگی ها صافى و خالص است. در این حالت است که انسان همواره به انوار الهى روشن است و از پرتو عقل کسب نور مى کند. به یاد خداوند و انس با او مولع و حریص است و غرق دریاى عظمت و قدس اوست، و هیچ التفاتى به ماسوا ندارد، و تصور حسرت از فقدان لذت یا محبوبى درباره او نابجاست. و به طلب چیزى شوق و رغبتى نشان نمى دهد، و از وقوع آنچه مردم از آن بر حذرند هراسى ندارد، بلکه از همه چیز منصرف شده و به واسطه نیروى عقل خود کوشش و هم خویش را یکسره بر امور الهى منحصر مى کند بدون اینکه به غیر این امور التفات و اعتنائى داشته باشد. این قول از یک سو نظریه معلم اول را از این حیث که سعادت را براى بدن اثبات مى کند ترجیح مى دهد، و از سوى دیگر طریقه پیشینیان را از این حیث که سعادت عظمى را براى نفس تا زمانی که وابسته به بدن است نفى مى کردند ترجیح مى دهد. و در نزد ما قول درست و حق و شایسته انتخاب همین است. زیرا شک نیست که آنچه وسیله رسیدن به سعادت مطلق است خود سعادتى است نسبى. و معلوم است که مقصود کسى که متعلقات بدنها مانند تندرستى و مال و یاران و یاوران را سعادت مى داند از این روست که اینها به عنوان آلت و وسیله تحصیل سعادت حقیقى قرار مى گیرند نه اینکه خود به طور مطلق سعادت باشند. زیرا هیچ خردمندى معتقد نیست که تندرستى و متاع دنیوى اگر چه وسیله اى براى خشم و عذاب خداوند قرار گیرد و مانع رسیدن آدمى به عطا و پاداش او باشد باز هم سعادت است. و همچنین شک نیست در اینکه نفس تا زمانی که وابسته به بدن و در زندان طبیعت گرفتار است براى او مقام عالى عقل بالفعل حاصل نمى شود، و حقایق چنانکه هستند به طور کامل براى او مکشوف نخواهد شد و به حقیقت ابتهاجات عقلى و لذات حقیقى نخواهد رسید، اگر چه براى بعضى از وارستگان از پرده تن در یک آن رخ نماید و برق آسا بگذرد. بنابراین از سخنان همه علماء اخلاق آشکار است که حقیقت خیر و سعادت چیزى جز معارف حقیقى و اخلاق پاک نیست. زیرا که حقیقت خیر و سعادت براى خودش خواستنى و مطلوب است و آنها همیشه با نفس باقى اند، با این وجود در این شک نیست که آثار مترتب بر آن دو خیر و سعادت مانند حب و انس به خدا و ابتهاجات عقلى و لذات روحانى اعتبارا غیر از آنهاست، اگر چه از آن دو جدا نمى شود و مطلوبیت ذاتى آن آثار شدیدتر و قوی تر است و نام خیر و سعادت براى آنها مناسب تر و اولى است هر چند همه درخورند که خیر و سعادت نامیده شوند. بدین سان مى توان میان اقوال صاحبان نظر و استدلال حکما و فلاسفه و اصحاب کشف و حال عرفا و متصوفه و اهل شرع و ظاهر (نقل و روایت)، متشرعه و اهل حدیث جمع کرد، به طورى که دسته اول را نظر این است که حقیقت سعادت همان عقل و علم است و دسته دوم معتقدند که حقیقت سعادت عشق است و دسته سوم بر این عقیده اند که زهد و ترک دنیاست.

شرایط حصول سعادت
سعادت جز به اصلاح مداوم و مستمر جمیع صفات و قوا حاصل نخواهد شد، بنابراین با اصلاح بعضى از آنها و به طور گاه گاه حاصل نمى شود، چنانکه تندرستى و تدبیر منزل و سیاست مدن جز به اصلاح همه اعضاء و اشخاص و طوایف در همه اوقات حاصل نخواهد شد. پس سعادتمند مطلق کسى است که همه صفات و افعال خویش را به نحو ثابت و دائم اصلاح کند به طورى که دگرگونى احوال و زمانها آنها را تغییر ندهد، در برابر حدوث مصائب و فتنه ها صبر و شکیبائى اش از دست نرود و سختیها و رنجها شکر و سپاس او را از یاد نبرد، و کثرت شبهات یقین وى را زایل نسازد، و بزرگترین آسیب ها و بلاها رضا و خرسندى او را از میان نبرد، و بدى کردن دیگران نیکى کردن او را به فراموشى نسپارد، و دشمنى کسان مهر و دوستى او را برطرف نکند. خلاصه آنکه تفاوتى در حالش پدید نیاید، ولو آنچه بر ایوب پیغمبر یا بر برناس حکیم وارد شد بر او فرود آید، زیرا او ذاتا داراى شهامت است و اخلاق و صفاتش راسخ و استوار گشته و به عوارض طبیعت اعتنائى ندارد و شادمانى و ابتهاج او به واسطه نورانیت و ملکات شریف خویش است.

آخرین مرتبه سعادت تشبه به مبدا (خدا) است
حکما تصریح کرده اند که بالاترین مرتبه سعادت این است که انسان در صفات خود به مبدا تشبه کند: به این معنى که فعل زیبا از این جهت که زیباست از او صادر شود نه براى غرض و هدف دیگرى از قبیل جلب نفع و دفع ضرر. و این هنگامى تحقق مى یابد که حقیقت وى، که از آن به عقل الهى و نفس ناطقه تعبیر مى شود، خیر محض گردد به این نحو که از همه پلیدیهاى جسمانى و آلودگی هاى حیوانى پاک شود و چیزى از عوارض طبیعى و خیالات و اوهام نفسانى پیرامون او جولان ندهد، و وجودش از انوار الهى و معارف حقیقى پر و سرشار شود و به حقایق واقعى یقین داشته باشد، و چنان عقل محض شود که همه معقولاتش مانند قضایاى اولى (بدیهى و ضرورى)، گردد، بلکه ظهور آنها شدیدتر و انکشافشان تمام تر باشد. و در این هنگام است که خداى سبحان براى او در صدور افعال اسوه نیکوست، و افعال او الهى مى گردد یعنى شبیه به افعال خداى تعالى خواهد شد، چرا که حسن و خوبى صرف او مقتضى بروز حسن، و جمال محض او مصدر ظهور جمیل است بدون آنکه به سببى خارجى نیاز باشد. بنابر این ذات او غایت فعل اوست و فعل او عین غایت و غرض اوست. و هر چه بالذات و به قصد اول از او صادر مى شود همانا به خاطر ذاتش صادر مى شود، هر چند از آن فعل فوائد بسیار بالعرض و به قصد دوم به دیگران تراوش و سرایت مى کند. و گفته اند که وقتى انسان به این مرتبه برسد به بهجت الهى و لذت حقیقى ذاتى نائل آمده است و طبعش از لذات حسى و حیوانى مشمئز و متنفر مى شود، زیرا کسى که لذت حقیقى را ادراک کند مى داند که لذات ذاتى همان است، و لذت حسى لذت حقیقى نیست زیرا زودگذر و ناپایدار و فانى و در واقع به منزله دفع الم است.

عوامل سعادت از نظر ارسطو
ارسطو می گوید موجبات سعادت نه چیز است: سه چیز از موجبات سعادت در بدن است؛ سه چیز در روح انسان و سه چیز خارج از روح و بدن انسان است. آن سه چیز که در بدن انسان است یکی سلامت است، دیگری قدرت و نیرومندی و سوم جمال و زیبایی بالاخص برای زن. آن سه چیز که از موجبات سعادت است و در روح است یکی عدالت است، دیگری حکمت و دانش است که آدم دانا و نادان در یک سطح از سعادت نیستند و سوم شجاعت است. (البته شجاعتی که آنها می گویند به مضای زور بازو نیست بلکه به معنی قوت قلب است.) و اما سه چیزی که خارج از وجود انسان است یکی مال و ثروت است و دیگر پست و مقام که انسان یک مقامی در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبیله و فامیل است.

Sources

مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان

مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 72-71

مرتضی مطهری- علم اخلاق اسلامی- جلد 1

1www.naraqi.com/per/g/g_3/04-2.htm - 51k

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information