هنگامى که آیه ی «و أنذر عشیرتک الأقربین؛ و خویشان نزدیک را هشدار ده.» (شعراء/ 214) نازل شد و پیغمبر مأموریت یافت فامیل نزدیک خود را انذار کند و به اسلام دعوت نماید (دعوت خود را علنى سازد) پیغمبر اکرم (ص) بر فراز کوه صفا آمد و فریاد زد: «یا صباحاه!» (این جمله را عرب زمانى مى گفت که مورد هجوم غافلگیرانه دشمن قرار مى گرفت، براى اینکه همه را با خبر سازند و به مقابله برخیزند کسى صدا مى زد "یا صباحاه"! انتخاب کلمه "صباح" به خاطر این بود که هجومهاى غافلگیرانه غالبا در اول صبح واقع مى شد).
هنگامى که مردم مکه این صدا را شنیدند گفتند: «کیست که فریاد مى کشد؟» گفته شد "محمد" است، جمعیت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود «به من بگوئید: اگر به شما خبر دهم که سواران دشمن از کنار این کوه به شما حمله ور مى شوند، آیا مرا تصدیق خواهید کرد؟» در پاسخ گفتند: «ما هرگز از تو دروغى نشنیده ایم.» فرمود: «انى نذیر لکم بین یدی عذاب شدید؛ من شما را در برابر عذاب شدید الهى انذار مى کنم.» (سبا/ 46) (شما را به توحید و ترک بتها دعوت مى نمایم) هنگامى که ابولهب این سخن را شنید گفت: «تبا لک! أ ما جمعتنا الا لهذا؟؛ زیان و مرگ بر تو باد! آیا تو فقط براى همین سخن ما را جمع کردى؟!» در این هنگام بود که سوره ی مسد آیه 1 نازل شد: «تبت یدا أبی لهب و تب؛ بریده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او.»
این نفرینى به او به هلاکت خودش و بطلان و بى اثر گشتن توطئه هایى است که به منظور خاموش کردن نور نبوت مى کرد، و یا قضایى است از خداى تعالى به این هلاکت و بطلان توطئه ها. این ابولهب که مورد نفرین و یا قضاى حق تعالى قرار گرفته، فرزند عبدالمطلب و عموى رسول خدا (ص) است، که سخت با رسول خدا (ص) دشمنى مى کرد و در تکذیب گفته ها و دعوت او و نبوتش و در آزار و اذیتش اصرار مى ورزید، و در این راه از هیچ گفته و عملى فروگذار نمى کرد، و او همان کسى بود که وقتى رسول خدا (ص) او و سایر عشیره اقربین خود را براى اولین بار دعوت کرد، با کمال بى شرمى در پاسخش گفت "تبا لک؛ خسران و هلاکت بر تو باد" و این سوره نازل شد و گفتار او را به خودش رد کرد که خسران و هلاکت بر او باد.
بعضى ها گفته اند: نام او همین ابولهب بوده، هر چند که به شکل کنیه است. بعضى دیگر گفته اند کلمه "ابولهب" کنیه او بوده و نامش عبدالعزى بوده. بعضى دیگر گفته اند عبد مناف بوده. و از همه اقوالى که در پاسخ این سؤال (چرا اسم او را نیاورد) گفته شده، این قول است که خواسته است او را به آتش نسبت دهد، چون ابولهب، اشعارى به انتساب به آتش دارد، وقتى مى گویند فلانى ابوالخیر است، معنایش این است که: با خیر رابطه اى دارد، و همچنین ابوالفضل و ابوالشر، و چون در آیات بعد مى فرماید: «سیصلى نارا ذات لهب؛ به زودى در آتشى زبانه دار مى سوزد.» (مسد/ 3) از آن فهمیده مى شود که معناى "تبت یدا أبی لهب" هم این است که: از کار افتاده باد دو دست مردى جهنمى، که همیشه ملازم با شعله و زبانه آن است.
بعضى دیگر گفته اند: نام او عبدالعزى بوده، و اگر قرآن کریم نامش را نبرده، بدین جهت بود که کلمه "عبدالعزى" به معناى بنده عزى است، و "عزى" نام یکى از بت ها است، خداى تعالى کراهت داشته که بر حسب لفظ نام عبدى را ببرد که عبد او نباشد، بلکه عبد غیر او باشد، و خلاصه با اینکه در حقیقت عبدالله است، عبدالعزى اش بخواند، اگر چه در اسم اشخاص معنا مورد نظر نیست، ولى همانطور که گفتیم قرآن کریم خواست از چنین نسبتى حتى بر حسب لفظ خوددارى کرده باشد.
