نواندیشی دینی از دیدگاه شهید مطهری
English 3435 Views |اندیشه
اندیشه های متفکر شهید استاد مرتضی مطهری همواره به عنوان اسلام شناسی آگاه، عالمی زمان شناس، دانشمندی درد آشنا و فیلسوفی توانا مورد علاقه فرهیختگان و جوانان فکور بوده و می باشد. استاد شخصیتی بود که پاسخ گویی به شبهات زمانه و مقابله با انحرافات فکری و عقیدتی را وجهه همت خویش ساخت تا بدانجا که در قبال این مجاهدت عظیم علمی جان خویش را فدای آرمان خود ساخت. خود استاد بر این مطلب در موارد متعدد صحه گذارده اند. بنگرید: «این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشته ام، تنها چیزی که در همه نوشته هایم آن را هدف قرار داده ام حل مشکلات و پاسخ گویی به سؤالاتی است که در زمینه مسائل اسلامی در عصر ما مطرح است نوشته های این بنده، برخی فلسفی، برخی اجتماعی، برخی اخلاقی، برخی فقهی و برخی تاریخی است. با این که موضوعات این نوشته ها کاملا با یکدیگر مغایر است، هدف کلی از همه اینها یک چیز بوده و بس... این بنده هرگز مدعی نیست که موضوعاتی که خودش انتخاب کرده و درباره آن ها قلم فرسایی کرده است لازم ترین موضوعات بوده است، تنها چیزی که ادعا دارد این است که به حسب تشخیص خودش از این اصل، تجاوز نکرده که تا حدی که برایش مقدور است، در مسائل اسلامی "عقده گشایی" کند و حتی الامکان حقایق اسلامی را آنچنان که هست ارائه دهد، فرضا نمی تواند جلوی انحرافات عملی را بگیرد، باری حتی الامکان با انحرافات فکری مبارزه نماید و مخصوصا مسائلی را که دستاویز مخالفان اسلام است روشن کند.»
استاد در یکی از جلسات درس های «شناخت» در «کانون توحید» اعلام می دارند: «بار دیگر به همه جوانان، دانشجویان، به خصوص دانشجویان مسلمان زاده اعم از آن که الان افکار اسلامی داشته باشند (که چه بهتر) و یا دچار یک نوع شک ها، شبهه ها و یا خدای ناخواسته انحراف ها در این مسائل هستند اعلام می کنم که با کمال صمیمیت از آن ها در این جا پذیرایی می کنم، یعنی آماده هستم سؤالات آن ها را در این جا گوش کنم.»
دیدگاه کلی استاد در مورد، روشنفکری دینی
شهید مطهری در نامه های مربوط به حسینیه ارشاد نقطه نظر خود را در مورد این قشر چنین مرقوم داشته اند: «در حال حاضر خوشبختانه طبقه ای نوجوانان به وجود آمده اند که از طرفی در فرهنگ جدید غربی پرورش یافته اند و از طرف دیگر مطالعات و علائق اسلامی دارند و اسلام را با معیارهای جدید عرضه می دارند، و طبعا مورد استقبال نسل جوان که بالفطره مسلمانند و از طرف دیگر مجذوب معیارهای غربی می باشند قرار می گیرند. درباره این طبقه که در حال تکثیر و افزایش اند نیز نظریات افراطی و تفریطی ابراز می شود و مکرر نظر مرا در این موضوع خواسته اند. این بنده لازم می دانم نظر خود را درباره این موضوع از نظر روابط حسینیه با این طبقه ابراز دارم. زیرا این طبقه امروز به صورت یک مسئله اجتماعی درآمده اند. من با استفاده از این طبقه موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسینه ارشاد با پیشنهاد و موافقت این جانب از وجود این طبقه استفاده کرده است. این طبقه می توانند حلقه ارتباط فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی واقع شوند ولی مشروط به این که برنامه هایی که به وسیله این طبقه اجرا می شود تحت نظارت و کنترل دقیق افرادی باشد که در فرهنگ اسلامی پرورش یافته اند و در علوم اسلامی اعم از تفسیر، فقه، اصول، کلام، فلسفه و ادبیات تخصص یافته اند و اگر این نظارت به طور دقیق و جدی صورت نگیرد، زیان اینگونه افراد و برنامه هایی که اجرا می کنند از سودش بسی بیشتر است.»
شهید مطهری به نیکی می داند که عدم اشراف روشنفکری دینی بر متون دینی، زمینه ساز استنباط های انحرافی و التقاطی خواهد بود و از این رو تأکید می کند که باید این قشر تحت نظارت اسلام شناسان به بیان دیدگاه های خود بپردازند و در این صورت است که وجود آن ها برای ترویج دین بسیار پرمنفعت و مبارک خواهد بود. اما از آن جا که روشنفکران دینی معاصر ایشان در خود نیازی به این مهم احساس نمی کردند و بعضا خود را اسلام شناس تلقی می کردند، فلذا گاه آموزه های دینی را آنچنان ارائه می کردند که از مفهوم اصیل خود کاملا خالی گشته و با آن تباین اساسی پیدا می کرد و این جا بود که شهید مطهری، بر خود وظیفه می دانست که این آراء را به نقد بکشد و تبیینی واقعی و مبتنی بر درکی صحیح از این آموزه ها ارائه دهد.
اشارتی است به برخی از این چالش ها
الف) مفهوم خاتمیت
روشن است که معنی ختم نبوت، کمال دین و جامعیت آن است و ختم نبوت ابدا به این معنا نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی که از راه وحی رسیده رفع شده و چون بشر در اثر بلوغ و رشد فکری نیازی به این تعلیمات ندارد، نبوت پایان یافته است. آنچه رفع شده نیاز به وحی جدید و تجدید نبوت ها است نه نیاز به دین و تعلیمات الهی. مع الاصف روشنفکری متاخر دینی در تفسیر و توجیه فلسفه ختم نبوت سخت دچار اشتباه شدند و خاتمیت را با بلوغ و آزادی عقل گره زدند. البته آبشخور و خاستگاه اصل این تفکر در اندیشه های اقبال بوده است. وی برای بیان فلسفه ختم نبوت ابتدا تاریخ بشریت را به دو دوره قدیم و جدید یا کودکی و بلوغ تقسیم می کند. دوره کودکی، دوره حکومت غرایز و هدایت های غریزی و وحیانی است. (وی وحی را هم از مقوله غریزه می داند) اما دوره بلوغ یعنی دوره ای که «خرد استقرائی» پا به عرصه زندگی بشر می گذارد و با آمدن عقل جایی برای نیروی غریزه و هدایت های غریزی باقی نمی ماند و خاتمیت یعنی کوتاه شدن دست هدایت های آسمانی و چنگ زدن به دامن هدایت ها و راهنمایی های «خرد استقرایی» خاتمیت یعنی به پایان رسیدن حجیت و اعتبار سخن کسانی که مدعی ارتباط با فوق طبیعتند. وی می نویسد: «القای معنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است.»
دکتر شریعتی تحت تأثیر اقبال لاهوری و در تعقیب و در تبیین همان ایده، تاریخ بشریت را به سه دوره تقسیم می کند: نخست دوران وحی؛ دوم دوران امامت و وصایت و سوم دوران غیبت امام زمان که در این دوران رهبری هدایت خلق به عهده علم است. وی می نویسد: «وقتی پیامبر می گوید: خاتم انبیا من هستم، نمی خواهد بگوید آنچه گفتم انسان را الی الابد بس است بلکه خاتمیت می خواهد بگوید... که از این پس انسان بر اساس این طرز تربیتش، قادر است درون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر ختم نبوت است خودتان راه بیفتید... از این پس عقل جای وحی را می گیرد.»
از دیدگاه شریعتی در دوران خاتمیت همه مسئولیت ها و کارکردهای پیامبران و امامان، بر عهده علم و عالمان و روشنفکران است. شریعتی بر این نکته اصرار می ورزید که اگر قرار است یک حرکت دینی جدی آغاز شود، باید رهبری آن در دست روشنفکران مذهبی باشد نه روحانیت اندیشه اقبال در میان روشنفکران دینی حاضر هم طرفداران جدی دارد که همان ایده را با تعابیری دیگر و رنگ و لعابی زیبا ترویج می کنند. استاد مطهری در کتاب وحی و نبوت پس از آن که نظر اقبال را به خوبی توضیح داده و تقریر می کند، به نقد و بررسی آن پرداخته و آن را فلسفه ای مخدوش و دارای اصول نادرست معرفی می کند و چهار نقد اساسی به آن وارد می سازد:
1- اگر این فلسفه درست باشد، نه تنها به وحی جدید و پیامبر جدید نیازی نیست؛ به راهنمایی وحی مطلقا نیازی نیست زیرا هدایت عقل تجربی جانشین هدایت وحی است. این فلسفه اگر درست باشد، فلسفه، ختم دیانت است نه ختم نبوت... این مطلب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است که مخالف نظریه خود اقبال است. تمام کوشش ها و مساعی اقبال در این است که علم و عقل برای جامعه بشر لازم است اما کافی نیست.
2- اگر نظریه اقبال درست باشد، باید با تولد عقل تجربی آن چیزی که اقبال آن را «تجربه درونی» می نامد (مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان یابد، چون فرض بر این است که این امور از نوع غریزه اند و با ظهور عقل تجربی، غریزه که راهنمایی از بیرون است فروکش می کند و حال آن که خود اقبال تصریح می کند که تجربه باطنی برای همیشه باقی است و از نظر اسلام، تجربه درونی یکی از منابع سه گانه معرفت است.
3- این که اقبال وحی را از نوع غریزه دانسته است خطاست. غریزه یک خاصیت صد در صد طبیعی و ناآگاهانه و نازل تر از حس و عقل است که قانون خلقت در مراحل اولی حیاتی حیوان در حیوانات قرار داده است... اما وحی بر عکس هدایتی مافوق حس و عقل است و به علاوه تا حدود زیادی اکتسابی است. بالاتر این که در اعلا درجه «آگاهانه» است.
4- گویی علامه اقبال، دچار همان اشتباهی شده است که جهان غرب شده است یعنی جانشین ساختن علم به جای ایمان... البته این نکته نباید مخفی بماند که برداشت اولیه شهید مطهری از سخنان اقبال این بوده است که وی در صدد بیان فلسفه ختم نبوت تبلیغی است (استاد با تقسیم نبوت به نبوت تشریعی و تبلیغی معتقد است که بشر پس از دین خاتم با بلوغ فکری و رشد اجتماعی که به دست آورده است خودکار تبلیغ اقامه دین را به عهده می گیرد) و در نتیجه به ستایش و تجلیل از آن پرداخته است. اما ده سال بعد به هنگام نگارش کتاب وحی و نبوت متوجه این نکته می شود که اقبال تمایزی میان نبوت تبلیغی و تشریعی نمی بیند و تحلیل خود را شامل هر دو می داند. از این رو در پی این امعان نظر و دقت به نقد سخنان وی می نشیند. و این نهایت کم لطفی است که برخی این چرخش را ناشی از «درگیری هایی مطهری با شریعتی و سوء ظن شدید وی به روشنفکران دینی غیر روحانی» تلقی کرده اند و استاد را به عدم توفیق در فهم و نقد رأی اقبال متهم ساخته اند. البته این که استاد رأی اقبال را به درستی درک و تحلیل کرده است یا نه مقوله ای است که باید در جای دیگر به تفصیل به موشکافی آن پرداخت و به نظر نگارنده دلایل بر له آن تحلیل و نقد، از کلام خود اقبال قابل استخراج است.
اما نسبت نخستی که به استاد داده شده بسیار ظالمانه است. آن هم از سوی فردی که مکررا تأکید دارد که هیچ گاه از نیت و انگیزه ها کاوش نباید کرد. شهید مطهری متفکری بود که هیچ گاه در بحث و مناظره و محاجه انصاف را فدای هیچ گونه غرضی نمی کرد و به لجاجت و عناد کشیده نمی شد و این از گفتارها و نوشتارهای آن عزیز کاملا هویداست. حتی وی در مورد دکتر شریعتی با آن که بسیار منتقدانه برخورد می کند از ذکر نقاط قوت او نمی گذرد و اتهاماتی همچو سنی گری و وهابیت را از او نفی می کند تا بدانجا که می نویسد: «او مردی بود که از روحیه های انقلابی و هر ایدئولوژی انقلابی بهره جویی می کرد. در سنی گری و یا وهابیی چه ماده انقلابی وجود دارد؟» و در مورد اقبال نیز در کنار ذکر نقاط ضعف، نقاط قوت بسیاری را از وی برجسته می سازد.
ب) معجزه ختمیه
قرآن کریم معجزه جاوید پیامبر گرامی اسلام است. قرآن خود بارها صریحا جنبه اعجاز و فوق بشری خود را در آیاتی چند اعلام نموده است همچنان که به وقوع معجزات دیگر غیر از قرآن از حضرت رسول (ص) تصریح کرده است. ولی برخی از روشنفکران مسلمان بیان کرده اند که معجزه دلیل است اما دلیل اقناعی برای بشر نابالغ و کودک که در پی امور اعجاب آور و غیر عادی است اما انسان رشد یافته به اینگونه امور توجهی ندارد و سر و کارش با منطق است و چون دوره پیامبر اسلام (ص) دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خیالات ذهنی، پیامبر اسلام (ص) از اجابت درخواست هرگونه معجزه ای غیر از قرآن به اذن خدا امتناع کرده است. دکتر شریعتی نیز از افرادی است که بر این دیدگاه صحه گذارده است. وی در اسلام شناسی می نویسد: «بالاخره معجزه محمد از مقوله امور «غیر بشری» نیست گرچه یک عمل غیر بشری است و از این روشنفکران بر خلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای «باور» مردم به کار می رفت و جز آن سودی نداشت... محمد می کوشد تا کنجکاوی مردم اسلام از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آن ها را از «عجایب و غرایب» به «واقعیات و حقایق» بگرداند.»
استاد در کتاب مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی پس از ذکر و تقریر این نظر، در سه جهت بر آن اشکال وارد می سازند یکی این که پیامبر (ص) غیر از قرآن معجزه ای نداشته است؟ دوم این که آیا ارزش معجزه صرفا اقناعی است؟ و نهایتا این که آیا معجزات خارق العاده برای دوره قبل از پیامبر بوده و پیامبر اسلام می کوشیده است که مردم را از امور غیر عادی به مسائل عقلی جلب کند؟
پاسخ استاد به سؤال اول این است که پیامبر اسلام (ص) معجزات دیگری نیز داشته است. در مورد نکته دوم نیز می نویسد که معجزه اقناعی نیست بلکه ارزش برهانی دارد و قرآن نیز همین نام را بر آن نهاده است. در مورد مسئله سوم نیز استاد می نویسد: «اگر چنین باشد باید بگوییم همه پیامبران دعوت بر غیب کرده اند و محمد (ص) دعوت به شهادت، پس چرا صدها آیه از قرآن به همین عجایب و غرایب اختصاص یافته است... قرآن نمی خواهد توجه به طبیعت و محسوسات را جانشین توجه به ماوراء طبیعت و امور نامحسوس نماید، اهمیت قرآن در این است که در عین توجه دادن به طبیعت ایمان بر غیب را سرلوحه دعوت قرار دهد... اهمیت کار محمد (ص) در آن است که همان طور که به نظر در طبیعت و تاریخ و اجتماع می خواند و مردمی را که جز در برابر هر چه غیر طبیعی است تسلیم نمی شوند تسلیم عقل و منطق و علم می نماید، می کوشد اندیشه مردمی را هم که دموکراسی از عقل و منطق می زنند و جز در برابر هر چه طبیعی و محسوس است تسلیم نمی شوند، به منطقی برتر و عالی تر آشنا سازد. آنچه مایه تأسف است این است که علی رغم این روشنگری ها و بیانات مستدل شهید، باز امروزه مشاهده می شود که افرادی هم همان برداشت غلط از معجزه ختمیه را بر زبان می آورند.»
منشأ و خاستگاه این دیدگاه را باید «ماوراء الطبیعه گریزی» و به عبارت دیگر «جهان بینی علمی» این روشنفکران دانست که استاد گرانقدر آن را هم به بوته نقد کشانده است.
جهان بینی
ج) جهان بینی علمی
استاد در مقدمه جلد پنجم از کتاب وزین اصول فلسفه و روش رئالیسم اشاره به تفکری می کنند که از در مخالفت با تفکر و تعمق در مسائل ماوراء الطبیعی درآمده است و رنگ فلسفه حسی به خود گرفته است و گروهی از نویسندگان مسلمان را سخت به هیجان آورده است و آن ها را بدین منظور رهنمون ساخته است که در الهیات نیز منحصرا ضروری است که از روش حسی و تجربی مدد گرفته شود و از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسی است و هر راهی غیر از این راه بیهوده است. بدیهی است روشنفکران مسلمان عرب حلقه واسطه انتقال این دیدگاه از غرب به ایران بودند استاد ضمن اشاره به دیدگاه برخی از روشنفکران وطنی ر این زمینه به نقد این نظریه می پردازند.
ایشان با ذکر برخی از آیات نظیر «لیس کمثله شیء؛ چيزى مانند او نيست.» (شوری/ 11)، «لله المثل الاعلی؛ بهترين وصف از آن خداست.» (نحل/ 60) و «له الاسماء الحسنی؛ نامهاى نيكو به او اختصاص دارد.» (طه/ 8) منتقدانه می پرسند که چگونه ما از راه طبیعت شناسی به معرفت این مسائل نائل گردیم؟ وی در ادامه می نویسد: «البته ما هم معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی نمود، ما هم معتقدیم گام های علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن و نمی توانست جز این باشد؛ اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه «نظام غایی» بود نه «نظام فاعلی» که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده به آن استناد جسته اند... هدف قرآن هم از دعوت به مطالعه حسی و تجربی طبیعت از نظر خداشناسی این است که به مخلوق و مسخر بودن طبیعت و این که قوه ای مافوق قوای طبیعی، طبیعت و قوای طبیعت را اداره و تدبیر می کند پی ببریم و ایمان پیدا کنیم... این که طبیعت در همه جا یکسان عمل می کند دلیلی جز بر وحدت نوعی عناصر طبیعت نیست و به هیچ وجه بر وجود قوه ای واحد احد صمد بسیط غیر متجزای ثابت دائم ازلی قاهر غالب دلالت نمی کند.»
از آن جا که مباحث استاد در این بخش بیشتر صبغه فلسفی و عقلی بر خود می گیرد لذا علاقمندان به این مباحث را به کتاب اصول فلسفه حوالت می دهیم. یکی از اشکالات اساسی که مرحوم شهید مطهری به اسلام شناسی دکتر شریعتی وارد می کنند از همین زاویه است: «یک نقص بزرگ در کار این اسلام سرائی ها این است که از طرفی به توحید به عنوان یک اصل علمی و عقلی و فلسفی و استدلالی مستقل از دین و هم از طبیعت اعتراف ندارند و صریحا انکار می کنند، خدا را حداکثر در آینه طبیعت می بینند که اندکی از چهره الوهیت را نشان می دهد... از طرف دیگر درباره جهان، انسان، تاریخ، جامعه اظهارنظر می کنند چون اظهار نظرها از فلسفه توحید ناشی نشده است طبعا از جاهای دیگری گدایی شده و یک نظام ناهماهنگی را به وجود آورده است.»
در ادامه می نویسد: «امکان ندارد که ما بتوانیم توحید را به عنوان یک پایه جهان بینی معرفی نماییم بدون آن که توحید اسلام را به عنوان یک اصل عمیق فلسفی که بتوان از آن، جهان را نشاخت، بشناسیم. بدون شک پذیرش ماتریالیسم تاریخی در تحلیل ها و تفسیرهای قرآنی روشنفکران مذهبی که معاصر با شهید بوده اند نیز از همان جهان بینی مادی نشأت می گرفت.» استاد در کتاب جامعه و تاریخ علاوه بر این که برخورد با عقاید ماتریالیسم تاریخی دارد، نظریه کسانی از روشنفکران مذهبی را نیز که به نحوی تاریخ را طبقاتی تفسیر می کنند، نقد می کنند.
ایشان هم چنین تفسیرهای التقاطی از قرآن را که توسط گروه فرقان صورت می گرفته در جای دیگر به نحوی مستدل پاسخ می دهد. آنچه امروزه خطری بسیار جدی تلقی می شود و تأسف برانگیز و بالاتر از آن تعجب برانگیز است استناد برخی افکار انحرافی و التقاطی به آن متفکر دوران است. امروزه برخی افرادی که نام روشنفکری دینی را یدک می کشند با تقطیع و استفاده ابزاری از ایده های مطهری و بازخوانی و باز تفسیر افکار آن شهید در صدد ضربه زدن به آرمان های انقلاب و زیربناهای اعتقادی برآمده اند. و لذا گاهی آن بزرگوار را حامی لیبرالیسم معرفی می کنند گاهی طرفدار دموکراسی و حکومت دموکراتیک. زمانی او را داعیه دار پلورالیسم و قرائت های مختلف از دین می دانند پس از چندی با نسبت دادن ایده «افیون بودن دین» به او، ترویج گر سکولاریسم در جامعه دینی می شوند. تأسف بارتر آن که دامنه این بازخوانی و باز تفسیر اخیرا به سنت نبوی هم کشیده شده است و رسول گرامی اسلام (ص) با آن جلالت و عظمت، العیاذ بالله، مسمع خوش ذوق موسیقی زنان معرفی می گردد. این چیزی نیست جز «قرائت اموی از سنت نبوی.»
Sources
مرتضی مطهري- مقدّمه اي بر جهان بيني اسلامي- صفحه 172- 178، 191- 192، 433- 456
مرتضی مطهری- استاد مطهري و روشنفكران- صفحه 41
دفاعيه اكبر گنجي- نشريه كيان- شماره 40 صفحه 51- 57
مقاله مطهري و قرائت هاي مختلف از دين- روزنامه حيات نوجوانان- 16/ 7/ 79- صفحه 3
محمد جعفري- مقاله شهيد مطهري و نوانديشي ديني
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites