قرآن کریم چه می گوید؟ قرآن نمی گوید فقط حس و عقل، دل هیچ و همچنین نمی گوید که همه اش دل، و عقل هیچ، چون قلمروهای اینها را از یکدیگر جدا می داند. قلمروها و موضوعات فرق می کند. برای اینکه خودت را بشناسی، می گوید تزکیه نفس کن. هیچ روانشناس و روانکاوی نمی تواند به اعماق ضمیر انسان آن مقدار آشنا شود که تزکیه و تصفیه نفس، انسان را به خودش آشنا می کند، با تزکیه و تصفیه نفس، یک سلسله حکمت های الهی، راه را و سلوک را به انسان نشان می دهد و غبارها را از جلوی چشم انسان برمی گیرد.
حقیقت، سرایی ست آراسته *** هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گرچه بیناست مرد
قرآن نمی گوید اگر می خواهی طب یاد بگیری تزکیه نفس کن طب در دلت نقش می بندد. این حرف مفت است. درس طب را باید خواند، باید رفت روی بیماری ها مطالعه کرد، روی داروها مطالعه کرد، باید آزمایش کرد. اگر ریاضیات می خواهی یاد بگیری باید درسش را بخوانی، طبیعت را می خواهی بشناسی همین طور. «قل انظروا ماذا فی السموات و الارض؛ (ای رسول ما! به امت) بگو در آسمانها و زمین به چشم عقل و دیده بصیرت بنگرید.» (یونس/ 101)
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب* الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ محققا در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد و شب و روز دلایل روشنی است برای خردمندان. آنهایی که در هر حال، ایستاده و نشسته و خفتن، خدا را یاد کنند و دایم فکر در خلقت آسمان و زمین کرده و گویند پروردگارا تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی.» (آل عمران/ 190- 191) اولی الالباب، در اینجا یعنی صاحبان فکرها.
قلمرو هر کدام از دیگری جدا است. حساب ها را با هم مخلوط نکنید، نه تو منکر او باش و نه او منکر تو باشد، قلمرو حس و عقل محدود است، قلمرو دل هم محدود است.
همین قرآنی که اینجا می گوید: «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون؛ و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمی دانستید و به شما چشم و گوش و قلب اعطا کرد تا مگر (دانا شوند) و شکر به جا آورید.» (نحل/ 78)
و اینچنین با خشونت یک فیلسوف دعوت به شناخت از راه حس و عقل می کند، در جای دیگر با لطافت بیان یک عارف و بیشتر می فرماید: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ آنان که در راه ما مجاهده کنند، خود را پاک کنند، خلوص نیت داشته باشند، اخلاص بورزند، از یک راه های غیبی هدایتشان می کنیم.» (عنکبوت/ 69) نور به آنها می دهیم، حکمت به آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درک کنند و بفهمند، تا فکرشان بازتر، عقلشان روشن تر و چشمشان بازتر شود و به راستی خدا با نیکوکاران است.
و نیز می فرماید: «و الشمس و ضحیها* والقمر اذا تلیها* و النهار اذا جلیها* و اللیل اذا یغشیها* والسماء و ما بنیها* و الارض و ما طحیها* و نفس و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها* قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها؛ سوگند به خورشيد و تابندگی اش* سوگند به ماه چون پى خورشيد رود* سوگند به روز چون [زمين را] روشن گرداند*
اول طبیعت را ذکر می کند: سوگند به تابش صبحگاه خورشید، سوگند به ماه چون پیروی آفتاب کند، سوگند به روز چون خورشید را جلا دهد، سوگند به شب آنگاه که جهان را فرا می گیرد، سوگند به آسمان و آنکه آن را بنا کرد، سوگند به زمین و آنکه آن را گسترد، سوگند به نفس و جان انسان، سوگند به اعتدال روح انسان (چه زیبا می گوید قرآن! به خدا انسان اشکش جاری می شود از زیبائی و لطف این آیات)، قسم به جان انسان، قسم به اعتدال جان انسان، به این اعتدال خلقت، که فجور و تقوای نفس را به او الهام کرد.
بعد می گوید: «قد افلح من زکیها؛ رستگار شد آنکه نفس خودش را پاک کرد.» ای آقای عالم! ای آقای فیلسوف! ضعف های خودت را باید بر طرف کنی. اینکه من در لابراتوار هستم کافی نیست، باید آدم بود. اگر می خواهی شناخت داشته باشی، شرط شناخت صحیح داشتن آدم بودن است. آدم باش، برو در لابراتوار، آدم باش برو سر کلاس، آدم باش و فکر کن، آدم باش و تدریس کن، آدم باش و سر کلاس استاد بنشین.
«قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها؛ رستگار شد آن کسی که جان عزیزش را (که من به آن قسم خوردم) تزکیه کرد.» بدبخت و بیچاره شد کسی که در او تدسیس کرد.
