تجلی کلام علوی در شاهنامه

English 5197 Views |

نهج البلاغه

نهج البلاغه همانند بسیاری دیگر از متون و منابع استوار دینی و همچنین به مانند بسیاری دیگر از آثار و مضبوطات تاریخی، تأثیرات شگرف و بعضا آشکاری در برخی از متون ادبی ما ایرانیان داشته است که بی مجامله بررسی «تخصصی» تأثیر آن در هر یک از متون نظم و نثر ادبی می تواند در تبیین اندیشه ها و گفتار ژرف و انسانی این انسان الهی، حقایق تازه و سودمندی عاید علاقه مندان مباحث ادبی گرداند. در این نوشتار از میان متون ادب حماسی، شاهنامه حکیم توس را برای این مبحث برگزیده ایم و قصد آن داریم به بررسی کلی و محتوایی آن در ارتباط با آبشخورهای علوی بپردازیم. پیش از پرداختن به مصادیق بهره مندی شاهنامه فردوسی از نهج البلاغه امام علی (ع)، نخست باید در ایضاح چند نکته مهم و اساسی در محور تأثیر و تأثر این موضوع، لختی قلم گردانید و پس به سر قصه شد. بررسی عدم تطابق زمانی میان این دو اثر ادبی و دینی (شاهنامه و نهج البلاغه) و به تبع آن، اشاره به زمان ورود نهج البلاغه مدون سیدرضی به کتابخانه ها و سپس به ذهن و زبان ایرانی، اشاره به مسئله «توارد» در مفهومی وسیع و عالی برای پاره ای از مضامین مشترک انسانی که می تواند در تمام نحل و حتی ملل به عنوان «تعابیر حکمت آمیز» رایج و ماندگار باشد و همچنین بررسی لزوم استفاده از منابع دینی- اسلامی، در متنی که سراسر آن را اسطوره و به ویژه «حماسه» تشکیل می دهد، از مواردی است که باید پیش از ورود به مبحث و توغل در آن، در تبیین آنها در حد توان کوشید.

تألیف نهج البلاغه و ورود آن به ایران

سرور محدثان، سیدرضی در دوران جوانی و پیش از پرداختن به مجموعه عظیم نهج البلاغه، کتابی را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمه) شروع به تألیف کرده بود که به علت گرفتاری های روزگار ناتمام مانده و طبع حساس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانی این کتاب نیمه تمام که با پاره ای از گفتار علوی قرین شده و به الخصائص نیز نامبردار بود، مدح و ستایش همگنان سید را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پی افکندن کاخ بلند و دیرپای نهج البلاغه مصمم گردانیده است. تاریخ تدوین نهایی نهج البلاغه چنان که از تحقیقات صائب نهج البلاغه پژوهی برمی آید، ماه رجب سال 400 هجری و در محله شیعه نشین کرخ بغداد بوده است. (به تاریخ اتمام تألیف نهج البلاغه خود سیدرضی در پایان نهج البلاغه اشاره کرده است.)
بنابراین، باید سال و زمان نسبی ورود این کتاب شریف در ذهن و زبان ایرانی و همچنین در آثار مکتوب فارسی تقریبا مشخص شود تا داوری درباره تأثیرات این کتاب منطقی تر و به حقیقت نزدیک تر باشد. درباره جاودان اثر حکیم فرزانه طوس (شاهنامه)، به علت معاصرت و هم زمانی با گردآوری نهج البلاغه توسط سیدرضی آن هم در منطقه ای غیر ایرانی (بغداد) و با در نظر آوردن زمان تقدیم شاهنامه فردوسی به دربار نابسامان پرستار زاده غزنوی (حوالی 400 هجری) به قطع و یقین می توان اظهار کرد که فردوسی نه نهج البلاغه مدون سیدرضی را به چشم دیده و نه اصلا خبر احتمالا جنجالی و پر طمطراق نشر آن را به گوش ظاهر شنیده است.
در توضیح بحث مذکور می توان به این احتمال نیز دل بست که مجموعه تدوین شده نهج البلاغه بتواند حدود یک قرن بعد از کتابت نهایی در مناطق علمی ایران جایگیر شود و تأثیرات مهم و عدیده ای بر آثار کاتبان و نویسندگان ارجمند بگذارد. در این باره اخیرا نسخه ای از ترجمه نهج البلاغه مربوط به قرن پنجم و ششم هجری (که ظاهرا از سوی نویسنده ای نامعلوم در خراسان نوشته شده) از سوی دانشگاه تهران به چاپ رسیده است که در جای خود علاوه بر دربرداشتن ترجمه ای نسبتا روان از نهج البلاغه به زبان فارسی، اطلاعات سودمند دیگری نیز درباره پاره ای وقایع تاریخی اسلام در اختیار علاقه مندان قرار می دهد. با این وجود، استاد سیدجعفر شهیدی ضمن تشکیک در اصل این کتاب درباره نخستین ترجمه فارسی از نهج البلاغه در خراسان و در قرن پنجم و ششم به کلی به دیده تردید نگریسته است، ولی به توضیح کشاف مصحح کتاب مذکور، آقای دکتر عزیزالله جوینی در مقدمه توضیحی این اثر قدیمی می توان این سخن را پذیرفت که: «اگر نهج البلاغه پس از صد سال به ایران نیامده باشد، پس از کجا ابوالحسن بن فندق، معارج نهج البلاغه را فراهم آورده و یا کیدری که وی نیز اهل بیهق بوده، چنان کاری بزرگ در شرح نهج البلاغه به انجام رسانیده است؟ و نیز چگونه قطب الدین راوندی کتاب منهاج البراعه را در شرح نهج البلاغه تألیف کرده است که همگی آنان در قرن ششم بوده اند؟»
بنابراین، اگر باز هم بپذیریم که نهج البلاغه حتی پنجاه یا صد سال پس از تدوین ظاهری اش (سال 400 هجری) به ایران آمده باشد، باز هم باید همچنان بر موضوع عدم رؤیت و استفاده مستقیم فردوسی از آن کتاب شریف پای فشرد و بدان فتوا داد.