«ما أغنى عنه ماله و ما کسب؛ دارايى او و آنچه اندوختسودش نكرد .» (مسد/ 2) معناى آیه این است که مال ابولهب و عملش و یا اثر عملش دردى از او دوا نکرد و به نفرین خدا و یا قضاى او، هم دچار تباب و خسران نفس شد و هم تباب و خسران دو دستش. «سیصلى نارا ذات لهب» یعنى به زودى داخل آتشى زبانه دار خواهد شد. و منظور از این آتش، آتش دوزخ است که جاودانى است، و اگر کلمه "نار" را نکره و بدون الف و لام آورد، براى این بود که عظمت و هولناکى آن را برساند.
«و امرأته حمالة الحطب؛ و زنش آن هيمه كش [آتش فروز].» (مسد/ 4) یعنى به زودى ابولهب داخل آتشى زبانه دار مى شود، و به زودى همسرش نیز داخل آن خواهد شد، و ظاهرا مراد از این دو آیه این باشد که همسر ابولهب به زودى در آتش دوزخ در روز قیامت به همان هیئتى ممثل مى گردد که در دنیا به خود گرفته بود، در دنیا شاخه هاى خاربن و بته هایى دیگر را با طناب مى پیچید و حمل مى کرد، و شبانه آنها را بر سر راه رسول خدا (ص) مى ریخت تا به این وسیله آن جناب را آزار دهد، در آتش هم با همین حال، یعنى طناب به گردن و هیزم به پشت ممثل گشته عذاب مى شود.
بد رفتارى ابو لهب و همسرش با رسول الله (ص)
در مجمع البیان از طارق محاربى روایت کرده که گفت: «روزى در هنگامى که من در بازار ذى المجاز بودم، ناگهان به جوانى برخوردم که صدا مى زد هان اى مردم! بگویید: "لا اله الا الله" تا رستگار شوید، و ناگهان به مردى برخوردم که در عقب سر او مى آمد و به طرف او سنگ مى انداخت، و دیدم که ساق پا و پشت پاشنه او را خون انداخته بود و صدا مى زد هان اى مردم او کذاب است، گوش به سخنش ندهید. من از اشخاص پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند این محمد است که مدعى نبوت است، و آن ابولهب عموى او است که معتقد است وى دروغ مى گوید.»
در قرب الاسناد به سند خود از موسى بن جعفر (ع) روایت کرده که در حدیثى طولانى که معجزات رسول خدا (ص) را بر مى شمارد، فرموده یکى از آنها داستان ام جمیل همسر ابولهب است که وقتى سوره "تبت یدا أبی لهب" نازل شد، نزد رسول خدا (ص) آمد در حالى که ابوبکر پسر ابوقحافه نیز در حضور آن جناب بود، عرضه داشت «یا رسول الله، ام جمیل است که با خشم مى آید، و چه خشمى! گویا قصد اذیت تو را دارد، چون سنگى به دست گرفته مى خواهد آن را به طرف تو پرتاب کند.» رسول خدا (ص) فرمود: «او مرا نمى بیند.»
ابوبکر اضافه مى کند ام جمیل نزدیک آمد و از من پرسید «رفیقت کجا است؟» گفتم «آنجایى که خدا خواسته است.» گفت: «من به سروقت او آمده ام اگر او را ببینم این سنگ را به سویش مى افکنم، چون او مرا هجو کرده، به لات و عزى سوگند که من زنى شاعر هستم.» (و مى دانم چگونه هجوش کنم، این را گفت و رفت)، ابوبکر از رسول خدا (ص) پرسید: «راستى او تو را ندید؟» فرمود: «نه، خداى تعالى حجابى بین من و او انداخت، و مانع دیدنش شد.»
در تفسیر قمى در ذیل آیه «و امرأته حمالة الحطب» روایت کرده که امام فرمود: «ام جمیل دختر صخر بود، و علیه رسول خدا (ص) سخن چینى مى کرد و احادیث و سخنان رسول خدا (ص) را براى کفار مى برد.»
تاریخ اسلام پیامبر اکرم زندگینامه ابولهب نفرین باورها در قرآن