دسیها از ماده "دس" است، دس یعنی تحریف کردن، قلم بردن، (مثل اینکه کسی) در متن اصلی و صحیح یک مؤلف، غلط وارد کند، یا در یک سند تنظیم شده قلم ببرد، یا اینکه کسی یک کتاب بنویسد و دیگری مطلبی بر آن بیفزاید یا چیزی را از آن حذف کند و مسائلی را بگوید که روح مؤلف به کلی از آن بی خبر باشد، مثل کتاب های شعری ما: معلوم نیست که حافظ بیچاره شعرهای اولی که گفته چه بوده است. هر کسی که خواسته شعری بگوید دیده که اگر به نام خودش باشد احدی گوش نمی کند، برداشته یک "حافظا" آخرش گذاشته و در دیوان حافظ خودش نوشته است. با چه زحمتی باید به دست آورد که حافظ اصلی کیست و الحاقی ها کدام است.
خیام در همه عمرش شاعر نبوده، یعنی حرفه اش شعر نبوده ولی ذوق شعری خیلی عالی و بالایی داشته است، مرد حکیمی است، مرد ریاضیدانی است، مرد موحدی است و اهل توحید است، به یک واسطه شاگرد بوعلی است و همیشه از خود و بوعلی به عنوان "من و معلمم" یاد می کند. اینهمه شعرهای پوچ از خیام نقل می کنند (در حالی که) او در رد این مسائل همینها که راجع به فلسفه خلقت، تکلیف و فلسفه حرمت و غیره در شعرهایش هست رساله دارد که شوروی ها و مصری ها چاپ کرده اند. او حکیم بوده و گاهی شعر می گفته (مثل بوعلی که گاهی شعر می گفته)، شاعر هم وقتی ذوق شعریش گل می کند یا سر به سر این می گذارد یا سر به سر آن. بالاخره شعر زبان شعر است، زبان شعر غیر از زبان حکمت است، غیر از زبان علم است.
حال ببینید در این رباعیات که به نام خیام است چه حرفها که وجود ندارد. این را می گویند دس، می گویند تحریف. قرآن چه زیبا تعریف کرده است! می گوید: ای انسان! تو یک کتابی، در این کتاب حرف غلط ننویس، یعنی درست بنویس، هر جا که شناخت تو صحیح است بنویس، هر حرف غلطی بر لوح نفس خودت ثبت کنی به این کتاب خیانت کرده ای، هر چه لغو و چرند و مزخرف یاد بگیری که نه به درد دنیایت می خورد و نه به درد آخرتت به این کتاب خیانت کرده ای.
«و قد خاب من دسیها» قرآن می گوید حیف این جان تو نیست که شعرهای فروغ فرخزاد را در فکر خودت راه بدهی؟ «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» هر دروغی که در ذهنت بیاید و هر خلافی که فکرش را بکنی به این کتاب خیانت کرده ای. ای انسان! خیانت نکن، به جان خودت سوگند، به اعتدال روح خودت سوگند که رستگاری تو در پاک نگهداشتن این جان، و بدبختی تو در آلوده کردن آن است.
پس قرآن این ابزار را هم مثل آن دو ابزاری که قبلا عرض شد به رسمیت می شناسد اما هرگز مثل یک صوفی، مثل یک عارف (البته همه عرفا اینطور نیستند، بعضی از آنها خیلی اهل فکر و علم هستند)، مثل بعضی از آنها که در دنیای هند وجود داشته اند نمی گوید دنبال علم نرو، برو دنبال تزکیه نفس.
قرآن می گوید دنبال علم برو، دنبال عمل هم برو، دنبال علم برو، دنبال تقوا هم برو، این دو را از یکدیگر تفکیک نکن. تقوای محض یعنی تعطیل کردن چشم، تعطیل کردن گوش، تعطیل کردن فکر، پس برای چه خدا اینها را خلق کرد؟! کافی بود دل را به آن معنا که تو می گویی خلق می کرد، دیگر چشم و گوش و عقل و حواس و فکر را خلق نمی کرد. تحقیر علم نه، تحقیر پاکی و اخلاص و تزکیه نفس هم نه.
فجور یعنی انفجار، تقوا یعنی پاکی. قرآن گناه را نوعی انفجار می بیند لذا فجور می گوید. تعبیر کردن به فجور در مورد گناه خیلی معنی خاص دارد. تعبیراتی که قرآن راجع به ثواب و گناه دارد خیلی مهم است، گاهی گناه را "فجور" می نامد، گاهی "اثم" می نامد و گاهی "وزر" (بار سنگین). به قدری نکات لطیف و دقیق روانشناسی (در این تعبیرات) هست که اصلا سابقه ندارد.
اگر چه "دسیها" با "ی" است اهل ادب می گویند مثل باب امللت و املیت است، یعنی دسسها است که عرب تخفیف می دهد و دسیها می گوید.