مضامین مشترک در شاهنامه و نهج البلاغه

حاصل مباحث مذکور اینکه، برای نشان دادن تأثر شاهنامه فردوسی از گفتار امیرالمؤمنین (ع) باید در آثار پیشین مربوط به علی (ع) نگریست و چنان که مبرهن است پاره های گفتار علوی بسی پیشتر از زمان تدوین نهج البلاغه در مناطق و مکتب خانه های علمی موجود بوده است. به عنوان نمونه، درباره خطبه معروف «شقشقیه» (خطبه سوم نهج البلاغه، مدون سیدرضی) که از سوی علمای تسنن به علت در برداشتن پاره ای خوارداشت ها نسبت به خلفای سه گانه راشدین به ویژه قدح صریح خلیفه سوم (عثمان بن عفان) مورد تردید قرار گرفته و با این وجود امروزه به پای مردی تحقیقات کشاف نهج البلاغه پژوهان در اصالت و تاریخی بودن آن تقریبا هیچ شک و ریبی بر جای نمانده است، این اشاره کافی است که ابن ابی الحدید در شرح جامع خود و از زبان استادش ابن ابی الخیر واسطی و او نیز به نقل از شیخ خود ابن الخشاب در صحت انتساب خطبه شقشقیه به علی (ع) چنین اعتقاد راسخی دارد: «به خدا قسم! این خطبه را در کتاب هایی که دویست سال پیش از تولد سیدرضی نوشته شده است، دیده ام و همچنین به قلم دانشمندان و بزرگانی خوانده ام که خط آن ها را می شناسم و سال ها قبل از آنکه نقیب ابو احمد (پدر سیدرضی) قدم به جهان هستی گذارد، زندگی می کرده اند.» نکته مهم دیگر که درباره پاره ای مضامین مشترک در شاهنامه و نهج البلاغه باید بدان اشاره شود، این است که ممکن است موضوع و حتی گفتاری در نهج البلاغه و یا هر کتاب ارجمند و دینی- تاریخی دیگر آمده باشد و این گفتار غیر تعمدا و کاملا از روی «توارد» در مجموعه ای دیگر که البته دور از دسترس کتاب به ظاهر منبع - مبدأ بوده، به کار رفته باشد.
مثلا، پاره ای از کلام یونانی منتسب به بزرگان حکمت آن دیار که الحق مایه ای گران از حکمت و معرفت را در خود نهفته دارد، امکان دارد عینا و یا مضمونا در کلام پیشین و حتی دینی ما ایرانیان به کار رود که البته از حیث ظاهر شبیه به هم نمی توان ادعا کرد که این دو گفتار همسان قطعا از یکدیگر مقتبس شده اند. بهترین نمونه تاریخی که الحق به خاطر تشابهات عجیب دارای شگفتی بسیار است، آمدن داستانی کاملا شبیه به قصه دینی خدو انداختن خصم بر روی علی (ع) از مثنوی معنوی مولانا در روایات اساطیری و کهن سامورایی ژاپن است. همچنان که استاد فروزانفر هم با اندکی تسامح داستان مذکور از مثنوی را در ذیل حوادث غزوه خندق (احزاب) قابل بحث دانسته اند، می توان گفت که روی دادن واقعه ای کاملا همسان با آن در منطقه ای دیگر و بسیار پیشتر از آن را هرگز نمی توان بر مسئله «اقتباس» و استفاده از یک موضوع مربوط به تاریخ صدر اسلام حمل کرد.
بنابراین، چندان نباید اظهار شگفتی کرد اگر در مواردی معدود کلام بزرگان ادب و فرهنگ ما که به هر حال از یک فرهنگ و تمدنی مشترک بهره مند بوده اند، با پاره ای از کلام بزرگان دینی ما یکسانی و مشابهت داشته باشد. در ارتباط با انگیزه تأثرات علوی فردوسی در شاهنامه می توان مذهب این شاعر ارجمند و آزاده دری را نیز دستاویزی استوار برای این تأثیر و تأثر قرار داد. بنا به تحقیقات عمیق و استوار شاهنامه پژوهان ایرانی در اینکه مذهب رسمی فردوسی، امامیه، آن هم از شاخه بارور جعفری (اثنی عشری) است، تقریبا جای تردید نیست.

ارادت فردوسی به آستان علوی

با این توضیحات به نظر می رسد بررسی پاره ای از ابیات گیرای شاهنامه بر محور گفتار علوی (نه نهج البلاغه موجود) می تواند منطقی و عملی باشد و اگر در مواردی هم تشابهی میان شاهنامه و نهج البلاغه به دیده آید، البته چندان جای شگفتی نخواهد بود؛ نهج البلاغه خلاصه همان آثار موجود پیش از خود است و طبعا همان مباحث به طور منظم و طبقه بندی شده در نهج البلاغه سیدرضی آمده، که در پی این یادداشت و برای تکمله بحث به پاره ای از آن ها اشاره خواهد شد. فقط در اینجا پیش از پرداختن به تجلی کلام امیرالمؤمنین در شاهنامه فردوسی، برای آنکه ذهن و زبان فردوسی درباره خاندان اهل بیت (ع) و اهم آن ها مولای متقیان بیش از پیش روشن شود، نخست به ابیات پرشور و آغازین شاهنامه درباره علی (ع) اشاره می گردد. فردوسی در مقدمه غنی و بسیار پرحکمت خویش بر شاهنامه پس از آوردن حکم و مضامین نغز اسلامی در قالب الفاظ دری، مستقیما به وصف نبی و وصی و خاندان پاک ایشان می پردازد و چنان که از نسخ اصلی شاهنامه برمی آید، در میان اوصاف این خاندان در شاهنامه از دیگر صحابه رسول و در رأس آن ها خلفای راشدین، به غیر از علی (ع)، هیچ ذکر خیری در میان نیست:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی *** خداوند امر و خداوند نهی
که من شارستانم، علیم درست *** درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست *** تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
حکیم این جهان را چو دریا نهاد *** بر انگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته *** همه بادبان ها بر افراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس *** بیاراسته همچو چشم خروس
محمد (ص) بدو اندرون با علی (ع) *** همان اهل بیت نبی و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای *** به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید، گناه من است *** چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم *** چنان دان که خاک پی حیدرم
و در جای دیگر از شاهنامه آمده است:
سر انجمن بد ز یاران علی (ع) *** که خواند او را علی ولی
نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه نمود این است که این ابراز ارادت فردوسی نسبت به امام علی (ع) مسلما سرچشمه در آشنایی فردوسی با امیرالمؤمنین (ع) دارد، زیرا مگر می توان تصور کرد از حکیم فرزانه ای همچون او این مدح و ثنا بدون فکر و اندیشه و شناخت باشد. و به طور قطع حکیم فرزانه طوس، با آگاهی و شناخت هم از کلام علوی و هم از قدر و منزلت مولای متقیان (ع)، خود را خاک پای حیدر می نامد.

گفتار علوی در شاهنامه فردوسی
فردوسی علاوه بر آوردن نام و یاد علی (ع) در شاهنامه خود، به گفتار آن امام ارجمند نیز عنایت داشته است که در ذیل پاره ای از تأثرات آشکار او از گفتار علی (ع) آورده می شود، با این تذکار که نخستین بار ابوالفضل مستوفی، از فضلای قرن هفتم، در کنار گزارش کلمات قصار امیرالمؤمنین به تطبیق بعضی از ابیات شاهنامه با گفتار امام نیز پرداخته است:
به نام خداوند جان و خرد *** کزین برتر اندیشه بر نگذرد
نه اندیشه یابد بدو نیز راه *** که او برتر از نام و از جایگاه
«الذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن؛ کسی که دوری همت ها او را درنیابد و تیزبینی (نیز) بدو دست نیابد.» درباره خطبه توحیدیه علی (ع) می توان گفت: «در یک کلام بحث توحید و خرد و جان و آفرینش فردوسی بدون توجه و بهره وری هوشمندانه او از خطبه توحیدیه نهج البلاغه ممکن نبوده است.» (سید عطاءالله مهاجرانی، «نقد و تفسیر نامور»، ص 35).
بدین آلت رای و جان و زبان *** ستود آفریننده را کی توان؟
به هستیش باید که خستو شوی *** زگفتار بیکار یکسو شوی
«لا یبلغ مدحته القائلون و لا یؤدی حقه المجتهدون؛ گویندگان نمی توانند او را چنان که شایسته است، بستایند و کوشندگان نمی توانند حق او را به درستی بگذارند.»
و دیگر که گیتی فسانست و باد *** چو خوابی که بیننده گیرد به یاد
چو بیدار گردد، نبیند به چشم *** اگر نیکوی دید اگر درد و خشم
«الناس نیام فإذا ماتوا إنتبهوا؛ مردم در خوابند، هنگامی که مردند بیدار می شوند.»
پرستیدن دادگر پیشه کن *** ز روز گذر کردن اندیشه کن
دل اندر جهان آفرین بند و بس *** ره رستگاری همین است و بس
«اوصیکم بذکرالموت و اقلال الغفله عنه؛ شما را به یادآوری مرگ و غفلت نورزیدن از آن سفارش می کنم.»
الا ای خریدار مغز سخن *** دلت بر گسل زین سرای کهن
«اهربوا من الدنیا و أصرفوا قلوبکم عنها؛ از دنیا روی برگردانید و قلب هایتان را از آن منصرف گردانید.»
جهان سر به سر عبرت و حکمت است *** چرا مایه ما همه غفلت است
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست *** بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست
«إنما ینظر المؤمن الی الدنیا بعین الاعتبار؛ همانا مؤمن به دنیا از روی عبرت می نگرد.»
و گر چیره گردد هوی بر خرد *** خردمندت از مردمان نشمرد.
«العاقل من غلب هواه؛ عاقل کسی است که بر هوای نفسش چیره گردد.» در شاهنامه اسفندیار سوی کاردانان نامه نوشت که خداوند ما را بیهوده نیافریده است:
سوی کاردانانش نامه نوشت *** که ما را خداوند یافه نهشت
«ایها الناس اتقوا الله فما خلق إمرو عبثا فیلهو؛ ای مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشده است تا به لهو و بازی بپردازد.»
مبادا که بیداد آید ز شاه *** که گردد زمانه سراسر تباه
نزاید به هنگام بردشت گور *** بود بچه باز را چشم، کور
شود در جهان چشمة آب خشک *** نیابد به نافه درون بوی مشک
«إذا تغیر السلطان تغیر الزمان؛ هر گاه پادشاه از حال خود بگردد، روزگار دگرگون می شود.»
بخور آنچه داری و بیشی مجوی *** که از آز کاهد همی آب روی
«الحرص لا یزید فی الرزق و لکن یذل القدر؛ حرص و آز بر روزی نمی افزاید، بلکه ارج و اعتبار انسان را خوار می کند.»
به منزل رسید آنکه پوینده بود *** همی یافت آن کس که جوینده بود
«من طلب شیئا ناله او بعضه؛ هر آنکه چیزی بجوید، به آن یا به برخی از آن دست می یابد.»
ز نادان نیابی جز از بدتری *** نگر سوی بی دانشان ننگری
«إحذر مجالسة الجاهل کما تأمن مصاحبة العاقل؛ از همنشینی نادان پرهیز کن، همچنان که محبت و مصاحبت دانا را امن می شماری.»
ز مادر همه مرگ را زاده ایم *** به ناکام گردن بدو داده ایم
«ان لله ملکا ینادی فی کل یوم لدوا للموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب».
این عبارت به صورت شعری زیبا نیز از مولای متقیان نقل شده است:
له ملک ینادی کل یوم *** لدوا للموت و ابنوا للخراب
شما نیز از اندرز او دست باز *** مدارید و از من مپوشید راز
«و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد والمغیب؛ و اما حق من بر شما این است که بر بیعتتان وفادار مانم و شما را در آشکار و نهان نصیحت نمایم.»
چو دشمنش [جهان] گیری نمایدت مهر *** و گر دوست خوانی نبینیش چهر
«و من ساعاها [الدنیا] فاتته، و من قعد عنها و اتته؛ و کسی که برای دنیا تلاش می کند، به آن نرسد، در حالی که دنیا به رها کننده آن روی می آورد.»

Sources

بدیع ‏الزمان فروزانفر- سخن و سخنوران- چ چهارم- تهران- خوارزمی- 1369

نهج ‏البلاغه- ترجمه سیدجعفر شهیدی- چ هفتم- تهران- علمی و فرهنگی- 1374

علی ابوالحسنی- بوسه بر خاک پی حیدر (بحثی در ایمان و آرمان فردوسی)- تهران- عبرت- 1378

سید عطاءاللّه مهاجرانی- حماسه فردوسی- «نقد و تفسیر نامور»- چ دوم- تهران- اطلاعات- 1377

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites