انسان شناسی نژادی در نزد گونتر

فارسی 4118 نمایش |

هانس فریدریش کارل گونتر

هانس فریدریش کارل گونتر متولد 1891 م. متوفای 1968 در شهر فرایبورگ آلمان. از سال 1918 م. به بعد نخست نویسنده آزاد بود که محور کار خود را بر مباحث نژادشناسی آن زمان قرار داده بود. در سال 1930 با حمایت وزیر داخله «نازی» ایالت تورینگن/ Thukringen استاد کرسی انسان شناسی اجتماعی در دانشگاه ینا/ Jena شد. در سال 1935 کرسی نژادشناسی و زیست شناسی ملتها را در برلین اشغال کرد. از جمله آثار گونتر که حاکی از طرز بینش اوست می توان از افلاطون در مقام پاسدار زندگی (1928) نژادشناسی ملت آلمان (1928) که حتی در همان سال 1033 هم به چاپ سیزدهم رسید و یا نخبگان راهبر ثمره تربیت نژادی (1936) نام برد.

انسان شناسی گونتر
از دیدگاه انسان شناسی گونتر، پس از آنکه انسان بر اساس معیار تعلقش به یک «نژاد» مورد داوری و ستایش قرار می گیرد جایگزین فرد می شود، فردی که در نوع خود منحصر به فرد است و باید همواره با او به عنوان یک غایت نفسی اصالی برخورد کنیم. به عقیده گونتر نژاد به وسیله خصوصیات موروثی روانی و جسمانی مشترک میان یک گروه انسانی تعیین می شود، خصوصیاتی که امروزه نه تنها می توان آنها را به طرق علمی توصیف کرد بلکه متعلقات «اراده اخلاقی» نیز محسوب می شوند و به همین جهت مورد داوری ارزشی نیز قرار می گیرند.
در رفیعترین نقطه این «نظام ذومراتب» انسان شناختی، «انسان شمالی» (nordischew Mensch) ایستاده است که مفهوم جامع انسان ارزشمند به طور مطلق است و در برابر او تمامی نژادهای دیگر به جانب نقشی دست دوم و کم اهمیت تر رانده می شوند. چیزی به نام «روح شرقی» اساسا وجود ندارد ولی اگر هم در جایی یافت بشود باید خود را مطیع رهبری «انسان شمالی» کند. بنابراین، ارتقاء مرتبه نژاد انسان شمالی تنها برکشیدن یک نژاد دلخواه در میان نژادهای همطراز نیست، بلکه به منزله ارتقاء کلی حیات خود به خود و به طرزی مثبت چنان «شرطی» می شود که با از میان رفتن تحریکات زیست محیطی تدافع برانگیز، این وقوف نسبت به آزادی و اختیار هم زائد می شود و می توان از آن چشمپوشی کرد.
از این بالاتر، انسان در صورتی خوب می شود که خود را از شر آزادیش خلاص کرده باشد و تکنولوژی رفتاری اسکینر درست به همان سبب که فی نفسه به لحاظ ارزشی خنثی است نمی تواند از پیش فرض های اخلاقی چشم بپوشد. در نتیجه، هیچ چیزی همانند «ارزشها»یی که او سرانجام و به ظاهر و به طور بدیهی آنها را می پذیرد (یعنی «آزاد نبودن»، «صیانت نفس» و «ثبات») نمی تواند وابستگی اسکینر به سنت فکری انسان شناسی ماده انگارانه را بهتر به نمایش بگذارد. از آنجا که ارزش این پیش فرض های اخلاقی کاملا قابل تردید است باید داوری را به دیگران سپرد که آیا «صلح جاودانه» اوتوپیایی مورد نظر اسکینر ماتریالیستی (ماده گرایانه) تا زمان ما بدین گونه به سرانجام خود رسیده که از یک سو دوباره در مرتبه علمی بالاتری به نظریه ماشین بودن انسان روی آورده و از سوی دیگر یادآور نظریه مدرن گهلن درباره طبیعت بازیافته انسان در یک نهاد پایدار است. (ر.ک. فصل یکم، 3)
متن زیر از کتاب «نژادشناسی ملت آلمان» انتخاب شده است.

روح و نژاد شمالی

تکامل منطقی، ناب و ارزش آفرین حیات آلمانی تنها از درون خون و روح نژاد شمالی امکان پذیر است و برای ملتی که از مزیت شمالی بودن برخوردار باشد سنت دیگری از ارزشهای معنوی وجود ندارد. اگر آلمانی بودن به معنی تلاش برای شمالی شدن نباشد شق دوم مسئله صرفا نوعی نفی است، یعنی هبوط از روح شمالی. از طرف دیگر تلاش دیگری مثل تلاش برای دستیابی به روح شرقی ممکن نیست، زیرا اساسا چیزی به نام روح شرقی نداریم و یا به این دلیل که روح شرقی به رغم همه دگرگونیهایی که در تربیت جدید برایش حاصل می شود در نهایت نمی تواند به معنایی جز متابعت از رهبری یک روح نوعا متفاوت و نظم پذیری در یک نظام اجتماعی برپا شده از سوی انسانهایی نوعا متفاوت، نظیر انسانهایی شمالی باشد و یا، آنچنان که در شهرهای بزرگ مغرب زمین می بینیم، از سوی انسانهایی برپا شده باشد که عمدتا اهل آسیای نزدیک و باز هم عمدتا شمالی هستند.

صعود به مرتبه شمالی شدن

بعید به نظر می رسد که بتوان اندیشه «صعود به مرتبه شمالی شدن» (Aufnordung) را در چارچوب دیگری جای دارد. لازمه دورنمای چنین اندیشه ای، وجود یک نظام کاملا جدید و یک بازآموزی بنیادین است. انسانهای فکور در میان ملت آلمان مسأله صعود یا هبوط قدرت آلمان و روح آلمانی را پیش روی خواهند نهاد و به زودی درخواهند یافت که: «سرنوشتی که ملت آلمان در حال حاضر سپری می کند نیز منشائی انسان شناختی دارد.»
اما آیا اندیشه صعود به مرتبه شمالی شدن به نوعی تخفیف درجه سایر ملتها منتهی نمی شود؟ آیا انسان شمالی ارزشمندتر و انسان غیر شمالی بی ارزش تر تلقی نخواهد شد؟ این نوع افکار تنها ارضا کننده عصری است که بالاترین ارزش را در تک فرد انسانی می بیند. به صراحت باید گفت که در قلمرو ملیت آلمانی افزوده شدن خون شمالی باید «مطلوب» باشد و افزایش خون غیر شمالی «مطلوبیت کمتری» دارد.

جلوگیری از محو خون شمالی
هرچند جهت گیری این بینش که از مشاهداتی بس گسترده از اوضاع و احوالی کلی و فراگیر حاصل شده، مخالف با تک انسان غیر شمالی نیست، بلکه مخالف افزودن شدن خون غیر شمالی است یا به عبارت بهتر، این بینش خواستار جلوگیری از محو شدن خون شمال مطلوب است و می خواهد تا سرحهد امکان به فزونی این خون مطلوب کمک کند. این واقعیت مطرح شده در نظریه توارث که «ارزش تک موجود با ارزش او از حیث مولد بودنش فرق دارد» مبنای چنین بینشی است. پیش از این تک انسانهایی بوده اند، و هنوز هم هستند، که به لحاظ جسمی دارای خصوصیاتی نه چندان خوب یا حتی بد بوده اند.
اما هیچ فرد فهیمی نمی تواند خواستار آن باشد که چنین انسانی برای ملت خود نسلی به جای گذاشته باشد یا بگذارد. ارزش چنین موجودی از آن حیث که «تک فرد انسانی» است با ارزش او به عنوان یک «مولد» فرق دارد، هرچند این مسئله نمی تواند به هیچ وجه موجب کاهش قدر و منزلت او به عنوان یک فرد باشد. به همین جهت هیچ انسان فهیمی به فرد غیر شمالی کمتر از میزانی که درخور شأن اوست احترام نخواهد گذاشت. هرچند از نظر او، مطابق شناختی که از شرایط خاص حیات ملتها داریم، تولید مثل چنین انسانی در میان یک ملیت شمالی از تولید مثل یک انسان شمالی سالم مطلوبیت کمتری دارد.

تصمیم گیری به سود خون شمالی با مباحث علم انواع

موضوع مهم دیگری که برای ملت شمال گرای آلمان در زمان ما و در زمان آینده مطرح است تصمیم گیری به نفع صعود به مرتبه شمالی شدن ملت آلمان است که تصمیمی به مقتضای مباحث علم انواع بوده و باید قوت ژرفابخش این جهان بینی را پیدا کند و یا به عکس، تصمیم گیری به زبان آن تقریبا هر انسانی در زمان ما چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روحی به یک دورگه مبدل شده است و در صورتی که قرار باشد اتفاق تازه ای بیفتد باید مطابق شناختمان از مباحث علم انواع در این باره به تصمیمی برسد، از نشانه ها رخدادهای آینده همین تصمیم گیری درباره این دو جهت است.
چنین تصمیمی برای انسان فهیمی که وابسته به ملت آلمان باشد، یا به ملتی که هنوز هم در این ایام شرایط لازم برای شمالی شدن را دارد، چندان دشوار نیست. آخر، سر و کار ما با تصمیم گیری درباره باارزش ترین چیزی است که در ماست، یعنی درباره خونی که به نژاد و تاریخ آلمان معنا و اهمیت بخشیده است و در آینده نیز تنها همین خون است که می تواند برای این ملت معنا و ارزشی را پدید آورد. این همان تصمیم گیری به سود خون شمالی است. تمامی ارزشها و خصایص خوب ذات و آداب و سنن ما که آنها را آلمانی ناب و نابترین تجلی آلمانی بودن می دانیم و در تثبیت ارزشی که برای خود قائلیم نقشی دارند، حاصل روح شمالی یا دست کم حاصل کشمکشی است که در غلبه روح شمالی نبر روح غیر شمالیی پدید می آید که با او در حکمروایی شریک است.

رسالت فاوستی ملت آلمان در جهت گیری به سوی شمال
بنابراین، اندیشه های مهمی از علم نژادشناسی، که حوزه ای از علوم طبیعی است، ما را سرانجام به جانب قلمرو اراده اخلاقی راهبر می شوند. دانسته های اخلاقی که در اینجا ما نمی توانیم به تفصیل بیشتر این مسائل بپردازیم. اگر این واقعیت باعث برانگیخته شدن تفکری جدی در این باره شده باشد که برای بالندگی و عظمت هر ملتی لازم است نوع معینی از «گزینش» صورت بگیرد و بر آن مراقبت شود، ما را بس. نتیجه سخن ما این است: «آنچه از شما در تاریخ به یادگار می ماند بستگی به نسلی دارد که از شما پدید می آید.»
اگر برای ملت آلمان یک بار هم که شده وضعیت کنونیش روشن شود و اگر ماحصل چنین شناختی عزم نژادی جدیدی برای آلمانی ها، یعنی تلاش آنها به سوی نژاد شمالی شدن باشد در این صورت نسبت به نوزایی آلمان جای امیدواری فراوانی است. «شمالی زدایی» (Entnordung) پدیده ای بود که طی سده های متمادی به وجود آمد. اراده ما برای جهت گیری آلمانی ها به جانب شمال در زمان ما هم باید تداومی چند قرنه داشته باشد. گویی رسالت فاوستی ملت آلمان این است که با اراده خود از نو نژاد شمالی خالصی بسازد!

منـابـع

هانس دیرکس- انسان‌شناسی فلسفی- مترجم محمدرضا بهشتی- انتشارات حرمس- تهران- 1384- صفحه 206 و 76-75 و 92- 89

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها