ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان بن احمد، از متفکران، مصنفان و داعیان بزرگ اسماعیلی ایران. ابن حجر او را "لیثی" خوانده است که وجه این نسبت روشن نیست. همین گونه است نسبت کلابی که قاضی عبدالجبار بدو میدهد. ابن ندیم و کاشانی وی را ابوحاتم بن عبدان رازی ورسنانی خواندهاند. ورسنان به گفته یاقوت از قرای سمرقند بوده است. خواجه نظام الملک وی را از پشاپویه، جایی نزدیک ری دانسته است. گویا وی به «منعم» نیز شهرت داشته است. اطلاعات ما از زندگی ابوحاتم اندک است. درباره ایرانی بودن او نیز اختلاف است. حسین همدانی گوید: اسم و لقب وی حاکی از آن است که عرب بوده و کلام مبهم اسفراینی را با اشاره ضمنی به اینکه وی از اهل مغرب بوده است، مؤید این امر میگیرد. حسین همدانی اطلاع ابوحاتم را از زبان فارسی دلیل ایرانی بودن وی نمیداند، بلکه اصرار او را در برتری زبان تازی بر سایر السنه تأییدی بر نظر خود میشمارد، اما فرض ایرانی بودن او اقرب به صحت است.
ابوحاتم خود اعتراف ضمنی دارد به اینکه با زبان فارسی پرورش یافته و سرشته است و اطلاعاتی از زبان فارسی و طرز تلفظ ایرانیان داده که مؤید این معنی است. از آن گذشته کسی که مسؤلیت دعوت اسماعیلی را در نواحی مختلف ایران بر عهده گرفته و در کار خود موفقیتهای شایان توجه نیز کسب کرده است، قاعدتا میبایست ایرانی بوده باشد. بسیار بعید است که عربی (از مغرب؟) و مبلغ مذهبی تازه بتواند در ایران، در زمانی کوتاه، پایگاهی چنان برجسته بیابد. از زندگی او پیش از پیوستنش به دعوت اسماعیلی نیز اطلاع چندانی نداریم؛ فقط این احتمال هست که در مدرسه دعات یمن تعلیم دیده و از آنجا به ری گسیل شده باشد. وی داعی جزیره ری بود. تامر ضمن یادآوری این نکته میگوید که با وجود این، ابوحاتم به بغداد رفت و آنجا را مرکز اقامت خود قرار داد، ولی زمان آن را ذکر نمیکند.
ابوحاتم گفتاری شیرین و کلامی بلیغ داشت که توانست امرا و عامه مردم را به مذهب خود جلب کند. وی در علم لغت و شعر و حدیث دستی داشت. مقام علمی او در حدی بود که مأمورین اصلاح خطاها و برقراری سازش و هماهنگی میان معتقدات جوامع مختلف اسماعیلی (در بخشی از ایران) به او واگذار شد. اسماعیلیان از لحاظ دعوت برای او شأنی والا قائل بودند و حمیدالدین کرمانی او را از جمله کسانی میخواند که به «سداد طریقه» معروفند. ابوحاتم با تألیفات خویش به دفاع از مذهب اسماعیلیه برخاست، تا جایی که وی را با دو تن از یارانش، ابویعقوب سجستانی و محمد بن احمد نسفی، از اساطین دعوت اسماعیلی شمردهاند که کوششهایشان اثر ملموسی در نشر فرهنگ اسماعیلی و فلسفه جدید آن داشته است. سابقه دعوت اسماعیلی در ایالت جبال به مردی خلف نام میرسد که به گفته نظام الملک عبدالله میمون قداح وی را مأمور دعوت در ناحیه ری و قم و کاشان و آبه کرد. چون وی درگذشت پسرش احمد به جای او دعوت را بر عهده گرفت.
احمد بن خلف نیز مردی به نام غیاث را جانشین خویش کرد و غیاث پس از چندی همراه ابوحاتم که به انجمن مؤمنان اسماعیلی پیوسته بود، به دعوت پرداخت، اما چون وعده ظهور قریب الوقوع مهدی را در زمانی معین داده و چنین نشده بود، خلق از او برگشتند و وی ناگزیر از چشم عامه پنهان شد. سپس کار بر کسی ابوجعفر نام از خاندان خلف قرار گرفت، اما ابوحاتم توانست ریاست اسماعیلیان را از ان خود کند و با زبردستی امر تبلیغ مذهب را به پیش برد.
دعوت اسماعیلی در عهد عبیدالله تنها به یمن یا بحرین منحصر نماند، بلکه در همه نقاط سرزمین اسلامی منتشر گشت، اما با وجود این نتوانست ریشههای استواری بیابد. پیروان این آیین در میان اکثریت سنی مذهب، اقلیتی بیش نبودند. آنان برای عمل نظامی آمادگی نداشتند، بلکه دعوتشان عمدتا به اقناع عقلی و تأثیر و نفوذ فکری و علمی گرایش داشت، یعنی لااقل در ایران دعوت به دست فلاسفه، علما و متفکران برجستهای چون ابوحاتم رازی، نسفی، سجستانی و نظایر آن بود. اینان از فلسفه استفاده شایان میبردند و به ویژه تعلیم مشهور اسماعیلیه که علم را فقط میتوان از امام ظاهر یا مستور دریافت کرد- چه مستقیما از خود او، چه از طریق دعات وی- ابزاری عالی برای اقناع دیگران بود. این دعات و از جمله آنان ابوحاتم، در دعوت خود بیشتر به نواحی کوهستانی- مناطقی که اسلام در آن جایها چندان پانگرفته و در دل مردم ریشهدار نشده بود - توجه داشتند. نظر آنان که خود در جدل و مباحثات دینی استاد بودند، بیشتر متوجه مردمی بود که در این گونه مسائل مهارت چندانی نداشتند.
با همه این احوال ظاهرا چون نخستین داعیان اسماعیلی (در ایران) از لحاظ جلب قلوب عامه نتوانستند توفیقی به دست آورند، رهبران محلی این نهضت نوپا به طبقات بالای جامعه روی آوردند و اندیشیدند که میتوانند با نفوذ در اشراف و حاکمان موفقیتی کسب کنند، اما این روش هم در نهایت بینتیجه ماند. عامل مهم تغییر جهت مزبور در سیاست دعوت اسماعیلیه ابوحاتم بود که به سوی سران قوم توجه کرد و توانست بعضی از بزرگان را به مذهب خود متمایل کند. در واقع دعوت ابوحاتم در عهد عبیدالله المهدی مؤسس سلسله فاطمی، تأثیر خاص در امور سیاسی طبرستان و دیلمستان و بعضی جاهای دیگر ایران داشت. چون وی کار دعوت را عهدهدار شد، داعیانی به اطراف فرستاد و نواحی گرداگرد ری، چون طبرستان، گرگان، آذربایجان و اصفهان در حوزه دعوت او قرار گرفتند. ابوحاتم با تغییر جهت مهمی که در امر دعوت ایجاد کرده بود، توانست امیر ری، احمد بن علی را به سوی خود جلب کند و به گفته نظام الملک او را به مذهب خویش درآورد.
هنگامی که قدرت سیاسی پشتیبان ابوحاتم در ری از میان رفت، وی نیز به دیلمان گریخت و با تعقیب سیاست قبلی، اسفار بن شیرویه و نیز گروهی از اهل دیلمان را به مذهب خود متمایل کرد. با برکناری اسفار و قدرت گرفتن مرداویج پسر زیار، موقعیت ابوحاتم بلافاصله به خطر نیفتاد و حتی گفتهاند که مرداویج دعوت او را اجابت کرد. حق این است که در اسماعیلی شدن اسفار یا مرداویج یا حتی حاکم ری باید شک کرد، زیرا دادن آزادی عمل به یک داعی و احتمالا استفادههای سیاسی از او- در جهت دشمنی با خلافت عباسی- غیر از پذیرفتن کیش و آیین است. در این دوران و احتمالا در زمانی که ابوحاتم نزد مرداویج از موقعیت مساعدی برخوردار بود، مناظراتی بین او و محمد بن زکریای رازی در حضور مرداویج صورت گرفت که در مکتب اسماعیلی از لحاظ اثری که بر متفکران بعدی داشت، اهمیت ویژهای دارد. ابوحاتم شرح این مناظرات و گفتوگوهای خود را با رازی در کتاب خویش اعلام النبوه آورده و به ویژه بیشتر به شرح نظریات خود در رد وی پرداخته است. او در این کتاب از رازی به نام یاد نکرده و فقط در اشارت بدو به لفظ «ملحد» اکتفا کرده است، اما حمیدالدین کرمانی که از جمله تالیان وی است، هویت او را مکشوف کرده و معلوم نموده که او محمد بن زکریای رازی بوده است.
ستاره اقبال ابوحاتم و اسماعیلیان در دیلمان و طبرستان به زودی افول کرد. نظام الملک میگوید در دیلمان ابوحاتم به مردم بشارت داد که به زودی امامی ظهور خواهد کرد و بسیاری از مردم بدو میل کردند، اما چون گفتار ابوحاتم راست نیامد، با او مخالف شد و قصد هلاک او کردند و وی مجبور به فرار شد، اما آنچه در مورد علت فرار ابوحاتم صحیحتر به نظر میرسد، این است که مرداویج که در آغاز از اسماعیلیان حمایت میکرد، در 321ق/933م بر آنان خشم گرفت و به کشتار آنان پرداخت. ابوحاتم از این پس تا هنگام مرگ به ناچار پنهان زیست. اسفراینی از کشته شدن ابوحاتم سخن میگوید، اما صحت آن معلوم نیست. پس از مرگ ابوحاتم، اسماعیلیان ایران دچار هرج و مرج شدند و بسیاری از آنان آیین خویش را رها کردند. پس از او اسماعیلیان مدتی سرگردان بودند و سرانجام رهبری را به دو تن تفویض کردند: عبدالملک کوکبی در گرده کوه و اسحاق در ری. این اسحاق ممکن است ابویعقوب اسحاق بن احمد سجزی (یا سجستانی) باشد که شاگرد یا دوست ابوحاتم بود. اسفراینی جانشینان ابوحاتم را دو تن میداند: محمد بن احمد نسفی در ماوراءالنهر و ابویعقوب سجزی در سیستان.
ابوحاتم در برخی مسائل با دوست همکیش خود ابوعبدالله محمد بن احمد نسفی اختلافاتی داشت و کتاب الاصلاح را در اصلاح نظریات او که در المحصول آمده بود، نوشت. ابویعقوب اسحاق بن احمد سجستانی، شاگرد نسفی، در تأیید کتاب استاد خود، المحصول، اثری به نام النصره تألیف کرد و بعدها حمیدالدین کرمانی در کتاب خویش با عنوان الریاض فی الحکم بین الصادین صاحب الاصلاح و صاحب النصره کوشید که بین آراء ابوحاتم و سجستانی موافقتی ایجاد کند. وی در بیشتر موارد حق را به ابوحاتم داده و گه گاه نیز از سجزی دفاع کرده است.
آراء: چنانکه از لسان المیزان ابن حجر مستفاد میشود، ابوحاتم نخست از اسماعیلیه نبود، اما به این مذهب گرایش پیدا کرد و سپس از دعات اسماعیلیه شد، اما اینکه ابن ندیم میگوید او نخست ثنوی بود، سپس دهری شد و آنگاه به زندقه گرایید، معلوم نیست بر چه اصلی مبتنی است. به هر حال ابوحاتم یکی از بزرگان اسماعیلیه است و در تاریخ مذاهب و فرق اهمیت و اعتباری خاص دارد. وی در زمانی میزیست که خلافت فاطمی در مصر ظهور کرد و افتراقی بزرگ در صفوف اسماعیلیان رخ داد. از این رو دانستن اینکه وی در برابر فاطمیان چه موضعی اتخاذ کرده، از اهمیتی خاص برخوردار است. بنابر شواهد موجود دعوت ابوحاتم از سوی فاطمیان و برای آنان بود. اسفراینی او را از پیروان عبیدالله المهدی خوانده است. گفته شده که ابوحاتم کمی پیش از آنکه المهدی در قیروان به قدرت رسد، از مغرب دیدن کرده است. حکایت اسفراینی نیز دال بر آن است که او زمانی در مغرب بوده است. به گفته ایوانف معمول این بود که داعیان آن دوران برای کسب مقامات بالاتر یا تعالیم ویژه به مرکز جنبش مراجعه می کردند. به علاوه، گویا ابوحاتم، از مکاتبی که عبیدالله در شمال افریقیه برای دعوت تأسیس کرد، تأثیر بسیار پذیرفته بود.
با اینکه ابوحاتم همچون دیگر اسماعیلیان دوره ستر، به رجعت محمد بن اسماعیل بن جعفر (ع)، در آخرالزمان باور داشت، ظاهرا پس از انشقاق اسماعیلیان، به المهدی وفادار ماند. یکی از شواهد این امر ممکن است نظر القائم بامرالله، جانشین المهدی، درباره او باشد. گویند وقتی کتاب الزینه ابوحاتم را نزد القائم بردند، او آن کتاب را بسیار تحسین کرد. اگر وی ابوحاتم را مخالف المهدی می دانست، بعید بود که وی را تأیید کند. اینکه کاشانی میگوید: ابوحاتم با ابوطاهر جنابی ارتباط مستمر داشته و میانشان پیوسته مکاتباتی صورت میگرفته است، نمیتواند چندان مقبول باشد، مگر آنکه این ارتباط و مکاتبات در جهت دعوت به طریق مورد نظر ابوحاتم و بازداشتن ابوطاهر از مسیری باشد که انتخاب کرده بود. اصولا ابوحاتم خود از صاحبنظران در موضوع امامت بود و درباره مبدأ ستر و مبدأ ظهور توجیهات جدید آورد و نظریات اسماعیلیان را در این باره با نظم نوینی آراست. ابوحاتم چون اسماعیلیان دیگر قائل به مذهب تعلیم نبود و اینکه تنها مصدر معرفت حقیقی امام است. وی در اعلام النبوه با مهارت لزوم وجود امام و هادی الهی را برای بشر ثابت میکند.
از آراء جالب توجه ابوحاتم نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات باری است. وی با استناد به حدیثی که به امام صادق (ع) نسبت میدهد، میگوید: «نخستین خلق خدا توهم است و اگر خداوند چیزی را توهم کند، آن را نزد خویش ابداع کرده است و پیش از آنکه ظاهر شود، در غایت لطافت است. توهم وزن و رنگ و حرکت ندارد و شنیده نمیشود و محسوس نیست. خلق دوم حروف است. حروف وزن و رنگ ندارند، دیده نمیشوند، ولی شنیده میشوند و بر زبان جاری میگردند و خلق سوم همه چیزهایی است که با حروف وصف میشوند، ملموس و محسوس و دارای وزنند و دیده میشوند. خداوند سابق است بر توهم و توهم سابق است بر حروف. حروفی که خداوند بدانها تکلم کرده است، غیرمحدثند و حروف محدث غیر از حروف کلام الله میباشند». افزون بر این نظر، از کتاب الاصلاح ابوحاتم برمیآید که وی به نظم نوافلاطونی برای مراتب جهان قائل بوده است. در این نظریه نخستین موجودی که پدید میآید (مبدع اول) عقل است و از عقل، نفس به طریق انبعاث صادر میگردد. عقل و نفس هر دو «عالم لطیف» را میسازند و پس از آنها «عالم کثیف» یا علم مادی میآید. بالاترین مرتبه در این عالم هیولی و صورت است، این دو منبعث از نفس نیستند، بلکه تنها آثار تفکر آنند. ابوحاتم پس از خالق یگانه و دو مخلوق اول، به سه نوع ماده قائل است: اول آنکه صرفا «وهمی» است و آن حالات نفس است؛ دوم «افراد» یا چهار طبع؛ سوم عناصر یا «امهات» که از ترکیب چهار طبع حادث میشوند و از اختلاط آنها جوهرهای چهارگانه پدید میآیند.
بعضی از نکات مورد قبول ابوحاتم که در الریاض حمیدالدین کرمانی آمده، اینهاست: «نفس در ذات خود تام است، زیرا از عقل اول تمام است، منبعث شده است. به همان ترتیب که نفس منبعث از عقل اول تام است، هیولای منبعث از نفس نیز تام است. همچنین است صورت منبعث از هیولی. انسان نتیجه عالم در کلیت آن است و وجود عالم از برای اوست. بشر نظیر کل عالم است و هیچ جزئی از اجزای عالم نظیر او نیست. او جمیع جواهر عالم خود را در خود جمع کرده است و بدین لحاظ عالم صغیر خوانده میشود. لکن انسان به سبب جوهر شریفی که در او هست بر کل عالم فضیلت دارد». یکی از نکات مهم در مجموعه فکری و اعتقادی ابوحاتم این است که وی قدر را بر قضا مقدم داشته است. وی در دو باب از کتاب الزینه از تقدم قدر بر قضا سخن گفته است. دلیل وی نیز این است که قدر همان تقدیر است و قضا تفصیل، تفصیل صورت نمیپذیرد، مگر بعد از تقدیر.
آثار
1. الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه، کتابی است در اصطلاحات اسلامی که غیر منظم تدوین شده است. در این کتاب ابوحاتم کوشیده است که همچون عالمی لغوی عمل کند و از ابراز عقیده شخصی خودداری نماید. حسین بن فیض الله همدانی جلدهای اول و دوم این کتاب را در قاهره به طبع رسانده است. عبدالله سلوم سامرائی جلد سوم الزینه را همراه با اثر خود الغلو والفرق الغالبه، در بغداد به چاپ رسانده است.
2. اعلام النبوه، که پاسخهای ابوحاتم رازی است به نظریات محمد ابن زکریای رازی و سراسر حجتهایی است در تأیید اصول و معتقدات دینی. در این کتاب نیز مؤلف چندان به نظریات شخصی و مذهب مقبول خویش نمیپردازد، ولی شواهدی از آیین اسماعیلی در جای جای این کتاب به نظر میرسد. این کتاب چندبار به چاپ رسیده، از آن جمله است چاپ تهران به کوشش صلاح صاوی و غلامرضا اعوانی.
3. الاصلاح، که ابوحاتم در اصلاح نظریات دوستش نسفی (صاحب المحصول) نوشته است. بروکلمان آن را الاصلاح فی التأویل میخواند و میگوید در شناخت قصص قرآنی است. به گفته سزگین این اثر تفسیر قرآن است بر مبنای تفکر اسماعیلی و ظاهرا کهنترین کتاب موجود اسماعیلی است که کلام آن مذهب را بر مبنای فلسفه نوافلاطونی بیان کرده است. قسمتی از ابتدای کتاب که احتمالا مقدمه و بخشی از آغاز متن بوده، در ادوار گذشته گم شده و از دست رفته است. نسخهای از آن که در 1313ق کتابت شده، در بمبئی نگهداری میشود.
4. الجامع در فقه. این کتاب در زمان ابن ندیم وجود داشته و او آن را دیده بوده است.
5. الرجعه، کتابی است منسوب به ابوحاتم که نشانی از آن در دست نیست.