با اینکه هرکس اجمالا وجود شناخت فطری را در خود احساس می کند، یعنی یک سلسله پیامهای درونی و الهامهای باطنی و یا به تعبیر دیگر ادراکاتی که نیاز به معلم و استاد ندارد در وجود خود می یابد، ولی با این حال بعضی از فلاسفه (مخصوصا مادیین ) در اصل وجود چنین منبع شناختی تردید کرده اند، و رویهمرفته سه عقیده متفاوت در اینجا اظهار شده است.
الف- نظریه کسانی که می گویند: انسان همه معلومات را بدون استثناء در درون جان خود دارد، و آنچه را در این دنیا یاد می گیرد در حقیقت تذکر و یادآوری آن معلومات است، نه تعلیم جدید! این عقیده ای است که از افلاطون و پیروان او نقل شده. افلاطون می گوید روح انسان پیش از حلول در بدن، و ورود به دنیای مجازی در عالم مجردات و معقولات بوده و «مثل» یعنی حقایق را درک نموده، و چون به عالم کون و فساد آمد آن حقایق فراموش شد، اما به کلی محو و نابود نگردید، این است که چون انسان سایه و اشباح، یعنی چیزهائی را که از «مثل» بهره ای دارند می بیند به اندک توجهی حقایق را به یاد می آورد، پس کسب علم و معرفت در واقع تذکر است و اگر یکسره نادان بود و مایه علم در او موجود نبود حصول علم برای او میسر نمی شد.
ب- نظریه کسانی که می گویند: انسان هیچگونه شناخت و معرفت فطری ندارد، هرچند استعداد و آمادگی برای یادگیری مسائل مختلف دارد، آنها همه ادراکات فطری انسان را بازتاب تجربیات، نیازها، و ضرورتهای اجتماعی او می دانند. «فروید» روانکار معروف، «وجدان اخلاقی» را مجموعه منهیات اجتماعی، و تمایلات سرکوفته ای می داند که در ضمیر مخفی انسان وجود دارد، او می گوید «وجدان اخلاقی» نماینده یک عمل ذاتی و عمیق روح بشری نیست، بلکه درون بینی ساده منهیات، اجتماعی می باشد، نه در تاریخ بشریت، و نه در تاریخ فرد، تصورات ابتدائی خوب و بد وجود ندارد، این تصورات منحصرا از خارج یعنی محیط اجتماعی منشعب می شوند! طرفداران مکتب «ماتریالیسم و دیالیکتیک» نیز طبق اصل مشهور خود که «همه چیز را مولود وضع اقتصادی می دانند» مسائل فطری را از همین راه تفسیر می کنند.
ج-عقیده کسانی که معتقدند قسمتی از معلومات ما ریشه فطری دارد در حالی که قسمتی دیگر جنبه اکتسابی دارد، و ادراکات اکتسابی ما متکی به همان پایه های فطری است، دلائل منطقی عقلی، و دلائل نقلی از آیات و روایات اسلامی این نظر را اثبات می کند، زیرا:
اولا همانگونه که اگر در ریاضیات یک سلسله اصول مسلم و بدیهی نداشته باشیم هیچ قضیه ریاضی قابل اثبات نیست، در مسائل استدلالی دیگر نیز حتما نیاز به یک سلسله از بدیهات است که با فطرت درک شود، و بر پایه آن استدلالت نظری بنا گردد. به عبارت دیگر: اگر ما اصول فطری را به کلی منکر شویم هیچگونه جهان بینی نمی توانیم داشته باشیم، و تمام مسائل عقلی، مشکوک می شود، و در دره سفسطه سقوط خواهیم کرد. فی المثل اگر ما به وسیله حس و تجربه یا یک دلیل عقلی ثابت کردیم که فلان موضوع وجود دارد، اگر اصل «عدم اجتماع نقیضین» را که از بدیهی ترین اصول است با وجدان خود نپذیرفته باشیم، ممکن است بگوئیم چه مانعی دارد که آن موضوع هم موجود باشد و هم موجود نباشد! و اگر بخواهیم این اصول بدیهی را نیز از طریق تجربه و استدلال اثبات کنیم سر از دور و تسلسلی بیرون می آورد که بر کسی مخفی نیست.
ثانیا از این گذشته ما همانگونه که در مقابل سوفسطائیها که وجود همه چیز را منکرند، ایده آلیستها که وجود اشیاء خارجی را انکار می کنند و تنها معتقد به وجود ذهن هستند، تکیه بر وجدان می کنیم و می گوئیم وجدان ما گواه بر بطلان اینگونه عقائد است، چون ما به روشنی هستی خویش و جهان خارج را درک می کنیم، همین ضرورت وجدانی نیز نشان می دهد که بسیاری از ادراکات در درون جان ما هست. و همانگونه که ما خواسته های جسمی و روحی بسیاری را در خود احساس می کنیم( نیازهای جسمی همچون نیاز به غذا و خواب، و نیازهای روحی همانند تمایل و علاقه به علم، نیکی و زیبائی و پرستش و قداست، که به گفته بعضی از روانشناسان بزرگ ابعاد چهارگانه روح انسان را تشکیل می دهد) همین وجدان به ما می گوید که نیکی و عدالت خوب است، و ظلم و تعدی و تجاوز بد، و در این گونه ادراکات خود را نیازمند به هیچ منبعی اعم از منابع اجتماعی و اقتصادی و غیر آن نمی بینیم. عذر امثال «فروید» و «مارکس» نیز معلوم است، آنها یک اصل را با پیشداوری خود قبلا پذیرفته اند که مثلا همه پدیده های فکری اجتماعی به علاقه جنسی یا مسائل اقتصادی باز می گردد، سپس اصرار دارند همه چیز را با آن توجیه کنند.
ثالثا مطلب از نظر جهان بینی توحیدی وضوح بیشتری دارد زیرا هنگامی که پذیرفتیم که انسان بر طبق سنت الهی برای پیمودن راه تکامل آفریده شده است، بدون شک انگیزه ها و وسائل لازم برای پیمودن این راه در درون وجود او باید آماده شده باشد، و آنچه انبیاء و کتب آسمانی می آورند هماهنگ با ساختار تکوینی او است. به این ترتیب جهان تکوین و خلقت با جهان وحی و تشریع هماهنگ می شود. یا به تعبیر دیگر: عصاره و خلاصه و خمیر مایه این تعلیمات در درون جان انسان وجود دارد و آنچه در شرایع آسمانی آمده شرح مفصلی برای این خلاصه است، لذا در وجود شناختهای فطری نمی توان تردید داشت که هم دلیل عقل و هم جهان بینی توحیدی آن را تأیید می کند.
سوال:
در اینجا ممکن است سوالی مطرح شود که چرا قرآن مجید صریحا می گوید: "و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا وجعللکم السمع و البصار و الافئده"، «خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که هیچ نمی دانستید، و برای شما گوش و چشم و عقل قرار دارد» (سوره نحل/آیه 78)، آیا از این تعبیر استفاده نمی شود که چیزی بنام معلومات فطری وجود ندارد؟؟
پاسخ
اولا در آن لحظه که انسان از مادر متولد می شود مسلما چیزی نمی داند ، و حتی معلومات فطری برای او به صورت فعلیت حاصل نیست، بعدا که خود را شناخت و عقل و تمیز پیدا کرد معلومات فطری بدون نیاز معلم و استاد و حس و تجربه در او جوانه می زند، والا چگونه می توان گفت که انسان همه چیز حتی علم به وجود خودش را از طریق آزمایش و تجربه و مانند آن می فهمد. ثانیا مگر نمی گوئیم آیات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند؟ آیاتی که می گوید خداوند انسان را آفرید و نیک و بد را به او الهام کرد، یا آئین الهی را به صورت یک فطرت در درون جان انسان قرار داد، و آیات دیگری مانند آن که در آغاز این بحث آمد، (و الله اخرجکم من بطون امهاتکم) را تفسیر می کند، معلومات فطری را از آن مستثنا می داند.
سوال دیگر:
در اینجا سوال دیگری عکس سوال اول است، و آن اینکه قرآن در بسیاری از آیات در مورد علوم انسان تعبیر به «تذکر» می کند، مانند "ان فی ذلک لایه لقوم یذکرون"، «در این نشانه ای است برای جمعیتی که متذکر می شوند» ( سوره نحل / آیه 13)، و نیز می فرماید: "و ما یذکر الا اولوالالباب"، «هیچکس جز اندیشمندان متذکر نمی شوند» (سوره آل عمران /آیه 7)، و نیز می فرماید: "ویبین آیاته للناس لعلم یتذکرون"، «خداوند آیاتش را برای مردم تبیین می کند شاید متذکر شوند» (سوره بقره / آیه 221)، آیا مفهوم تذکر همان یادآوری نیست؟ و اعتقاد معروف افلاطون را که هرگونه علم را یادآوری می داند تداعی نمی کند؟!
پاسخ
«تذکر» از ماده «ذکر» است، و ارباب لغت معنی اصلی ذکر را «حفظ» گفته اند، چنانکه «راغب» در «مفردات» می گوید: «ذکر گاهی به حالت و کیفیت نفسانی گفته می شود که انسان به کمک آن قادر بر حفظ معارف و علوم است و گاه به حضور چیزی در قلب، و یا بیان»، نظیر همین معنی نیز در «لسان العرب» نیز آمده است که می گوید: «ذکر به معنی حفظ چیزی است و نیز به معنی مطلبی است که بر زبان جاری می شود» بنابراین «ذکر» و «تذکر» تنها یادآوری بعد از فراموشی، و یا تجدید یک خاطره در ذهن نیست همه معلومات را شامل می شود.