رابطه دین و عرفان
English 5225 Views |برای آن که دین و عرفان را با یکدیگر مقایسه کنیم، باید نخست تعریفی از اسلام و عرفان ارائه دهیم. اسلام دینی است استوار بر سه اصل توحید، نبوت و معاد. اساس عرفان نیز این است که جهان دو رویه ظاهری و رویه باطنی: کثرت و وحدت دارد. دیدگاه عرفانی بر اصولی چون وحدت وجود، نزول و صعود وجود، سلوک و مجاهده، فنا، کشف و شهود، ریاضت، عشق و محبت و راز و رمز استوار است. زهد اسلامی زمینه ساز تصوف است و تصوف اسلامی نیز از تعالیم ادیان و مکاتب پیرامونش اثر پذیرفته است. البته تعالیم قرآنی و سنت نبوی در پیدایی مفهوم زهد نقش داشته اند. در ظاهر دین اسلام، دعوتی به اصول و مبانی عرفان مشاهده نمی شود. جوانه های عرفان نیز به دست عارفانی چون رابعه عدویه تا حارث حماسبی شکوفا شد و در دوره بعد نیز از بایزید بسطامی تا شبلی، به اوج و رشد رسید. مرحله نظم و کمال عرفان هم با نوشته های ابن عربی و مولوی و... صورت پذیرفت و پس از آن با صدرالدین قونیوی تا ابن حمزه فناری به مرحله شرح و تعلیم رسید. در فضای فرهنگ اسلامی، بسیاری از عالمان عرفان را نمی پذیرند و آن را به طور کلی رد می کنند. بر این اساس، حتی این که منشأ پیدایش تصوف تعالیم شیعه بوده باشد، مورد تردید و انکار است.
امامان (ع) و علمای بزرگ شیعه بر ضد تصوف سخن گفته و شیعیان را به طرد آنها راهنمایی کرده اند. مقدس اردبیلی، علامه مجلسی از شیعه و ابن جوزی و ابن تیمیه از اهل سنت، از آن جمله اند. در مقابل، کسانی از علمای دین نیز موافق و مدافع تصوف بوده اند. البته کسی چون ابن عربی نیز عرفان را با ادیان آسمانی یکی نمی داند و آن دو را جدا از یکدیگر می شمارد. حقیقت این است که منشأ معرفتی دین، وحی است و منشأ معرفتی عرفان، تجربه های افراد از وصول به حقیقت و مکاشفه ها و مشاهده ها. در دین معرفت برپایه خودآگاهی، هوشیاری، تعلیم، بیرون و با زبانی عادی و معمولی است.
اما در عرفان، ناهوشیاری، تجربه، درون و زبان پیچیده و رمزی، اساس دریافت هاست. اگر بخواهیم دین و عرفان را مقایسه کنیم، باید هستی شناسی و عرفان را واکاویم، این دو هستی شناسی البته تفاوت های روشنی با یکدیگر دارند. زمینه های این تفاوت به دو برداشت از مفاهیمی چون ذات و صفات مبدأ، واقعیت جهان، انگیزه آفرینش، چگونگی پیدایش جهان و حتی مفهوم معاد باز می گردد. انسان در کانون توجه تعالیم دین و عرفان قرار دارد. نگاه هر دو مکتب به انسان از نظر تکریم مقام او مانند هم است، اما از نظر مبانی و مسائل تفاوت های بسیاری با هم دارند. علمای دین و عرفا، هر دو، اصل خلافت انسان را می پذیرند، اما در حقیقت و معنای این خلافت با یکدیگر اختلاف دارند. در همین انسان شناسی مفاهیم تکلیف انسان، منشأ و مقدار آن و نیز سرانجام کار انسان در دو دیدگاه دینی و عرفان تفاوت هایی روشن می یابد. در حوزه بعثت و نبوت نیز دین و عرفان هردو بر لزوم بعثت و هدایت تأکید می ورزند، اما عرفا نبوت را بر اساس نیاز انسان به معرفتی برتر از معرفت های حسی و عقلی (معرفت شهودی و کشفی) لازم می دانند. ماهیت نبوت، فرایند تنزیل و به ویژه بحث خاتمیت در نگاه دین و عرفان معانی و سویه های متفاوتی دارند. در عرفان همواره دو شبهه جدال برانگیز درباره مسئله نبوت مطرح بوده است: عدم ختم نبوت تعریف؛ برتری ولایت بر نبوت. این که قطبی شخصا به معارفی از سنخ معارف دست یافته باشد، به هیچ روی با کتاب و سنت سازگار نیست.
