رابطه فرد و اجتماع از نظر قرآن

English 6034 Views |

اگر جامعه ای دارای روح واحد و تفکر اجتماعی واحد شد حکم یک فرد انسان را پیدا می کند و افرادش همانند قوا و اعضای انسان می گردند که ذاتا و فعلا در شخصیت انسان مستهلک می باشند و لذت و دردشان عین لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عین سعادت و شقاوت انسان است، قرآن در داوری اش درباره امت ها و جامعه هایی که به علل تعصبات مذهبی یا ملی تفکر جمعی یگانه ای داشته اند، این چنین داوری نموده است که طبقات و نسل های بعدی را به اعمال نسل های قبلی مورد مؤاخذه قرار می دهد و حاضران را به اعمال غایبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار می دهد و در موردی که مردمی تفکر جمعی و روحیه جمعی داشته باشند داوری حق جز این نمی تواند باشد.
خداوند در سوره آل عمران آیه 200 می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون؛ اى اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید، باشد که پیروز و رستگار گردید.» امرهایى که در این آیه آمده یعنى امر"اصبروا" و "صابروا" و "رابطوا" و "اتقوا" همه مطلق و بدون قید است، در نتیجه صبرش، هم شامل صبر بر شداید مى شود و هم شامل صبر در اطاعت خدا و همچنین صبر بر ترک معصیت و به هر حال منظور از آن صبر تک تک افراد است، چون دنبالش همین صبر را به صیغه "مفاعله- صابروا" آورده که در مواردى استعمال مى شود که ماده فعل بین دو طرف تحقق مى یابد و مصابره عبارت است از اینکه جمعیتى به اتفاق یکدیگر اذیت ها را تحمل کنند و هر یک صبر خود را به صبر دیگرى تکیه دهد و در نتیجه برکاتى که در صفت صبر هست دست به دست هم دهد و تاثیر صبر بیشتر گردد و این معنا امرى است که هم در فرد (اگر نسبت به حال شخصى او در نظر گرفته شود) محسوس است و هم در اجتماع (اگر نسبت به حال اجتماع و تعاون او در نظر گرفته شود) چون باعث مى شود که تک تک افراد نیروى یکدیگر را به هم وصل کنند و همه نیروها یکى شود و رابطوا مرابطه از نظر معنا اعم از مصابره است، چون مصابره عبارت بود از وصل کردن نیروى مقاومت افراد جامعه در برابر شداید و مرابطه عبارت است از همین وصل کردن نیروها، اما نه تنها نیروى مقاومت در برابر شداید، بلکه همه نیروها و کارها، در جمیع شئون زندگى دینى، چه در حال شدت و چه در حال رخا و خوشى و چون مراد از مرابطه این است که جامعه به سعادت حقیقى دنیا و آخرت خود برسد، و اگر مرابطه نباشد گو اینکه صبر من و تو، به تنهایى و علم من و تو به تنهایى و هر فضیلت دیگر افراد، به تنهایى سعادت آور هست، ولى بعضى از سعادت را تامین مى کند و بعضى از سعادت، سعادت حقیقى نیست، به همین جهت دنبال سه جمله: «اصبروا و صابروا و رابطوا» اضافه کرد، «و اتقوا الله لعلکم تفلحون»، که البته منظور از این فلاح هم فلاح تام حقیقى است.

انسان و اجتماع
انسان در میان تمامى جانداران موجودى است که باید اجتماعى زندگى کند و این مطلب احتیاج به بحث زیاد ندارند، چرا که فطرت تمامى افراد انسان چنین است یعنى فطرت تمام انسان ها این معنا را درک مى کند و تا آنجا هم که تاریخ نشان داده هر جا بشر بوده اجتماعى زندگى مى کرده و آثار باستانى هم (که از زندگى قدیمى ترین بشر آثارى به دست آورده) این مطلب را ثابت مى کند. قرآن کریم هم با بهترین بیان در آیاتى بسیار از این حقیقت خبر داده، از قبیل آیه:
«یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثى، و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ...»؛ «هان اى مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شعبه شعبه و قبیله قبیله تان کردیم تا یکدیگر را بشناسید.» (حجرات/ 13)
و آیه: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا، و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات، لیتخذ بعضهم بعضا سخریا»؛ «مائیم که معیشتشان را در بینشان (در زندگى دنیا) تقسیم کردیم و بعضى را به درجاتى ما فوق بعضى دیگر قرار دادیم، تا بعضى بعضى دیگر را مسخر خود کنند.» (زخرف/ 32)
و آیه: «بعضکم من بعض»؛ «شما همه از یکدیگرید.» (آل عمران/ 195)
و آیه: «و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا»؛ «او کسى است که از آب بشرى بیافرید و سپس او را خویشاوند تنى و نا تنى کرد.» (فرقان/ 54)
و آیاتى دیگر که خواننده عزیز براى درک هر یک از این آیات و نحوه دلالتشان لازم است به تفسیر یک یک آنها در این کتاب مراجعه کند.

انسان و نمو او در اجتماع
اجتماع انسانى مانند سایر خواص روحى انسان و آنچه که مربوط به او است از روز آغاز پیدایش به صورت کامل تکون نیافته تا کسى خیال کند که اجتماع نمو و تکامل نمى پذیرد، نه در کمالات مادى و نه در کمالات معنوى بلکه اجتماعى شدن انسان هم مانند سایر امور روحى و ادراکیش دوش به دوش آنها تکامل پذیرفته، هر چه کمالات مادى و معنویش بیشتر شده، اجتماعش نیز سامان بیشترى به خود گرفته است و مسلما انتظار نمى رود که این یک خصوصیت از میان همه خصوصیات و خواص انسانیت مستثنا باشد، یعنى خصوص اجتماعى بودنش از همان اول پیدایشش به طور کامل تحقق یافته باشد و اجتماع امروزیش با اجتماع روز اول خلقتش هیچ فرق نکرده باشد، بلکه این خصیصه انسان مانند سایر خصایصش که به نحوى با نیروى علم و اراده او ارتباط دارند، تدریجا به سوى کمال در حرکت بوده و کم کم در انسان تکامل یافته است.
و آنچه بعد از دقت و تامل در حال این نوع از موجودات یعنى انسان روشن مى شود این است که اولین اجتماع و گردهمایى که در بشر پیدا شده گردهمایى منزلى از راه ازدواج بوده، چون عامل آن یک عامل طبیعى بوده است که همان جهاز تناسلى (که زن و مرد هر کدام جهاز تناسلى مخصوص به خود را دارند) است و این خود قوى ترین عامل است براى اینکه بشر را به اجتماع خانوادگى وادار نماید زیرا معلوم است که این دو دستگاه هر یک بدون دیگرى به کار نمى افتد، به خلاف مثلا جهاز هاضمه که اگر فرض کنیم در محلى و زمانى یک فرد انسان تک و تنها باشد، مى تواند با جویدن برگ و میوه درختان تغذى کند ولى نمى تواند به تنهایى فرزندى از خود منشعب سازد و همچنین دستگاه هاى دیگرى که در بدن انسان تعبیه شده، براى به کار افتادنش نیازى به انسان هاى دیگر ندارد و تنها جهاز تناسلى است که باید در بین دو نفر مشترکا به کار بیفتد، دو نفر از جنس مخالف (یعنى یک مرد و یک زن).
بعد از تشکیل اجتماع کوچک یعنى خانواده، یک مشخصه دیگر بشرى خودنمایى کرد، که ما در مباحث گذشته این کتاب آن مشخصه را استخدام نامیدیم، یعنى اینکه هر انسانى بخواهد به وسیله انسانى و یا انسان هایى دیگر حوایج خود را بر آورد و سلطه خود را گسترش دهد، آن گاه برایش ممکن است که اراده خود را بر آن انسان ها تحمیل کند تا هر چه او مى خواهد آنها بکنند و رفته رفته این خصیصه به صورت ریاست جلوه کرد، ریاست در منزل، ریاست در عشیره (فامیل)، ریاست در قبیله، ریاست در امت. این هم طبیعى است که ریاست در بین چند انسان نصیب آن کسى مى شده که از سایرین قوى تر و شجاع تر بوده و همچنین مال و اولاد بیشترى داشته و همچنین نسبت به فنون حکومت و سیاست آگاه تر بوده و آغاز ظهور بت پرستى هم همین جا است یعنى پرستش و خضوع انسان ها در برابر یک انسان از همین جا شروع شد تا در آخر براى خود دینى مستقل گردید.
مشخصه اجتماع به تمام انواعش چه اجتماع خانوادگى و چه غیر آن، هر چند که هیچگاه در این ادوار بشرى از بشر جدا نبوده، حتى برهه اى از زمان هم سراغ نداریم که انسان، فردى زندگى کرده باشد، ولیکن این نیز بوده که انسان این رقم زندگى را از زندگى فردى انتخاب نکرده و براى انتخاب آن به طور تفصیل مصلحت ها و خوبی هاى آن را نسنجیده، بلکه ضرورت وجود دستگاه تناسلى، او را براى اولین بار به ازدواج، یعنى اولین قدم در تشکیل اجتماع وا داشته (و قهرا مجبور شده قدم هاى دیگر را نیز بر دارد) و اما پى بردن به خوبی هاى آن و اینکه چگونه اجتماعى بهتر است؟ به تدریج و به تبع پیشرفت سایر خواص بشرى، رشد و نمو کرده، نظیر خصیصه استخدام و خصیصه دفاع و ... و قرآن کریم خبر داده که اولین بارى که بشر متوجه منافع اجتماع شد و به طور تفصیل (و نه نا خودآگاه) به مصالح آن پى برد و در صدد حفظ آن مصالح بر آمد زمانى بود که براى اولین بار پیغمبرى در میان بشر مبعوث شد و آنان را راهنما گشت. جان کلام این است که به وسیله مقام نبوت متوجه مصالح و منافع زندگى اجتماعى گردید، این مطلب را از آیات زیر استفاده مى کنیم که مى فرماید: «و ما کان الناس إلا أمة واحدة فاختلفوا»؛ «انسان ها در آغاز، همه یک امت بودند، بعدها اختلاف کردند.» (یونس/ 19)
و نیز مى فرماید: «کان الناس أمة واحدة، فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین، و أنزل معهم الکتاب بالحق، لیحکم بین الناس فیما اختلفوا»؛ «مردم همه یک امت بودند، سپس خداى تعالى انبیا را (که کارشان وعده و وعید دادن است) مبعوث فرمود و کتاب به حق را با آنان نازل فرمود تا بین مردم در آنچه که در آن اختلاف مى کنند داورى کند.» (بقره/ 213)، چون این دو آیه، چنین خبر مى دهد که انسان در قدیم ترین عهدش امتى واحده و ساده و بى اختلاف بوده، سپس به خاطر همان غریزه استخدام، اختلاف در بین افرادش پیدا شد و اختلاف هم به مشاجره و نزاع انجامید، لذا خداى تعالى انبیا را بر انگیخت و با آنان کتاب فرستاد، تا به وسیله آن کتاب اختلاف ها را بر طرف کنند و دو باره به وحدت اجتماعیشان برگردانند و این وحدت را به وسیله قوانینى که تشریع فرموده حفظ کنند.
و نیز در آیه «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الذی أوحینا إلیک، و ما وصینا به إبراهیم و موسى و عیسى، أن أقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه»؛ «براى شما مسلمانان از مسایل اصولى دین همان را تشریع کرده که به نوح توصیه اش کرده بود و آنچه به تو وحى کردیم و ابراهیم و موسى و عیسى را به رعایت آن سفارش نمودیم این بود که دین را اقامه کنید و در دین متفرق نشوید.» (شوری/ 13) خبر مى دهد با این کلام خود خبر داده از اینکه رفع اختلاف از بین مردم و ایجاد اتحادشان در کلمه، تنها و تنها از راه دعوت به اقامه دین و اتحادشان در دین واحد، تحقق مى یابد، پس تنها دین است که ضامن اجتماع صالح آنان است.
و آیه نامبرده همین دعوت را (یعنى دعوت انسان هاى اولیه را به اجتماع و اتحاد) به صورت دعوت به اقامه دین و متفرق نشدن مردم در آن پیشنهاد کرده، پس تنها ضامن اجتماع صالح دین است و این آیه این دعوت را (یعنى دعوت به اجتماع و اتحاد را) از نوح (ع) حکایت کرده که قدیم ترین انبیا صاحب کتاب و شریعت است و بعد از آن جناب، از ابراهیم و آن گاه از موسى و سپس از عیسى (ع) حکایت کرده، با اینکه در شریعت نوح و ابراهیم (ع) عدد انگشت شمارى از احکام تشریع شده بود و از این چهار پیامبر (که نام برده شده) موسى (ع) شریعتى وسیع تر آورده و به طورى که قرآن کریم خبرمى دهد و از ظاهر انجیل هاى مسیحیان هم بر مى آید، عیسى (ع) نیز تابع شریعت آن جناب بوده، (چون شریعت آن جناب بیشتر براى برداشتن امور قدغن و تحلیل نمودن آن امور را داشته است که خداى تعالى به عنوان گوشمالى آنها را بر بنى اسرائیل حرام کرده بود) و شریعت موسى (ع) هم به طورى که گفته شده، بیش از حدود ششصد حکم نداشته. پس روشن گردید که دعوت به اجتماع دعوتى مستقل و صریح بوده که تنها از ناحیه مقام نبوت شروع شده و آغازگر آن انبیا (ع) بوده اند و آن را در قالب دین به بشر پیشنهاد کرده اند به شهادت اینکه هم قرآن بدان تصریح نموده و هم تاریخ آن را تصدیق کرده است.

اسلام و عنایتش به امر اجتماع
هیچ شکى نیست در اینکه اسلام تنها دینى است که بنیان خود را بر اجتماع نهاده و این معنا را به صراحت اعلام کرده و در هیچ شانى از شئون بشرى مسئله اجتماع را مهمل نگذاشته -و تو خواننده عزیز اگر بخواهى بیش از پیش نسبت به این معنا آگاه شوى- مى توانى از این راه وارد شوى که نخست اعمال انسان ها را دسته بندى کنى و بفهمى که دامنه اعمال انسان چقدر وسیع است و اعتراف کنى که چگونه فکر آدمى از شمردن آنها و تقسیماتى که به خود مى گیرد به اجناس و انواع و اصنافى که منشعب مى شود عاجز است و از سوى دیگر در این معنا بیندیشى که چگونه شریعت الهیه اسلام آنها را شمرده و به همه آنها احاطه یافته و چگونه احکام خود را بطور شگفت آورى بر آن اعمال، بسط و گسترش داده (بطورى که هیچ عمل کوچک و بزرگ آدمى را بدون حکم نگذاشته) آن گاه در این بیندیشى که چگونه همه این احکام را در قالب هاى اجتماعى ریخته، آن وقت خواهى دید که اسلام روح اجتماع را به نهایت درجه امکان در کالبد احکامش دمیده.
سپس آنچه دستگیرت شده با آنچه از سایر شرایع حقه که قرآن نیز به شان آنها اعتنا ورزیده مقایسه کنى، یعنى با شرایع و احکامى که نوح و ابراهیم و موسى و عیسى آورده بسنجى، نسبت اسلام و آن شرایع به دستت مى آید و در نتیجه به مقام و منزلت اسلام پى مى برى و اما آن شرایعى که در سایر ادیان است و اسلام اعتنایى به آنها نکرده، مانند احکامى که در کیش بت پرستان و صائبان و پیروان مانى و مجوسیان و سایرین به آنها معتقدند وضع روشن ترى دارد که قابل مقایسه با احکام اسلام نیستند و اما امت هاى قدیم چه متمدن و چه غیر متمدن تاریخ، چیزى از وضع آنان ضبط نکرده ولى این مقدار را مى دانیم که تابع موروثى هاى قدیم ترین عهد انسانیت بوده اند، آنها نیز به حکم اضطرار جامعه تشکیل داده و به حکم غریزه، به استخدام یکدیگر پرداختند و در آخر افراد تحت یک جمعى اجتماع کرده اند و آن جمع عبارت بوده از حکومتى استبدادى و سلطه پادشاهى و اجتماعشان هم عبارت بوده یا از اجتماعى قومى و نژادى و یا اجتماعى وطنى و اقلیمى که یکى از این چند عامل، وحدت همه را در تحت رایت و پرچم شاه و یا رئیسى جمع مى کرده و راهنماى زندگیشان هم همان عامل وراثت و اقلیم و غیر این دو بوده، نه اینکه به اهمیت مسئله اجتماع پى برده و در نتیجه نشسته باشند و پیرامون آن بحثى یا عملى کرده باشند، حتى امت هاى بزرگ یعنى ایران و روم هم که در قدیم بر همه دنیا سیادت و حکومت داشتند تا روزگارى هم که آفتاب دین خدا در بشر طلوع کرد و اشعه خود را در اطراف و اکناف مى پراکند، به این فکر نیفتادند که چرا تشکیل اجتماع دهیم و چه نظامى اجتماعى بهتر از نظام امپراطورى است؟ بلکه به همان نظام قیصرى و کسروى خود دلخوش و قانع بودند و رشد و انحطاط جامعه شان تابع لواى سلطنت و امپراطوریشان بود.
هر زمانى که امپراطوریشان قوى و قدرتمند بود جامعه هم نیرومند بود، هر زمان که رشد امپراطورى متوقف مى شد، رشد جامعه نیز متوقف مى شد. بله در نوشته هایى که از حکماى خود به ارث برده بودند از قبیل نوشته هاى سقراط و افلاطون و ارسطو و غیر اینها، بحث هایى اجتماعى یافت مى شود ولیکن تنها نوشته ها و اوراقى است که هرگز مورد عمل واقع نشده و مثل هایى است ذهنى که هرگز در مرحله خارج پیاده نگشته است و تاریخ آن زمان که براى ما به ارث رسیده، بهترین شاهد بر صدق گفتار ما است. پس درست است که بگوییم: اولین ندایى که از بشر برخاست و براى اولین بار بشر را دعوت نمود که به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد و آن را از کنج اهمال و زاویه تبعیت حکومت ها خارج نموده و موضوعى مستقل و قابل بحث حساب کند، ندایى بود که شارع اسلام و خاتم انبیا (ص) "افضل الصلاة و السلام" سر داد و مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتى را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاکى آنان نازل شده پیروى کنند، مانند آیات زیر که مى فرماید: «و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم»؛ «و اینکه راه من مستقیم است پس مرا پیروى کنید و به دنبال راه هاى دیگر مروید که شما را متفرق مى سازد.» (انعام/ 153)
«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»؛ «همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق مشوید.» (آل عمران/ 103) تا آنجا که به مسئله حفظ مجتمع از تفرق و انشعاب اشاره نموده و مى فرماید: «و لتکن منکم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و أولئک هم المفلحون، و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البینات»؛ «باید از شما جمعیتى باشند که مردم را به سوى خیر دعوت نموده، امر به معروف و نهى از منکر کنند و ایشانند تنها رستگاران و شما مانند آن اقوام مباشید که فرقه فرقه شدند و بعد از آنکه آیاتى روشن بر ایشان آمد باز اختلاف کردند.» (آل عمران/ 104-105)
«إن الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم فی شیء»؛ «محققا کسانى که دین خود را پاره پاره کردند و هر دسته پیرو کسى شدند تو هیچ رابطه با آنان ندارى.» (انعام/ 159) و آیاتى دیگر که به طور مطلق مردم را به اصل اجتماع و اتحاد دعوت مى کند. و در آیاتى دیگر دعوت مى کند به تشکیل اجتماعى خاص، یعنى خصوص اجتماع اسلامى بر اساس اتفاق و اتحاد و به دست آوردن منافع و مزایاى معنوى و مادى آن، مانند آیه شریفه: «إنما المؤمنون إخوة، فأصلحوا بین أخویکم»؛ «رابطه مؤمنین با یکدیگر تنها رابطه برادرانه است، پس بین دو برادر خود اصلاح دهید.» (حجرات/ 10) و آیه: «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم»؛ «نزاع مکنید که سست مى شوید و نیرویتان هدر مى رود.» (انفال/ 46) و آیه «و تعاونوا على البر و التقوى»؛ «یکدیگر را در کار نیک و تقوا یارى دهید.» (مائده/ 2) و آیه «و لتکن منکم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»؛ «باید از شما مسلمانان جمعیتى باشند که به سوى خیر دعوت نموده امر به معروف و نهى از منکر کنند.» (آل عمران/ 104)

رابطه اى که اسلام بین فرد و اجتماع قائل است در هیچ دینى و ملتى سابقه ندارد.
افراد انسان با همه کثرتى که دارد یک انسان هستند و افعال آنها با همه کثرتى که از نظر عدد دارد از نظر نوع یک عمل است که به اعمالى متعدد تقسیم مى شود، نظیر آب دریا که یک آب است ولى وقتى در ظرف هاى بسیارى ریخته مى شود چند آب مى شود، پس این آب ها که از نظر عدد بسیارند از نظر نوع یک آبند و در عین اینکه یک نوعند، آثار و خواص بسیار دارند و این آثار بسیار، وقتى آبها یک جا جمع مى شوند قوت و عظمت پیدا مى کنند. اسلام هم افراد نوع بشر را در تربیت و در هدایتش بسوى سعادت حقیقى اش این معناى حقیقى را در نظر گرفته، معنایى که چاره اى از اعتبارش نیست و در این باره فرموده: «و هو الذی خلق من الماء بشرا، فجعله نسبا و صهرا»؛ «خداى عز و جل آن کسى است که از آب، یک بشر آفرید و همان یک بشر را بسیار و به هم وابسته ساخت.» (فرقان/ 54) و نیز فرموده «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثى»؛ «هان اى مردم ما همه شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم.» (حجرات/ 13) و نیز فرموده: «بعضکم من بعض»؛ «شما نوع بشر بعضى از بعضى دیگرید.» (آل عمران/ 95) و این رابطه حقیقى که بین فرد و جامعه وجود دارد، خواه ناخواه به وجود و کینونتى دیگر منجر مى شود، کینونتى در مجتمع و مطابق قوت و ضعف و وسعت و ضیقى که افراد در وجودشان و قوایشان در خواصشان و آثارشان دارند و در نتیجه غیر از وجود تک تک افراد که فرضا ده میلیون نفرند یک وجودى دیگر پیدا مى شود به نام مجتمع و غیر از آثار و خواصى که تک تک افراد دارند خواص و آثارى دیگر و از همه قوى تر پیدا مى شود، به نام آثار اجتماع.

هویت و شخصیت مستقل براى اجتماع در اسلام
و به همین جهت قرآن کریم غیر از آنچه که براى افراد هست وجودى و عمرى و کتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصیتى براى اجتماع قائل است، مثلا درباره عمر و اجل امت ها مى فرماید: «و لکل أمة أجل فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون»؛ «براى هر امتى اجلى است که رسیدنش را نه مى توانند جلو بیندازند و نه عقب.» (اعراف/ 34) و در باره کتاب خاص به هر امتى مى فرماید: «کل أمة تدعى إلى کتابها»؛ «و هر امتى به سوى کتابش خوانده مى شود.» (جاثیه/ 28) و درباره درک و شعور هر امتى مى فرماید: «زینا لکل أمة عملهم»؛ «عمل هر امتى را براى آن امت زینت قرار دادیم در نتیجه زشت را زیبا و زیبا را زشت مى یابند.» (انعام/ 108) و درباره عمل بعضى از امتها فرموده: «منهم أمة، مقتصدة»؛ «بعضى از امت ها داراى درکى صحیح اند.» (مائده/ 66) و درباره طاعت امت فرموده: «أمة قائمة یتلون آیات الله»؛ «امتى است قائم و شب زنده دار که آیات خدا را تلاوت مى کنند.» (آل عمران/ 113)
و درباره معصیت امت ها فرموده: «و همت کل أمة برسولهم، لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم فکیف کان عقاب»؛ «یعنى هر امتى در صدد بر آمد تا رسول خود را دستگیر کنند و با باطل علیه حق مجادله کردند تا شاید به وسیله آن، حق را از بین ببرند، در نتیجه من آنها را به عذاب خود گرفتم و چه عقابى بود که بر سرشان آوردم.» (غافر/ 5) و نیز در باره خلاف کارى امت فرموده: «و لکل أمة رسول فإذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط»؛ «براى هر امتى رسولى است، پس همین که رسولشان آمد، در بینشان به قسط داورى شد.» (یونس/ 47) و از همین جا است که مى بینم قرآن همان عنایتى را که به داستان اشخاص دارد، به داستان و تاریخ امت ها نیز دارد بلکه اعتنایش به تواریخ امت ها بیشتر است، براى اینکه در عصر نزول قرآن آنچه از تاریخ بر سر زبان ها بود تنها احوال پادشاهان و رؤساى امت ها بود و ناقلین تاریخ هیچ در صدد ضبط احوال امت ها و تواریخ جوامع نبودند، شرح حال جوامع تنها بعد از نزول قرآن باب شد، آن هم بعضى از مورخین مانند مسعودى و ابن خلدون متعرض آن شدند، تا آنکه تحول فکرى اخیر در تاریخ نگارى پدیدار شد و به جاى پرداختن به شرح حال اشخاص، به شرح حال امت ها پرداختند و به طورى که مى گویند اولین کسى که این روش را باب کرد "اگوست کنت فرانسوى" متوفى در سال 1857 میلادى بوده است.
و خلاصه اینکه لازمه آنچه در این باره اشاره کردیم این است که هر جا قوا و خواص اجتماعى با قوا و خواص فردى معارضه کند، قوا و خواص اجتماعى به خاطر اینکه نیرومندتر است بر قوا و خواص فردى غلبه کند و همین طور هم هست، چون لازمه قوى تر بودن یکى از دو نیروى متضاد این است که بر آن دیگرى غلبه کند، علاوه بر اینکه حس و تجربه هم همین را اثبات مى کند و بر این معنا (یعنى غلبه قوه او خواص فاعله جامعه و قوا و خواص منفعله آن، بر قوا و خواص فاعله و منفعله فرد) شهادت مى دهد، مثلا وقتى جامعه بر امرى همت بگمارد و تحقق آن را اراده کند و قوا و خواص فاعله خود را به کار بگیرد، یک فرد نمى تواند با نیروى خودش به تنهایى علیه جامعه قیام کند، مثلا در جنگ ها و هجوم هاى دسته جمعى اراده یک فرد نمى تواند با اراده جمعیت معارضه نماید، بلکه فرد چاره اى جز این ندارد که تابع جمع شود تا هر چه بر سر کل آمد بر سر آن جزء هم بیاید، حتى مى توان گفت اراده جامعه آن قدر قوى است که از فرد سلب اراده و شعور و فکر مى کند.
و همچنین آنجا که قوا و خواص منفعله جامعه به کار مى افتد مثلا خطرى عمومى از قبیل شکست در جنگ یا شروع زلزله و یا وجود قحطى و وبا او را وادار به فرار مى سازد و یا رسوم متعارفه باعث مى شود که از ترک عملى شرم کند و یا عادتى قومى، جامعه را وادار مى سازد به اینکه فرم مخصوصى از لباس بپوشد، در همه این انفعال هاى عمومى یک فرد نمى تواند منفعل نشود بلکه خود را ناچار مى بیند به این که از جامعه پیروى کند، حتى در این دو حال که گفته شد فعل و انفعال اجتماع شعور و فکر را از افراد و اجزا خود سلب مى کند.
و همین معنا ملاک اهتمام اسلام به شان اجتماع است، اهتمامى که تاکنون ندیده و ابدا نیز نخواهیم دید که نظیرش در یکى از ادیان و در یکى از سنن ملت هاى متمدن یافت شود. علت این شدت اهتمام هم روشن است، براى اینکه وقتى تربیت و رشد اخلاق و غرایز در یک فرد انسان که ریشه و مبدأ تشکیل اجتماع است مؤثر واقع مى شود که جو جامعه با آن تربیت معارضه نکند و گرنه از آنجایى که گفتیم قدرت نیروى جامعه، فرد را در خود مستهلک مى کند، اگر اخلاق و غرایز جامعه با این تربیت ضدیت کند یا تربیت ما اصلا مؤثر واقع نمى شود و یا آن قدر ناچیز است که قابل قیاس و اندازه گیرى نیست (و مثل این مى ماند که ما بخواهیم یک ماهى قزل آلا را در آب شور تربیت کنیم که اگر در همان روزهاى اول ماهى کوچولوى ما از بین نرود، تربیت ما آن طور که باید و آن طور که به زحمات ما بیارزد مؤثر واقع نمى شود).
به همین جهت است که اسلام مهم ترین احکام و شرایع خود از قبیل حج و جهاد و نماز و انفاق را و خلاصه تقواى دینى را بر اساس اجتماع قرار داد و علاوه بر اینکه قواى حکومت اسلامى را حافظ و مراقب تمامى شعائر دینى و حدود آن کرده و علاوه بر اینکه فریضه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از تمامى منکرات را بر عموم واجب نموده، براى حفظ وحدت اجتماعى هدف مشترکى براى جامعه اعلام نموده و معلوم است که کل جامعه هیچ وقت بى نیاز از هدف مشترک نیست و آن هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى، (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت نزد خدا و این خود یک پلیس و مراقب باطنى است که همه نیت ها و اسرار باطنى انسان را کنترل مى کند تا چه رسد به اعمال ظاهریش. پس در حکومت اسلامى اگر مامورین حکومتى که گفتیم موظف به دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از منکرند اطلاعى از باطن افراد نداشته باشند، باطن ها بى پلیس و بدون مراقب نمانده اند و به همین جهت گفتیم اهتمام به امر اجتماع در حکومت و نظام اسلامى بیش از هر نظام دیگر است.

Sources

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 34-35

سید محمد حسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان جلد ‏4- صفحه 143-154

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information