در ادامه و در قسمت دوم بررسی تأثیر اندیشه های هندی و مانوی بر کلام اسلامی به تأثیر پذیری فیلسوفان مسلمانی چون ایرانشهری و رازی و نیز متکلمان از آراء هندیان و در آخر به تأثیر پذیری متکلمین مسلمان از مانویان، اشاره می شود.
تأثیرپذیری فیلسوفان مسلمان از آراء هندیان
ابوریحان بیرونی (متوفی 440/1048)، در سال 422/1030 فصلی چند از کتاب خود به نام تحقیق ماللهند را به مسائل فلسفی و دینی اختصاص داد. ولی گزارش بیرونی، دیرتر از آن طرح شد که بتواند تأثیری در فلسفه ی اسلامی در مراحل تکون آن بر جای گذارد. با این همه، منجم بزرگ اسلامی شخصیت تقریبا ناشناخته ولی شایان توجهی به نام ایرانشهری (نیمه ی اول قرن سوم، نیمه ی دوم قرن نهم)، را مورد ستایش خاص قرار می دهد و از او به عنوان یگانه نویسنده ای نام می برد که در گزارش خود درباره ی عقاید دینی هندیان جانب بی غرضی را رعایت کرده است. تنها دانشمند دیگری که پس از بیرونی به ایرانشهری اشاره کرده و آثاری به او نسبت داده است ناصرخسرو (متوفی 481/1061)، نویسنده ی اسماعیلی مذهب ایرانی است، ولی متأسفانه این آثار به دست ما نرسیده است. ولی آمدن نام او در کنار نام رازی که یکی از بزرگ ترین شخصیت ها در تاریخ فلسفه و علم اسلامی است اهمیت او را در تاریخ بدعت دینی و فلسفی اسلامی نشان می دهد و جلوه ای خاص به نام او در میان گوشه گیران حقیقت جوی قرن سوم، نهم می بخشد. اگر این سخن ناصرخسرو راست باشد که رازی پاره ای از آراء خود درباره ی ماده و مکان و زمان را از ایرانشهری اقتباس کرده است، آن گاه می توان در تعالیم فلسفی ایرانشهری تأثیر احتمالی اندیشه ی هندی در فیلسوفان مسلمان را جستجو کرد. با این همه، یک نکته هست که مسئله را پیچیده می کند و آن این است که رازی ناگزیر بهای متعارف گستاخی اندیشه اش را پرداخت، به این معنی که آثارش به دست فراموشی سپرده شد. ولی آن مقدار از آثار او که بر جای مانده برای نشان دادن تقریبا تمامی اندیشه ی او درباره ی انسان و جهان کافی است. بارزترین جنبه ی اندیشه ی او درباره ی انسان و جهان اعتقاد اوست به پنج مبدأ ازلی که همه ی جنبه های جهان را در بر می گیرد و نیز نظریه ی او درباره ی تکون اجسام از اجزاء لایتجزا، و شاید گستاخانه ترین نظریه ی او در چشم یک مسلمان عبارت است از اعتقاد او به تناسخ ارواح، هر چند در تأثیر افلاطون و فیثاغورس در او شکی نیست، با این همه، بعضی از وجوه نظریه ی او را درباره ی نفس و تناسخ آن و نیز درباره ی زمان و ترکیب ماده نمی توان کاملا بر اساس فلسفه ی یونانی توجیه و تفسیر کرد، و در نتیجه طبیعتا این فکر به ذهن خطور می کند که احتمالا آراء هندی در او تأثیر داشته است.
متکلمان و تأثیر از مذهب اصالت جزء لایتجزی
مذهب اصالت جزء لایتجزا، گذشته از رازی، در میان متکلمان مسلمان نیز رواج تمام داشته است. این متکلمان، بیشتر به عنوان واکنشی در برابر فلسفه ی ارسطو، نظریه ی متمایزی بنیان نهادند که به موجب آن جهان بر ثنویتی اساسی، یعنی ثنویت جوهر و عرض مبتنی است. این ثنویت اندک زمانی بعد شرطی از شروط ایمان درست دانسته شد. متکلمان مسلمان، تنها با یک استثناء نظریه ی جزء لایتجزا درباره ی ماده و مکان و زمان را پذیرفتند و نظام کلامی استواری بر اساس آن بنا نهادند که در آن حاکمیت مطلق از آن خدا بود. ما بعدا به بحث درباره ی این نظریه ی جزء لایتجزا خواهیم پرداخت. ولی شایان توجه است که بعضی از انحرافات مهم این نظریه از سوابق یونانی خود، از قبیل ماهیت جزء لایتجزایی زمان و مکان و اعراض، و فناپذیری ذرات و اعراض ظاهرا انعکاسی از تأثیرات هندی است. دو فرقه ی بودایی و ایبهاشیکا (Vaibhashika) و ساوترانتیکا (Sautrantika)، و دو فرقه ی برهمایی نیایا (Nyaya) و وایشاشیکا (Vaishashika) و نیز فرقه ی جاینا در حدود قرن پنجم میلادی ظاهرا مستقل از یونانیان نظریه ی جزء لایتجزایی وضع کرده بودند که در آن صفت جزء لایتجزایی ماده و زمان و مکان بسط یافته بود و بر طبیعت فناپذیری جهان حاصل از ترکیب آنها با یکدیگر تأکید شده بود. و اما اعراض را به شیوه ی متکلمان مسلمان، طبقه ی متمایزی از موجودات می دانستند و آنها را احتمالا به عنوان اموری که بر جزء لایتجزا طاری می شود تعریف می کردند. اعراض آنها نیز مانند اعراض اشاعره به ذات خود قادر به بقا نبودند.
شباهت های بسیار دیگری میان دو نظریه ی جزء لایتجزای اسلامی و هندی و لوازم آنها وجود دارد که شایان ذکر است. شاید مهم ترین خصیصه ی مشترک این دو نظریه دفاع آنها از سپنجی بودن وجود و «امکان» ما بعدطبیعی اساسی آن است که ریشه در اعماق اندیشه ی اسلامی و هندی دارد.
شواهد دیگری از آشنایی مسلمانان با اندیشه ی هندی در دست است. نویسندگان مسلمان این نظریه را که نبوت یا رسالت از سوی خدا به کلی غیر ضروری است به یک فرقه ی هندی موسوم به براهمه نسبت می دهند و بنابراین رساله های کلامی عموما جای قابل ملاحظه ای به تأیید وجوب نبوت در برابر این براهمه، و نیز در برابر این استدلال پیروان مذهب اصالت عقل اختصاص می دهند که به موجب آن عقل نیازی به یاری آسمانی ندارد و ما به فضل این عقل یاری نشده می توانیم کلا مستغنی از وحی باشیم.
در منابع عربی از یک فرقه ی اسرارآمیز هندی دیگر معروف به سمنیه که ظاهرا پیروانی نیز در میان مسلمانان داشته است یاد می شود. از این فرقه آگاهی چندانی در دست نیست، ولی آنچه در مورد آنها اهمیت دارد این است که متکلمان عرب که به قدر کافی با فیلسوفان مشکوک یونانی آشنایی نداشتند، سمنیه را به دیده ی علمداران نوعی معرفت شناسی لاادریانه یا شکاکانه می نگریستند که هر نوع معرفت فوق حسی را غیر ممکن می دانند.
تأثیر پذیری متکلمین مسلمان از مانویان
مورد ایرانیان نیز می توان گفت که در زمینه ی تفکر نظری، تأثیر ایرانی بیش و کم منحصرا بر لوازم و توابع فلسفی ثنویت مانوی متمرکز بود که ظاهرا رواج بسیار در میان نویسندگان مسلمان داشته است. بعضی از تندترین مشاجرات در رد بر ملحدان که در زبان فارسی آنها را «زندیک»، (زندیق) می نامند متوجه مانویت بود. این مشاجرات به خودی خود نشانه ی انتشار مانویت در تفکر اسلامی است که انعکاس آنها را نه تنها در تألیفات و مناقشات فلسفی و کلامی، بلکه همچنین در آثار ادبی محض نیز می توان یافت. بیهوده است اگر بخواهیم به مطالعه ی تاریخی جریان افکاری بپردازیم که تقریبا در هر چرخشی از چرخشهای حیات فکری در اسلام با آنها روبه رو می شویم. خود فیلسوفان نیز که جز فلسفه به کار دیگری نمی پرداخته اند از تأثیر آن برکنار نبوده اند، و بیشتر مناقشات درباره ی حمل وحدانیت بر خدا با فرض قبلی هر طقه ی مانوی نوشته شده است.
مطمئنا مدارک کافی دال بر تماس های اولیه متکلمین با علمای مانوی ایرانی که معتقد به ثنویت بوده اند وجود دارد. همین تماس ها باعث خلق آثار کلامی و جدلی در رد آراء دو گانه انگاری گردید. در کتاب الاغانی، نوشته ابوالفرج اصفهانی (متوفی 957/357)، آمده است که بعضی از شاگردان پیر بزرگ کلام، حسن بصری (متوفی 728/110)، با افرادی که گفته می شد از مانویت حمایت می کردند مناظره نموده اند مدارک دیگری وجود دارد دال بر اینکه تماس فعال با دوگانه انگارها از زمان شکل گیری اولیه علم کلام شروع شده بود. در واقع قسمت اعظم بحث های کلامی درباره جهان شناسی دوگانه انگارانه توسط عبدالجبار (متوفی 1025/415)، ماتریدی (متوفی 942/331)، ابن ندیم تذکره نویس (متوفی 995/385)، و همچنین شهرستانی دین شناس معروف (متوفی 1153/548)، جمع آوری شده است. در عین حال، مورخین و تذکره نویسان مسلمان از جمله ترجمه عربی رسائل مانوی و کتابهای مانی سخن گفته اند.
علاقه متکلمین به دو گانه انگاری و روابط آنها با دوگانه انگاران ایرانی را نباید تعجب آور دانست. از نظر تاریخی این رخداد غیر قابل اجتناب بود، زیرا فاتحان مسلمان جمعیت زیادی از مانوی ها را در داخل مرزهای خود داشتند. از نظر فلسفی نیز آراء آنها برای متکلمین موضوعیت داشت، زیرا ذهن آنها به مسئله اشتغال داشت. آموزه مانوی ها مبنی بر اینکه هر دو نور و ظلمت از مبادی فعال و زنده بوده، دارای اراده و علت پدیده های واقعی می باشند، و نیز هر دو دارای ماهیتی هستند که مانع صدور و شر از نور و صدور خیر از جانب ظلمت می شوند، همه اینها در منازعات بنیادی برخی از قضایای اصلی کلام حضور داشتند.
در واقع، متکلمین به طور کلی به مسئله علیت طبیعی، (به این معنی که اشیاء دارای «ذاتی» هستند که باعث می شوند بالضروره چنین باشند یا همیشه به نحو خاصی چنین عمل کنند)، معتقد نبودند. در نظر متکلمین خصایص اجسام مادی ناشی از «طبیعت» یا صفات دائمی و غیر قابل انتقال اشیاء نبوده است؛ بلکه این خصیصه ها به طور منطقی و فیزیکی قابل تحویل به اتمها و اعراضی بودند که به وسیله تنها عامل فعال، یعنی خداوند، خلق شده اند. در حقیقت تنها ناظم و حافظ و علت این جهان خداوند است، نه اصل نور و ظلمت و هر جوهر دیگری. آشکار است که دوگانه انگاری مبانی اصلی کلام را مورد تهدید قرار می داد؛ بنابراین نباید تعجب کرد که چرا تعداد زیادی از کتابهای فلسفی به زبان عربی به رد آموزه های مانویت ایرانیان اختصاص داده شده است. در واقع واژه جوهر که متکلمین به کرات آن را برای اتمها به کار می برند معرب واژه فارسی گوهر است.
اما انتقاد شدیدالحن متکلمین از دوگانه انگاری فقط به خاطر دفاع از آراء خودشان نبوده است. مطمئنا جنبه های مثبتی نیز برای آنها وجود داشته است. مثلا آنها در پی آموزه منسجمی درباره عناصر سازنده اشیاء بودند؛ آموزه ای که بتواند به طور جامع خصیصه های کمی و کیفی جهان مادی و همچنین پدیده حرکت و تغییر را تبیین کند. در این زمینه منابع جهان شناسی مانویت می توانست مطالب مفیدی داشته باشد. علاوه بر منابع مانویت، از تعالیم باردایصان (متوفی 222 بعد از میلاد)، فیلسوف آرامی، و همچنین مارسیون (حوالی 140 بعد از میلاد)، فیلسوف مرتد مسیحی، نیز استفاده می شد. به نظر می رسد که این مطالب به طور بنیادی در نحوه گفتار و تشکیل نظریه جهان شناسی متکلمین نقش بسیار مهمی داشته اند.
ابن مقفع؛ مانوی اسلامی
علاوه بر اینها متکلمین از جنبه خداشناسی نیز با مانویت در نزاع بودند. آن طور که معلوم است قسمت اعظم متون دوگانه انگاری که در اوایل امپراطوری اسلامی نوشته شده است در حمله به مبانی اعتقادی اسلام، مثل مسئله نبوت و وحی، بوده است؛ در واقع همین نوعی حمله به پیامبر اسلام و قرآن محسوب می شد. آنچه از نظر حساسیت های اسلامی تکان دهنده بود این حقیقت بود که برخی از مؤلفین این متون ادعا می کردند که مسلمان هستند. یکی از آنها فرد مشهوری به نام عبدالله ابن مقفع ایرانی بود که به دین اسلام گرویده بود. عبدالله ابن مقفع نویسنده توانای الگوی نثر عربی است و ما در این رابطه مدیون او هستیم. وی همچنین مترجم عربی کلیله و دمنه از زبان پهلوی است که حاوی داستانهای حکیمی هندی به نام بیدپای است. زندگی ابن مقفع در یک سراشیبی تندی قرار گرفت و پایان غم انگیزی داشت. زیرا او نیز مانند بسیاری به نظر می رسید که آراء دینی خود را در لفاف دین اسلام پنهان کرده باشد؛ از این رو، او را در سال 776/1139 به اتهام زنادقه که نوعی ارتداد محسوب می شد اعدام کردند. متکلمین با آثار زنادقه (مفرد آن زندیق، به معنای کسی که مرتکب زندقه شده است)، مطمئنا آشنا بودند و انتقادهای تندی بر ضد آنها نوشته اند. در واقع، اشتغال متکلمین به این امور به قدری از اعتبار بالایی برخوردار بود که اولین خلیفه عباسی از وجود برخی از آنها علیه زنادقه در قرن دوم، هشتم استفاده می کرد. به احتمال زیاد اکثر آثار اولیه متکلمین درباره عقل، وحی، خلق از عدم، عدالت و صفات خدا، به دلیل حمله مانوی ها به مبانی خداشناسی اسلام، به وجود آمد.