در عین حال، عرفا معتقدند که مرتبه ولایت پیامبران بر مرتبه نبوت و رسالتشان برتری دارد. در عرصه مبانی اخلاق و رفتار انسانی، دین و عرفان تشابهات و البته تفاوت هایی دارند. بررسی این حوزه، منوط به بحث دیدگاه های این دو در باب آزادی و اختیار انسان، اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی است. در عرفان عناصر بسیاری وجود دارند که می توانند مبنای یک اخلاق پسندیده باشند. یکی از این عناصر که اصل اصالت باطن و خیالی بودن ظاهر است، آثار و لوازمی در پی دارد. تساهل و تسامح در برابر ادیان مختلف، مدارا با گناهکاران و مسامحه و بی اعتنایی به زبان و بیان، از آن جمله اند. در باب ولایت و خلافت نیز دین ولایت و امامت امام یا خلیفه را تشریعی می داند، اما عرفا آن را تکوینی می شمارند. نظریه ولایت در عرفان چند نکته بنیادین دارد، استمرار ولایت پس از ختم نبوت، استمرار فیض معرفت با وجود اولیا، ارائه اعجاز انبیا به صورت کرامت اولیا و سلسله مراتب علما و اولیاء از آن جمله به شمار می آیند. یک تفاوت دیگر دین و عرفان نیز آن است که زبان قرآن، زبانی عادی، صریح و روشن است، اما زبان عرفان، زبانی غیر عادی، اشاره ای و غیر صریح است. زبان عرفان، زبان اشاره نامیده می شود و با زبان وحی نمی سازد. در هر حال، عرفان اصول و مسائلی دارد که اسلام آن ها را مطرح نساخته و مردم را به آنها دعوت نکرده است. عرفان مکتبی مستقل است که از آبشخورهای گوناگون نیز تغذیه کرده است. این موارد البته به معنای مخالفت با عرفان نیست. دین از عرفان جداست، ولی حمایت و نشر آن نیز ممکن و مفید است. عرفان مزاحم دینداری و تفکر نیست و گونه ای انتخاب آزادنه انسان است، نه یک تکلیف دینی. از سوی دیگر، عرفان جاذبه دارد و نیز آثار و پیامدهای مفید و مثبتی با خود می آورد. بسیاری از مکارم و خصلت های والای انسانی از دیدگاه عرفانی بر می آید و با آن رشد می کند. چشم پوشیدن از عرفان حتی با منطق نیز نمی سازد.
به هر حال برای اینکه معلوم شود دین و عرفان دو چیز هستند یا یک چیز، ما باید نسبت شان را روشن کنیم، باید در مورد هر دو مفهوم تأمل کنیم. دین یعنی چه؟ عرفان یعنی چه؟ این مسئله خیلی راحتی نیست که بخواهیم این دو را تعریف کنیم؛ به خصوص اینکه بخواهیم با آنها را مصادیقشان تعریف کنیم. غالبا تعریف های ما بیشتر به مصادیق می شود که این مشکلات فراوانی ایجاد می کند. دین مصادیق عجیب و غریبی دارد و در مفهوم آن نیز خیلی اختلاف است. آیا دین مجموعه اعمال، رفتار، کردار و تشریفاتی است که از طرف فقها و در شریعت تعیین شده؟ یا مجموعه ی رسوم، آداب، عادت ها، و عبادت ها؟ بعضی از متکلمین اصول عقاید را هم ذکر می کنند؛ بعضی ها می گویند اجتهادی است و بعضی ها هم می گویند عقل و اجتهاد هم لازم است. حالا عرفان چیست؟ به نظر می رسد عرفان و دین یکی است؛ زیرا دین منهای عرفان دین نیست. یعنی دین منهای عرفان مساوی است با یک سری مقرراتی که عقلا و سران یک کشور برای اداره امور کشورشان و اقسام انسان ها وضع می کنند؛ دین منهای عرفان، چیزی بیشتر از این در نمی آید. اساسا دین فقط تعلیم امور عملی است یا تعلیم علم هم هست؟ فقط دستور می دهد و مردم را به عمل تعلیم می دهد یا تعلیم علمی هم می دهد؟ اگر تعلیم می دهد، آن علم چه علمی است؟ این دستورات اشکالی بی محتوا است یا محتوا دارد؟ دو اصطلاح دینی و قرآنی وجود دارد یکی کلمه وحی که تنزیل است و دیگر تعالی یا تقرب است. تنزیل، یعنی از بالا به پایین فرود آمدن و قرب عکس این است؛ قرب به حق است و قصد قربت سرآمد عبادات است پس اگر قرآن تنزیل است قصد قربت تعالی است. اگر این دو کلمه را ترکیب کنیم، خواهیم دید که عین عرفان است. باید فهمید این آمدن یعنی چه؟
ما در شب قدر خیلی عبادت می کنیم، شب زنده داری می کنیم و لیله القدر می گیریم، ولی باید فهمید لیله القدر یعنی چه؟ چرا لیل است و چرا قدر و نزول یعنی چه؟ این نزول که از غیب است، یعنی چه؟ تنزیل آمدن است و نبوت با تنزیل شکل می گیرد. وقتی این تنزیل از غیب آمد، باید توضیح داد که چطور می آید. فیزیکی نیست، بعد مکانی هم ندارد. وحی از عوالم عبور می کند. هر آدمی یک خواصی دارد، همه اینها در باطن آدم است. عجیب این است که تمام طول مسیر ممکن غیب تا اینجا، درون باطن اوست. یعنی وحی از درون حضرت ختمی مرتبت آمده نه از بیرونش. وحی یعنی حضرت ختمی مرتبت با ممکن غیب هم اتصال دارد و اگر اتصال نبود، نزول معنی نداشت. ایشان با چشم و گوش حسی، آنچه از ممکن غیب را که در درونش آمده بود، دید و شنید. از بیرون چیزی نبود، بیرونش هم درونش بود و بیرون هم در انعکاس درون بود؛ این وحی است. این نوع آدم حرکت صعودی دارد. عرفا برای این حرکت، دو قوس ترسیم کرده اند؛ زیرا این حرکت نزولی، سرانجام باید بازگردد. از همان جا که آمده به همان جا بازگردد. رجعت به آنجا در دو نیم دایره شکل می گیرد که یک دایره هستی اینجا تشکیل می شود. آن نزول، به نبوت ختم می شود و آن صعود، ادوار ولایت است که آن هم عرفان است.
پس بدون نزول، صعود نیست و صعود هم مترتب بر نزول است. آن نزول وقتی به گوش و چشم حضرت ختمی مرتبت آمد، چه چیزی را بیان کرد؟ و این احکام شریعت است. محتوای این احکام شریعت لایه لایه است. ظاهر امر این است که مثلا صبح بلند شوی و نماز بخوانی یا ماه رمضان روزه بگیری، حکم این است؛ ولی این امر باطنی هم دارد. عارف به دنبال مراحل و مراتب می گردد و می خواهد این مراحل آمدن را دوباره طی کند. همه عالم پر از وحی است، از آنجایی که آمده تا آخرین مرحله آن، که به گوش پیامبر می رسد. یعنی همه هستی قرآن مجید است. هیچ جا خالی از قرآن نیست. کسانی هستند که از دین بدون قرآن صحبت می کنند، یعنی شکل را گرفته اند و محتوا را از دست داده اند و این نزاع شکل و محتوا چه نزاع خطرناکی در طول تاریخ است. در همه جا نزاع بین شکل و محتوا وجود دارد، ولی در دین شکل دیگری دارد. پس تقابلی بین دین و عرفان به این معنی نیست. عارف می خواهد بداند این نمازی که می خواند، معنی اش چیست؟ او قصد قربت را به جد می گیرد. قصد قربت یعنی قرب به حق. قرب یعنی چه و چگونه قرب به حق صورت می گیرد؟ آیا قرب مکانی است یا زمانی؟ و حتی قرب عقلی چه نوع قربی است؟ این قرب واقعا قرب است یا چیز دیگری است؟ قرب معنی بسیار مهمی دارد. قرب طی این مراحل آماده شده است. بنابراین اگر دو خطی را که در دو قوس صعود ترسیم کردم (نزول و قرب) را بفهمیم، با عرفان مشکلی نداریم. عرفان با دین یک چیز است؛ دین همان عرفان است و دین بدون عرفان بی محتواست. البته عرفان هم نمی تواند شریعت را کنار بگذارد و عرفانی هم که شریعت را کنار بگذارد، درست مثل مغز بادامی است که پوستش را از آن بگیرند.
مغز بی پوست کامل نمی شود و پوست بی مغز هم مفید نیست. این شریعت واقعی است. انسان مؤمن باید متوجه باشد که از قشر به لب برسد؛ لب، الوالباب است. لب یعنی عقل هم هست. وقتی از عقل صحبت می شود، عرفا مخالفت می کنند که عقل چیست. ما چقدر بدآموزی داریم، اما فیلسوفان غربی می گویند عقل دکارتی روشن و مشخص است. تعریف شما از عقل چیست؟ وضوح و تمایز عقل تجربی شما، از عقل چه می گوید، فقط رجز می خواند؛ نمی پرسند چه کسی به عقل متمایز دکارتی تمایز می دهد. فقط می پرسند عقل را تعریف کن. سؤال درست و معقولی است؛ ولی نمی گویند حالا که می خواهم عقل را تعریف کنم، با چه چیزی باید تعریف کنم. این منی که می خواهم عقل را تعریف کنم، به عنوان یک انسان عاقل باید تعریف کنم یا به عنوان یک انسان متخیل یا متوهم؟ پس من اگر با عقل خودم می خواهم عقل را تعریف کنم، در نتیجه عقل، عقل را تعریف می کند. حالا عقل تعریف شونده و عقل تعریف کننده، یا دو تا هستند یا یکی. حیثیت معرف بودن غیر از حیثیت معرف بودن است. کار عقل تعالی است؛ عقل دکارتی و کانتی را تعریف می کند، اما به محض اینکه تعریف کرد، روی تعریف خود سوار می شود که آن هم عقل است؛ دوباره تعریفی برای این عقل می آورد. مرتب روی خودش سوار می شود.
این عقل که همه جا همه چیز را تعریف می کند، کجا می توان به آن گفت اینجا بمان؛ دیگر کاری با تو نداریم؛ حتی عشق هم نمی تواند این را بگوید. هر زبانی، زبان عقل است، حتی زبان عشق. ما در عالم، زبانی غیر از زبان عقل نداریم. اگر عقل، حرف عشق را بفهمد، یعنی مفهوم است و معقول حرف می زند. پس کجاست که عقل نباشد؟ فقط یک جا می توان یافت که آنجا هم خداست و دیگر معبود نیست. ولی آنجا که می توان حرف زد، عقل هم هست. عرفان هیچ منافاتی با عقل ندارد. عرفای امروز ما خیلی ضدعقل هستند. عرفای سابق هم چیزهایی گفته اند، ولی در پرده گفته اند. خود عطار که کفر را بهتر از فلسفه می داند. عقل همواره تعالی دارد و ما جایی که خالی از عقل باشد در عالم هستی نداریم. مقام دیگر ذات، سکوت است. در روایات آمده وقتی صحبت از خداوند است، سکوت است. همه این روایات را معنی کرده اند، حضرت دستور سکوت نمی دهد و نمی خواهد بگوید فکر نکن، بلکه می خواهد بگوید فکر هم که می کنید، به یاد من باشید. به اصطلاح فقها دستور، دستور ارشادی است.
مثل «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول؛ خدا و رسول را اطاعت کنید» (نساء/ 59) که همه می گویند ارشادی است؛ حتی اگر خدا نمی گفت که واجب است، عقل می گفت که اطاعت از خدا واجب است؛ وقتی می گوید فکر نکن، یعنی اگر هم فکر کنی، فایده ای ندارد؛ فکر کردن یا فکر نکردن یکسان است. عرفای بودایی می گویند فکر نکن و تفاوت عرفان اسلامی با سایر عرفان ها در همین جاست. عرفان های دیگر تمرین بی فکری به ما می دهند. با همه عمقی که عرفان هندی دارد، در اینجا با عرفان اسلامی متفاوت است. مولوی چندین قرن پیش به این مسئله توجه داشت که فکر نکن، بیهوده است. حال کاری را که می دانم بیهوده است باید انجام بدهم یا نه؟ عرفان هندی می گوید، فقط آرامش و سکوت. وقتی فایده ای ندارد، فکر نکن و خود را از افکار بیهوده خالی کن؛ اما مولوی می گوید باید فکر کنی.
لنگ و لونگ و خفته شکل بی ادب *** سوی او می قیژ و او را می طلب
دوست دارد دوست این آشفتگی *** کوشش بیهوده به از خفتگی
عرفان اسلامی این است. اگر فکر کردن بیهوده است، تو تلاش خودت را بکن. تنبلانه ننشین، بلکه کوشش کن. اما پرسشی که همیشه مطرح بوده این است که آیا مى توان «عرفان و اسلام» را به معناى واقعى کلمه «عرفان اسلامى» دانست؛ یعنى، عرفانى که برخاسته از متن اسلام و منابع اصیل مذهبى مسلمانان است (مانند علم فقه، حدیث، تفسیر) و یا آنکه باید آن را عرفان مسلمانان دانست؛ یعنى، نوعى علم و معرفت و شیوه زندگى که ربطى به اسلام ندارد؛ جز آنکه اصحاب و پیروان آن، منتسب به اسلام بوده اند (مانند طب و ریاضیات مسلمانان)، در این خصوص سه دیدگاه وجود دارد:
الف: بسیارى از عارفان و متصوفه معتقدند: عرفان و تصوف، محض اسلام و اسلام محض است. ایشان همواره براى مطالب خود، از آیات قرآن و سنت نبوى و رفتار و گفتار امامان (ع) شاهد مى آورند. اینان مى گویند: اعتقاد به حیات اخروى در اسلام، خیلى غلیظ است و این اعتقاد مستلزم بیهوده شمردن و ناپایدار دانستن خوشى ها و لذات دنیوى است: «اعلموا أنما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فى الأموال و الأولاد کمثل غیث أعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما و فى ال آخره عذاب شدید و مغفره من الله و رضوان و ما الحیاه الدنیا إلا متاع الغرور؛ بدانید که زندگى دنیا، در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش و فخر فروشى شما به یکدیگر و فزونى جویى در اموال و فرزندان است. (مثل دنیا) چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن (باران) به شگفتى اندازد، سپس (آن کشت) خشک شود و آن را زرد بینى، آنگاه خاشاک شود و در آخرت (دنیا پرستان را) عذابى سخت است و (مؤمنان را) از جانب خدا، آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز سراى فریبنده نیست.» (حدید/ 20) خود پیامبر (ص) که مصداق اسوه حسنه است «لقد کان لکم فى رسول الله أسوه حسنه؛ حقیقتا برای شما در (سیره) رسول خدا اسوه حسنه ای است» (احزاب/ 21) براى مسلمین مثالى بود از زهد و سادگى و عدم تکلف در زندگى و طبق روایات بسیار، ایشان علاوه بر عبادات واجب، شب ها مناجات نموده و گاهى انزوا پیشه مى کردند.
همچنین عارفان مناسباتى میان انسان و خدا مطرح مى کنند که برگرفته از آیه «فإذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین؛ پس همین که او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، سجده کنان برای او به خاک افتید.» (ص/ 72) است و یا مباحثى چون وحدت وجود را از آیاتى مانند: «الله نور السماوات و الأرض» (نور/ 35) و «ألم تر أن الله یعلم ما فى السماوات و ما فى الأرض ما یکون من نجوى ثلاثه إلا هو رابعهم و لا خمسه إلا هو سادسهم و لا أدنى من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أین ما کانوا ثم ینبئهم بما عملوا یوم القیامة إن الله بکل شیء علیم؛ آیا ندیدی که آنچه در آسمان ها و زمین است خدا بر آن آگاه است؟ هیچ رازی سه کس با هم نگویند جز آنکه خدا چهارم آنها و نه پنج کس جز آنکه خدا ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر جز آنکه هر کجا باشند او با آنهاست سپس روز قیامت همه را به (نتیجه نیک و بد) اعمالشان آگاه خواهد ساخت که خدا به کلیه امور عالم داناست.» (مجادله/ 7) برداشت کرده اند و... بنابراین «اسلام»، یعنى «عرفان» و «عرفان»، یعنى «اسلام» و عرفان اسلامى به حقیقت و واقعیت از اسلام گرفته شده است؛ نه از مشرب هاى دیگر.
ب: این دیدگاه معتقد است: تصوف در میان مسلمانان، از آغاز پیدایش و نیز در مراحل تکاملى خویش، همواره تحت تأثیر فرهنگ هاى بیرون از حوزه اسلام بوده و در واقع از بیرون وارد حوزه اسلامى شده است؛ بدین صورت که مسلمانان در اثر تماس و آشنایى با راهبان مسیحى، عارفان هندى و فلسفه هاى یونانى، چنین راه و روشى را برگزیدند. بنابراین آنچه «عرفان اسلامى» خوانده مى شود، در واقع آمیخته اى است از آنچه که در این فرهنگ ها و تمدن ها وجود داشته است. البته این عناصر به دست مسلمانان که از نبوغ و ذوق سرشارى برخوردار بودند، صورت نوینى به خود گرفت و تکامل یافت و به دست کسانى چون محى الدین عربى، به اوج خود رسید. این عده معتقدند: تصوف در سطح جهان بینى و حوزه عملى و کردارى، به هیچ مذهب یا دین خاصى مربوط نیست و در واقع این یک نگرش انسانى است.
گروهى از معتقدان به این دیدگاه برآنند که: در بستر تاریخ اندیشه و تأمل انسانى، سه جریان شناختى و اعتقادى عمده شکل گرفته است: جریان وحى (دین و قرآن)، جریان عقل (فلسفه و برهان) و جریان کشف (ریاضت و عرفان). این سه جریان از هم جدا بوده و هیچ ارتباطى به هم ندارند؛ بنابراین از اختلاط شان باید جلوگیرى کرد. برخى از طرفداران این ایده، به کلمات ابن عربى تمسک کرده و مدعى اند: عرفان یک دین انسانى است که دین اسلام، آن را تأیید کرده است. ابن عربى در فصوص الحکم مى گوید: «دین بر دو گونه است: دین الهى و دین انسانى. «دین الهى» آن است که خدا و پیامبران و جانشینان آنان به آن دعوت کرده اند و «دین انسانى» آن است که بشر ابداع کرده و خداوند هم آن را تأیید کرده است. دین الهى را خداوند برگزیده و آن را از دین خلق، برتر نهاده است... نظام رهبانیت و ریاضتى که بشر آن را ابداع و اختراع کرده است، شامل مجموعه اى از فرمان ها و قواعد مبتنى بر حکمت است که به وسیله هیچ یک از پیامبران و به آیین و شیوه شناخته شده بعثت، ابلاغ نشده است. اما چون قواعد و اصول آن با نظام مشروع و حکم الهى سازگار است، خداوند آن را نیز همانند دین الهى، تأیید کرده است... مردم هم با پیروى از این نظام ریاضتى، خوشبخت شده و با مخالفت آن، موجب ناخشنودى حق خواهند بود.
طرفداران این دیدگاه، مدعى اند: اسلام، دینى ساده و عمومى و خالى از هرگونه رمز و پیچیدگى است. علاوه بر آنکه آداب عرفانى، آدابى است که فقه اسلامى از آن بى خبر است. از نظر این گروه، نیکان و صحابه رسول اکرم (ص) که عرفاى متصوفه خود را به آنها منتسب مى کنند و آنان را پیشرو خود مى دانند، زاهدانى بیش نبوده اند و روح آنان از سلوک و توحید عرفانى بى خبر بوده است. درباره آیات و احادیثى که اهل تصوف بعدها براى تطبیق و ارتباط اصول و مبانى تصوف با آیین اسلام به آنها متوسل شده اند باید گفت: بسیارى از اینها مجهول و فاقد سند صحیح است و یا اینکه تصرفاتى در تفسیر آنها به عمل آمده و متأخران صوفیه، مطابق ذوق و مبانى خود، روایات را معنا کرده اند و نیز در معانى آیات بیشتر مرتکب تأویلات بعید و تفسیرهاى بى مورد شده اند.
ج: عرفان و تصوف نخستین مایه هاى خود را چه در زمینه اندیشه ها و افکار (عرفان نظرى) و چه در قلمرو و روش و طریقه خاص زندگى (عرفان عملى) از اسلام گرفته است؛ ولى باید به چند نکته توجه کرد تا مقصود این دیدگاه روشن شود.
1- این عرفان نه مانند علم و فقه و حدیث، صد در صد برخاسته از متون و منابع اسلامى و بدون تأثیر از افکار و فرهنگ هاى بیرون از حوزه اسلام است و نه مانند علم ریاضیات و طب، کاملا وارداتى به شمار مى رود؛ بلکه حد وسطى میان آن دو است. هم اصول را از اسلام مایه گرفته است و هم تحت تأثیر جریان هاى خارج از جهان اسلام به خصوص فلسفه اشراق بوده است. البته اینکه عارفان چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحیح براى اصول و مبانى اولى اسلامى بیان کنند و چه اندازه مقید بوده اند که از اصول واقعى اسلام منحرف نشوند جاى بررسى و تأمل دارد و آیا عرفان اسلامى آنها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده کرده است و یا بر عکس موج آن جریانات، عرفان اسلامى را در جهت مسیر خود انداخته است؛ مطلبى است که باید درباره آن پژوهش هاى بیشترى انجام گیرد. در هر صورت «عرفان اسلامى» سرمایه اصلى خویش را از اسلام گرفته است.
2- بسیارى از آیات قرآنى و روایات موثق و صحیح، حاوى مطالب و نکاتى است که به هیچ روى نمى توان آنها را خارج از سلوک نظرى و عملى فهمید و دریافت کرد: «نحن أقرب إلیه من حبل الورید؛... ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم» (ق/ 16) «فأینما تولوا فثم وجه الله؛ و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست» (بقره/ 115) «و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور؛ و هر که را خدا نور (علم و معرفت و ایمان) نبخشید هرگز (جان) روشنى نخواهد یافت.» (نور/ 40) «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه أحدا؛ پس هر که امید دیدار پروردگار خود دارد باید عملی شایسته انجام دهد و احدی را در پرستش پروردگار خود شریک نسازد.» (کهف/ 110) «و اعبد ربک حتى یأتیک الیقین؛ و پروردگارت را تا هنگامى که تو را مرگ بیاید، بندگى کن» (حجر/ 99) «و کذلک نرى إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم (تا به آن استدلال کند) و اهل یقین گردد.» (انعام/ 75) «کلا لو تعلمون علم الیقین * لترون الجحیم؛ چنین نیست اگر (حقیقت امر را) به علم الیقین (علم غیر قابل تشکیک) می دانستید، به یقین جهنم را (به دیده دل) می دیدید (لکن ندانستید و ندیدید)» (تکاثر/ 5-6) «سنریهم آیاتنا فى ال آفاق و فى أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق؛ ما به زودى آیات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان و همچنین در درون جـان خـود آنـها، به آنان نشان مى دهیم تا براى آنها روشن شود که خداوند حق است...» (فصلت/ 53) و...
3- قبول الهام گیرى عرفان از اسلام، بدین معنا نیست که تمامى عارفان و صوفیان از آغاز تاکنون، ابتدا به قرآن مراجعه کرده و بدون هیچ گونه پیش داورى، تنها در پى آن بوده اند که بدانند قرآن چه مى گوید و آن را نصب العین خویش قرار دهند. البته اگر چنین بود، بسیارى از انحرافات که در میان متصوفه وجود دارد، زمینه ظهور و تداوم نمى یافت.
4- تصوف و عرفان اسلامى داراى تحولات و تطورات فراوانى است و طیف بسیار وسیع و گسترده اى را در بر مى گیرد. از سویى شامل کسانى مى شود که هیچ گونه تقید و التزامى به شریعت اسلامى ندارند و از سوى دیگر کسانى چون صدرالمتألهین، سید حیدر آملى، ابن فهد حلى، علامه طباطبایى و امام خمینی را شامل مى گردد که سر سوزنى تخطى از طریق مستقیم شریعت را جایز نمى شمردند و در عمل نیز خود چنین کرده اند. عرفان راستین و حقیقى که مایه خود را از قرآن و اسلام مى گیرد با گروه دوم گره مى خورد؛ نه با گروه نخست.
5- کشف و شهود و ریاضت، جزء دین است؛ نه کنار و نه خود آن. ما قبول داریم که تمامى «عرفان» با تمامى «اسلام» برابر نیست؛ ولى از طرفى این نکته را نمى پذیریم که کشف و شهود در درون دین، جزء آن نمى باشد و به تمامى در عرض دین و در برابر و مقابل آن است. به اعتقاد ما عرفان و کشف و شهود، یکى از عناصر اصلى دین است که بدون آن دینى به تمام و کمال وجود ندارد.
Sources
دکتر ابراهیم دینانی- باشگاه اندیشه- دين و عرفان
سيد يحيی يثربی- پژوهشی در نسبت دين و عرفان- صفحه 312
مرتضی مطهری- آشنايى با علوم اسلامى جلد2- صفحه 84
مارتین لینگز- عرفان اسلامى چيست- صفحه 25-30 و صفحه 107-114
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites