نار کبری

فارسی 3655 نمایش |

بسیارى از اجتماعات و جوامع بشرى که در اثر شنیدن طنین دعوت قرآن و عدم توجه به آن بر حسب طبع نفرت و تیرگى قلوب آنان را فرا خواهد گرفت در مقام اعراض از دین اسلام بر آمده و به دعوت قرآن با اینکه بر حسب فطرت بدان تمایل نموده هرگز توجه نخواهند نمود و شاهد آن است که در مقام مبارزه و اطفاء کلمه حق هستند. و از آیه استفاده مى شود تذکر و قرائت رسول (ص) آیات قرآنى را که طنین آن براى همیشه اقطار جهان را فرا گرفته اجتماعات بشرى در اثر شنیدن و تبلیغات و تعلیمات ربوبى دو دسته خواهند بود گروهى و اجتماعاتى که بر حسب فطرت خدا داده از شنیدن دعوت آیات قرآن و انتشار معارف و نصایح آن تمایل به شنیدن حق و حقیقت نموده و خشیت و عظمت پروردگار قلوب آنان به لرزه درآورده ناگزیر در مقام قبول دعوت به دین اسلام خواهند برآمد از نظر اینکه معارف اسلام و احکام آن قلوب آنان را فریفته و به خود جلب نموده است.
گروه و اجتماعات دیگر در اثر شنیدن دعوت آیات قرآنى و عدم توجه به آن در اثر سرگرمى به امور دنیوى بر حسب طبع نفرت و ظلمت در قلوب آنان پدید خواهد آورد و پیوسته از طرفى شنیدن دعوت آیات قرآنى و از طرفى عدم توجه به آن محرومیت و شقاوت قلوب آنان را فرا خواهد گرفت، بالاخره اجتماعات بشرى در برابر قرائت رسول (ص) در دو صف قرار خواهد گرفت گروهى به دعوت قرآن پاسخ داده از نظر انتشار معارف و احکام اسلامى در جهان به حق و حقیقت تمایل نموده و در صف دانشجویان مکتب قرآن و پیروان برنامه آن خود را معرفى خواهند نمود. و بسیارى از اجتماعات بشرى که طنین دعوت آیات قرآنى را شنیده و به طور اجمال با اصول دین و احکام و معارف آن آشنا شده و آگاه گشته و حجت بر آنان تمام بوده ولى از نظر سرگرمى به زندگى دنیا و آسایش و عدم توجه و اصرار به اعراض از دعوت آیات قرآنى شقاوتى دلهاى آنان را فرا خواهد گرفت که در صف کفار و معاندان خواهند در آمد. بالاخره طنین دعوت آیات قرآنى براى احدى جاى عذرخواهى نگذارده و اجتماعات بشرى در برابر دعوت قرآن دو دسته خواهند بود گروهى پیروان مکتب عالى قرآن و گروه بسیارى دیگر که معاند با دعوت آیات قرآنى هستند و چنین انسانى، شایستگى چیزى جز آتش را ندارد، بدان سبب که همه عناصر نیکى را در وجود خود از میان برده است: «سیذکر من یخشى* و یتجنبها الأشقى* الذى یصلى النار الکبرى* ثم لا یموت فیها و لا یحیى؛ اگر کسى بترسد به زودى یادآور خواهد شد. ولى شخص شقى از آن تذکر و یادآورى اجتناب خواهد نمود. همان شخصى که عذاب آتش بزرگ دوزخ را خواهد چشید. سپس نه در آن آتش می میرد، و نه زنده مى ماند.» (اعلى/ 10- 13)

نار کبری چیست؟
در اینکه منظور از "النار الکبرى" (آتش بزرگ) چیست؟ جمعى گفته اند منظور پائین ترین طبقه جهنم و اسفل السافلین است، چرا چنین نباشد که آنها شقى ترین و معاندترین مردم بودند، و عذاب آنها نیز باید سخت ترین و هولناک ترین عذاب باشد. ولى بعضى گفته اند که توصیف این آتش به "کبرى" در مقابل آتش "صغرى" است، یعنى آتشهاى این دنیا مى باشد، همانگونه که در حدیثى آمده که امام صادق (ع) فرمود:«ان نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنم، و قد اطفئت سبعین مرة بالماء ثم التهبت و لو لا ذلک ما استطاع آدمى ان یطیقها؛ این آتش شما جزئى از هفتاد جزء از آتش دوزخ است، که هفتاد مرتبه با آب خاموش شده، باز شعله ور گردیده و اگر چنین نبود هیچ انسانى قدرت تحمل آن را نداشت و نمى توانست در کنار آن قرار گیرد.» در دعاى معروف کمیل که از امیر مؤمنان على (ع) منقول است درباره ی مقایسه آتش دنیا و آخرت مى خوانیم: «على ان ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه یسیر بقائه قصیر مدته؛ این بلا و مکروهى است که توقف آن کم و بقایش مختصر و مدتش کوتاه است.»
از ظاهر آیه بر مى آید که مراد از "آتش کبرى" آتش دوزخ باشد، که معلوم است در مقایسه با آتش دنیا آتشى است بزرگتر و سوزنده تر. ولى بعضى گفته اند مراد از آن، پایین ترین درکات دوزخ است که عذابش از هر جاى دیگر دوزخ سخت تر است. تمام کفار و مشرکین و مخالفین و معاندین و ناصبین و مبدعین و ضالین و مضلین و منکرین ضروریات دین و بالجمله غیر از مؤمنین اهل عذاب و جهنم هستند لکن درکات آنها و شدت و خفت عذاب آنها مختلف است هرچه شقاوت آنها زیادتر باشد عذاب آنها شدیدتر می شود و آتش آنها را بیشتر می سوزاند و نار کبرى که از همه اقسام نارها سخت است اختصاص دارد به شقى ترین آنها که معرفى شد.
اشقى آن کس است که آماده ى حق پذیرفتن نیست و از آن در پرده است و دلش از آن دور شده است و این در برابر آن کس است که آماده ى پذیرش حق است ولى تیرگیهاى صفات نفسانى چون کبر و حسد دلش را از یاد حق در پرده کرده است و نار کبرى آتش حرمان و در پرده بودن از حق است در دنبال دل به غیر خدا سپردن و مشرک شدن. و نیز آتش قهر خداوندى است در هنگام صفات نفسانى چون خشم و خواستن و نیز نار کبرى آتش غضب خداوندى است در مقام افعال و کارهاى نفسانى چون زدن و کشتن و بستن و بردن و آخرین نار کبرى آتش جهنم است که نتیجه ى زندگى اشقیاء است در همه چهار مرحله ى وجود که مرحله ى ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت است و همیشگى است و ناگزیر چون نابودى و عدم در آن تصور ندارد.
سؤال: جسم آدمى چگونه مى تواند این آتش بزرگ را تحمل کند و نسوزد و خاکستر یا گاز نشود، چنان که همه چیزهایى که با بمب اتمى محترق مى شوند بدین صورت در مى آیند، و شک نیست که آن بسیار از آتش دوزخ کم اثرتر است؟
جواب: آرى چنین است، ولى پروردگار ما به جسم بنده گناهکارش امکاناتى مى بخشد که چنین آتشى را تحمل کند و هر چه بیشتر درد بکشد. مگر پروردگار ما نگفته است که: «کلما نضجت جلودهم؛ پوستهاشان که پخته شد و سوخت پوستهاى دیگرى به جاى آن به ایشان مى دهیم تا عذاب را بچشند.» (نساء/ 56) بدین گونه شقاوت پیشگان در آتش میان مرگ و زندگى باقى مى مانند، که همه اسباب مرگ آماده و همه عوامل زندگى از میان رفته است، ولى آن تیره بخت به قدرت کامله خدا نمى میرد و به چشیدن عذاب الیم ادامه مى دهد.

در آنجا نه مى میرد و نه به خوشى زندگى مى کند
این گونه افراد می میرند، تا از عذاب و شکنجه دوزخ نجات پیدا کنند، و نه به طرزى زندگى می کنند که قابل تحمل باشد. و این خود بدترین عقابى است که دامنگیر افراد شقى خواهد شد: «ثم لا یموت فیها و لا یحیى» کلمه ی "ثم" که براى تاخر چیزى از چیز دیگر استعمال مى شود، در اینجا براى تاخر رتبى کلام است، سیرت کفر و عناد با دعوت رسول (ص) و اعراض از شنیدن آیات قرآنى خلود در شقاوت و عقوبت همیشگى در دوزخ است که موت و فنا و زوال در آن نخواهد بود زیرا در هیچ یک از عوالم فنا و نابودى محض مفهوم ندارد تا چه رسد به عالم قیامت و جزا که محصول و منتها سیر عوالم است و در اثر سوختن اعضا و جوارح اهل دوزخ بار دیگر به همان صورت و مانند اعضا و جوارح سابق خواهند در آمد بدون اینکه جوارح انسان در اثر سوختن تجزیه شود مانند آتش دنیا. و مراد از موت کافر در دوزخ فناء و نابودى محض است که در هیچ یک از عوالم مفهوم ندارد. و مراد از "نمردن و زنده نشدن در آتش" این است که بفهماند تا ابد کسى از آن نجات نمى یابد، چون نجات به معناى قطع شدن عذاب به یکى از دو راه است، یا اینکه شخص معذب بمیرد و هستیش فانى شود، و یا زندگى شقا و بدبختیش را مبدل به سعادت و عذابش را مبدل به راحتى کند. پس منظور از حیات در خصوص این آیه حیات طیبه و سعادتمندانه است، و آیه شریفه نظیر تعبیرى است که خود ما درباره بیمارمان مى گوییم نه زنده است که آدم امیدى به وى داشته باشد، و نه مرده که امیدش قطع شود و فراموش گردد. سیرت کفر و شرک همان خلود در شقاوت ذاتى است که در قیامت به صورت شعله هاى آتش از درون و روان کفار ظهور نموده و اعضا و جوارح آنان را فرا خواهد گرفت در این صورت حیات و رهائى از دوزخ براى کفار مفهوم نخواهد داشت مثل آدمى که در شدت مرض و حال احتضار هست درد به او فشار داده نه می میرد که از درد نجات پیدا کند و نه رفع می شود تا زنده شود. شاعر می گوید:
ألا ما لنفس لا تموت فینقضى *** عناها و لا تحیا حیاة لها طعم؟
چرا شخص نمى میرد تا رنج و سختى او پایان پذیرد، و زنده ماندنش چنان نیست که زندگى براى او با مزه باشد؟
این آیه شریفه دلالت بر دو جمله دارد که یکى مسئله ی خلود است که همیشه ابدالاباد در جهنم معذب هستند، و رد کسانى که منکر خلود هستند، و دیگر رد کسانى که گفتند پس از مدتى در آتش طبیعت آتشى پیدا می کند و دیگر از آتش متأذى نمی شوند بلکه اگر از آتش خارج شوند اذیت می شوند، این آیه می فرماید: مخلد هستند و همیشه معذب.

اقسام مرگ
راغب اصفهانى در غریب القرآن انواع و اقسام موت را تعداد و شماره نموده که براى توضیح مختصرى از آن را در اینجا ترجمه مى نماییم. موت در مقابل حیات انواع و اقسامى دارد:
اول- موت نفس نباتى که در انسان و حیوان و نباتات موجود است و آن قوه ایست که آن را حیات نباتى نامند و سبب نشو و ارتقاء نباتاتست و موت قوه نباتى به فقدان آن قوه است قوله تعالى «یحی الأرض بعد موتها؛ زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند.» (روم/ 19) «أحیینا به بلدة میتا؛ و با آن [آب] سرزمین مرده را زنده کردیم.» (ق/ 11)
دوم- زائل شدن قوه حاسه مثل قوله تعالى «یا لیتنی مت قبل هذا؛ اى کاش پیش از این مرده بودم.» (مریم/ 23) «إذا ما مت لسوف أخرج حیا؛ آیا وقتى مردم، راستى از گور زنده بیرون آورده خواهم شد؟» (مریم/ 66) ظاهرا مقصود از زوال قوه حاسه فشار و سختى آن باشد در موقع مرض و مصیبات و در مقابل راحتى و آسایش آرند.
سوم- فقدان قوه عاقله یعنى جهالت و بى خردى مثل: «و من کان میتا فأحییناه؛ کسى که مرده بود و زنده اش کردیم.» (انعام/ 122) و همین است مقصود از قوله تعالى «إنک لا تسمع الموتى؛ البته تو نمى توانى مردگان را شنوا کنى.» (نمل/ 80) که اشاره به موت قوه عاقله است.
چهارم- حزن و غمى که حیات را کدر نماید و همین است مقصود از قوله تعالى «و یأتیه الموت من کل مکان و ما هو بمیت؛ و مرگ از هر طرف به سویش مى آید اما مردنى نیست.» (ابراهیم/ 17)
پنجم- خواب مقابل بیدارى چنانچه خواب را موت خفیف گویند و مرگ را موت ثقیل نامند این است که مرگ را خداوند موت نامیده: «هو الذی یتوفاکم باللیل؛ و او کسى است که روح شما را در شب [به وقت خواب] بر مى گیرد.» (انعام/ 60) «الله یتوفى الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند، و [نیز] روح کسى را که نمرده است، به هنگام خواب قبض مى کند.» (زمر/ 42) و قوله تعالى: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء؛ و کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه آنها زنده اند.» (آل عمران/ 169) و چنانچه گفته اند نفى موت از شهداء به اعتبار حیات روحانى آنها است و بعضى را عقیده بر این است که مقصود از حیات شهدا نفى حزن است از آنها.
ششم- موت مقابل حیات حیوانى مثل قوله تعالى «کل نفس ذائقة الموت؛ هر نفسى چشنده ى مرگ است.» (انبیاء/ 35) عبارت از فقدان قوه حیوانى و جدا شدن روح از جسد است و قوله تعالى «إنک میت و إنهم میتون؛ قطعا تو خواهى مرد، و آنها [نیز] خواهند مرد.» (زمر/ 30) تنبیها بر اینکه موت یک امر حتمى است که احدى را از آن گریز نیست بعضى در توجیه آیه چنین اظهار نظر نموده اند که مقصود از میت در اینجا جدا شدن روح از بدن نیست بلکه اشاره به آن تحلیلات و تغییرات دائمى است زیرا که بشر مادامى که در دنیا حیات دارد على الدوام در موت و حیات است و اجزاء و قواى او جزا فجزءا در راه فنا و اضمحلال سیر می نماید چنانچه شاعر گفته:
یموت جزا فجزءا و قد عبر *** القوم عن هذا المعنى بالمائت
مناسب این آیه همان معنى چهارم موت است که اشاره به شدت عذاب جهنمیان و آن حزن و اندوهى است که در اثر اعمال و اخلاق نکوهیده بر آنان تارى گردیده و حیات آنان را کدر و سخت می گرداند چنانچه درباره آنها فرموده: «و یأتیه الموت من کل مکان و ما هو بمیت؛ و مرگ از هر طرف به سویش مى آید اما مردنى نیست.» (ابراهیم/ 17)
آن اشقى که از معرض تذکر خود را برکنار می دارد، در آتش بزرگى خواهد درآمد، سپس نه می میرد در آن، و نه زنده می شود.
آن چنان که روح نگران و جویا، تذکر را مى پذیرد، و به رب اعلى و تسبیح او می گراید، و شعور فطریش روشن و پر و بال عقلش باز و از بند غرائز آزاد می گردد، کسى که از معرض و پذیرش تذکر خود را بر کنار می دارد، گرفتار جواذب پست می شود، و از حرکت به سوى حیات انسانى باز می ماند، و این منشأ کفر و گناه و سپس آتشهاى ناشى از آن است. از این جهت دوزخى که از کفر و جمود اندیشه درگیر می شود، بزرگترین آتش است که اشقى را به کام خود می برد. چون اصل ذات و قواى ادراکى آنها، فانى نمی شود، آسایش مرگ ندارند، و چون حرکت حیاتى ندارند درهاى امیدشان بسته می شود و از وزش نسیم رحمت مأیوسند. تغییر و تبدل وضع آنها، همان تبدل و تنوع عذاب است که از آثار تنوع کفر و شرک و گناه می باشد.
خلاصه آیه یکى از اوصاف جهنمیان را تذکر می دهد که آن سیه بختان در جهنم نمرده اند و مى میرند تا از عذاب نجات یابند و نه زنده اند به حیات نیکو که از حیات جاودانى لذت ببرند و کامیاب گردند گویا از شدت عذاب و حزن دمادم می میرند و زنده مى گردند تا آنکه طعم عذاب را بچشند.

برون سوزی و درون سوزی
اهل ادب و واژه پژوهان برآنند که فزونی مبانی واژه ها بر افزونی معانی دلالت دارد: "زیادة المبانى تدل علی زیادة المعانى". بر این اساس در قرآن از چشیدن عذاب گاهی به "صلی" و گاهی به "تصلیه" تعبیر شده است؛ چنان که می فرماید: «و یتجنبها الأشقی* الذی یصلی النار الکبری* ثم لایموت فیها و لایحیی» (أعلی/ 11- 13) هرکه شقی تر است از پند و موعظه ی الهی دوری می گزیند. چنین کس به آتش بسیار سخت دوزخ درافتد. در آن جا نه بمیرد که یکسره راحت شود و نه زنده ای باشد که از نعمت زندگانی برخوردار گردد. برخی مفسران بر این باورند که "یصلی" که مضارع ثلاثی مجرد است به معنای سوختن به وسیله ی آتشی است که "برون" بدن را سخت می سوزاند، اما واژه "صلی" هنگامی که به باب تفعیل از ابواب ثلاثی مزید رود و بر مبانی آن افزوده شود (تصلیه) معنای آن نیز نسبت به آنچه قبلا افاده می کرد گسترش خواهد یافت؛ چنان که می فرماید: «و أما إن کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیة جحیم؛ و اما اگر از دروغزنان گمراه است. پس با آبى جوشان پذيرايى خواهد شد.» (واقعه/ 92- 94) اما اگر از منکران گمراه است نخستین پذیرایی او با آب جوشان جهنم است، ولی جایگاه اصلی او آتشی است در دوزخ که درون و برون و همه ی وجود او را یکسره به آتش و درد می کشد.
اشاره: نار کبری و نار وسطی و صغری از هم متمایز است. ممکن است "صلی" در نار کبری، معادل تصلیه نار وسطی یا صغری باشد از این رو انسان "اشقی" گرفتار آن می شود و تفصیل آن در موطن خود نزد اهل خویش نهفته است.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 450

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 449

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 400

سيدمحمود طالقاني- پرتوى از قرآن- جلد 4 صفحه 20

ابراهیم عاملی- تفسیر عاملی- جلد 8 صفحه 549

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 18 صفحه 104

سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان- جلد ‏14 صفحه 88

نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 15 صفحه 108

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 18 صفحه 49

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد