یعقوب، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) می خوانده اند. یوسف یکی از این اسباط دوازده گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد؛ و طبق داستان پر ماجرایی که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم، سرانجام عزیز مصر گردید. پس از مدتی پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کرده اند؛ و از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنی اسرائیل» یعنی پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شده اند؛ و دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزی این قوم را به وجودآورده اند. علت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر که در واقع دومین سفر و هجرت یهودیان به آن دیار محسوب می شود، قحطی وخشک سالی سختی بود که بر سرزمین کنعان، مستولی شده بود. برای همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامی نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر (که مردم آن به آبادانی و رفاه رسیده بودند) عزیمت کردند. بنی اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آن ها ملحق شده بودند، متحد شده، و به صورت دسته جمعی در آمده، و رفته رفته در سراسر مصر و اراضی حاصلخیز دره نیل، پراکنده شدند، و بخش هایی از آن نواحی را هم به تملک خود درآورده و بر آن حاکم شدند. آن ها علاوه بر زراعت به کار شبانی و دامداری که پیشه اصلی آن ها بوده است می پرداخته اند. بر این اساس، این طوایف سامی نژاد را «هیکسوس» می نامند که به معنای «شبانان» است.
در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوس ها بر مصر به اقوام سامی نژاد به ویژه بنی اسرائیل بسیار خوش گذشته و آن ها نزد اهالی بومی مصر از عزت و احترام شایانی برخوردار بوده اند. پس از وفات حضرت یوسف و سپری شدن دوران حکومت او، دیر زمانی نیز حال به این منوال بود، و نسل بعد از نسل بنی اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه می زیسته اند، و مال و منال و جمعیت آنان فزونی یافته بود. حدود سال های 1560 - 1580 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده، و هیکسوس های بیگانه را منکوب، و مقهور خویش ساخته، و سلطنت و حکومتی بزرگ تشکیل داده اند؛ و تا نواحی شرقی دریای مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آورده اند. با این حال، بنی اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر همچنان در مصر باقی مانده اند، و سلاطین مصر (فراعنه) با آن ها به خوبی رفتار می کردند؛ و با دیگر مصریان، تفاوتی قائل نمی شدند. تا این که سرانجام نوبت به یکی از فراعنه مصر به نام«رعمسیس» یا «رامسیس دوم» رسیده بود. او مردی دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بوده، و به مال و ثروت، حشمت و جاه ونیز کاخ ها و بناهای مجلل، توجه خاص داشت، و پیوسته برای گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش می کرد. از این رو، برای تأمین خواسته هایش نیازمند انبوه کارگران و بردگانی بوده، که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، و به کارهای سخت ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. از این رو بنی اسرائیل را برای این کارها مناسب دیده؛ و با دامن زدن حس قومیت گرایی و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبری را از چشم مردم مصر انداخته، و با فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگی گرفته، و به کارهای سخت و طاقت فرسا گماشته بود. این قوم بی پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهای شگرف و اعجاب انگیزی نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود.
در چنین وضعیتی، اقوام عبرانی و بنی اسرائیل برای رهایی از این وضعیت رقت بار و کشنده، دو راه در پیش داشته اند، یا می بایستی انقلابی در درون جامعه مصر، علیه بیدادگری های فرعون ستمگر به وقوع می پیوست، و آن ها هم در پرتو قیام همگانی توده ستمدیده مردم از یوغ ستم و استثمار طاغوت مصر، رهایی یابند، و یا این که پیشوایی از میان خود بنی اسرائیل برخیزد، و اسباب آزادی آنان را فراهم کند. از قرار معلوم بار دیگر دست غیبی از آستین، بیرون آمده، و لطف خاص الهی را شامل آن ها کرده است؛ زیرا خداوند مهربان، رهبری بزرگ و پیشوایی رهایی بخش (موسی) را برای نجات آن ها به رسالت، مبعوث کرده بود.
در آغاز سفر خروج تورات می خوانیم که دوازده پسر حضرت یعقوب (ع) در مصر زندگانی خوبی داشتند و نسل ایشان در آن سرزمین منتشر شد. مدت توقف آنان در مصر چهارصد و سی سال بود. (خروج 12: 40) دوازده قبیله بنی اسرائیل که در اصطلاح بسیط نامیده می شوند، در علوم و فنون پیشرفت کردند و همین امر موجب حسادت مصریان شد. علاوه بر این، مصریان می ترسیدند بنی اسرائیل با نیروی خود زمام امور را به دست گیرند؛ از این رو، به استضعاف آنان اقدام کردند و کارهایی دشوار و جانکاه به عهده ایشان گذاشتند. فراعنه و پادشاهان مصر از هیچ گونه اذیت و آزار نسبت به بنی اسرائیل کوتاهی نکردند و به ویژه وقتی رامسس دوم به سلطنت فرعونی رسید، بنی اسرائیل را به بردگی و ذلت کشاند و چون به او خبر دادند فرزند پسری از بین اینها متولد خواهد شد که حکومت و سلطنت تو را نابود می کند، فرعون دستور داد نوزادان پسرشان را کشتند، بین زنان و مردها فاصله ایجاد کرد و شکم زنان باردار را پاره کرد و فرزندانشان را بیرون آورد.
اما اراده خدا چیز دیگری بود. در همین شرایط یکی از بنی اسرائیل به نام عمران که با دختر عموی خود ازدواج کرده بود صاحب فرزند پسری شد. مادرش برای مدتی او را از دید جاسوسان و مأموران فرعون مخفی کرد و سرانجام با الهام الهی فرزندش را در صندوقچه ای گذاشت و او را به امواج رود نیل سپرد. صندوقچه به نزدیکی قصر فرعون رسید. او را گرفته به خانه فرعون آوردند و با اصرار بانوی مصر کودک از مرگ نجات یافت و نام موسی (از آب گرفته شده) بر او نهادند. به این وسیله موسی در خانه دشمن آینده خود به رشد و نمو ادامه داد. و باعث شکل گیری دین یهود گردید.
زندگی حضرت موسی (ع) و سرنوشت دین یهود از دیدگاه تاریخ و قرآن
بعثت حضرت موسی (ع) نقطه ی عطفی در تاریخ قوم بنی اسرائیل به شمار می آید. از زمان رحلت حضرت ابراهیم (ع) پیامبران متعددی در میان این قوم مبعوث شدند، اما هیچ کدام صاحب کتاب نبودند. حضرت موسی (ع) یکی از پیامبران اولوالعزم و دارای کتاب الهی است. سرگذشت حیات حضرت موسی (ع) در تورات، کتاب مقدس یهودیان بیان شده، اما همان طور که محققان غیر مسلمان خارجی نیز اعتقاد دارند سرگذشت موجود در دو کتاب از ''اسفار پنجگانه'' تورات یعنی ''سفر خروج'' و ''سفر اعداد'' مبتنی بر روایاتی است که 300 یا 400 سال بعد از زمان حیات او به رشته تحریر درآمده و به صورت حکایاتی ماندگار شده است.
در قرآن مجید زندگی حضرت موسی (ع) تقریبا به طور مفصل بیان شده است. در سوره قصص آیات 7 الی 14 جریان پس از تولد حضرت موسی (ع) چنین بیان شده است: «به مادر موسی الهام کردیم که طفلت را شیر ده و وقتی از آسیب فرعونیان ترسیدی او را به دریا افکن و هرگز بر او مترس و ناراحت مباش، ما او را به تو باز می گردانیم و از پیامبران مرسل قرارش می دهیم.» در ادامه همین آیات جریان کمک موسی (ع) به یکی از افراد بنی اسرائیل، کشته شدن یکی از فرعونیان به دست او، فرار موسی به مدین و ازدواج وی با یکی از دختران شعیب (ع) نیز اشاره شده است.
در آیات دیگری از قرآن (طه/ 9- 36) نحوه ی بعثت حضرت موسی (ع) به دقت بیان می شود. نحوه مراجعه آن حضرت به دربار فرعون، برخورد او با ساحران و سئوال و جوابهای وی با آنان و نیز خروج بنی اسرائیل به رهبری موسی (ع) از مصر در آیات مختلفی از قرآن مجید آمده است. با خروج بنی اسرائیل از مصر و غرق شدن لشکریان فرعون در رود نیل، موسی (ع)، فرصت یافت تا آیین خود را استحکام بیشتری بخشد، اما قوم خود خواه، لجوج و ناسپاس بنی اسرائیل هیچگاه از اعتقادات محکمی خوردار نشدند. داستان عزیمت موسی (ع) به کوه طور برای عبادت و رجوع بنی اسرائیل به گوساله پرستی که در قرآن نیز آمده، نمونه ای از این امر است. همین ناسپاسی و لجاجت در برخورد این قوم با پیامبر اسلام (ص) نیز دیده می شود.
تورات، سفر خروج، دوران خروج را با بیان جریان تولد موسی (ع) چنین آغاز می کند: «پادشاه مصر گفت: قوم بنی اسرائیل از ما مصریان، زیادتر و زور آورترند؛ بیایید با تدبیر، با ایشان رفتار کنیم، و هر پسری را که زاده شود به رودخانه اندازید و هلاک کنید، و دختران را بگذارید، زیرا از ایشان خطری متصور نیست. پس مردی از خاندان لاوی رفته و یکی از دختران لاویان را به زنی گرفته بود. از او پسری پیدا کرد، مادرش سه ماه او را از چشمان دیگران پنهان داشت. پس تابوتی از نی برای کودک آماده ساخت، و آن را به قیر و زفت بیندود، و طفل را در آن نهاده و در رود نیل انداخت، تا او را از کشتن نجات دهد. آب او را همی برد، تا دختر (زن) فرعون آن کودک را بدید، چون او را زیبا و گریان یافت دلش برای او سوخت، و گفت: این کودک از عبرانیان است، پس او را به دایه ای سپرد، که بر حسب اتفاق، مادرش بود، و او را موسی نام نهاد، که به زبان مصری به معنای برگرفته از آب است.
موسی در دربار فرعون، رشد کرده، و برومند شد؛ و به اصل و نژاد سامی و اسرائیلی خود، پی برد. روزی، مردی قبطی از مصریان را دید که مردی عبرانی را که از قوم او بود می زد. به خشم آمد و آن مرد قبطی را چنان بزد که در دم هلاک شد. روز بعد، خبر یافت که فرعون از این حادثه آگاه گردیده، و دستور قتل او را داد. به این خاطر از مصر گریخت و به شبه جزیره سینا رفت، سپس به شهر مدین در آمده، و در یکی از روزها که به کمک دختران شعیب پیامبر (ع) شتافته، و در آب دادن گوسفندان کمکشان کرده بود، دختران شعیب خوبی های موسی (ع) در حق خود را نزد پدر، باز گفتند. شعیب (ع) او را نزد خود خوانده، و دخترش صفوره (صفورا) را به عقد او در آورد، و وی را به شبانی گوسفندانش گمارد.
موسی (ع) پس از اتمام مدت قرار داد با زن و فرزند و گوسفندان خود به سوی مصر، روانه گشت، و چون به کوه «حوریب»، در صحرای «سینا» رسید که به آن «جبل الله» گویند فرشته خداوند در شعله آتش، از میان بوته ای، بر وی آشکار شد. موسی نگریست که آن بوته به آتش شعله ور است، اما نمی سوزد. ناگاه ندایی از میان بوته برخاست، و گفت: «ای موسی! پیش نیا، و نعلین خویش را از پای بیرون آور، زیرا مکانی که در آن ایستاده ای زمین مقدس است، و من یهوه هستم، خدای پدرانت، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب. آن گاه دستور داد تا موسی (ع) به مصر برود، و بنی اسرائیل را از دست فرعون و کارگزاران ستمگرش نجات دهد.
سپس خداوند، خطاب به موسی گفت: «آن چیست که در دست توست؟» گفت: «عصاست.» گفت: «آن را بر زمین بینداز.» و چون به زمین انداخت ماری شد، و موسی از نزدش گریخت. خدا فرمود: «(نترس) دستت را دراز کن و آن را بگیر.» پس دست خود را دراز کرد و آن را گرفت، و دوباره به شکل عصا در آمد! خداوند، بار دیگر به موسی (ع) گفت دست خود را در گریبان خویش بگذارد، چون او چنین کرد مانند برف سفید و نورانی شد. گفت اگر مردم، این آیت را دیدند و باورت نکردند، از نهر، آبی بگیر و بریز، تبدیل به خون خواهد شد. سپس موسی (ع) عرض کرد: «خدایا! من فصیح نیستم. هارون برادرم را که از من فصیح تر است به جانشینی ام، برگزین تا یار و مددکارم باشد، و از جانب من سخن گوید.»
پس خداوند یهوه هارون را جانشین موسای پیامبر گردانید؛ و به او دستور داد تا به کمک برادرش موسی بشتابد، و در امر رسالت و دعوت خلق، یاور او باشد. آن گاه موسی و هارون، نزد مشایخ بنی اسرائیل رفتند، و هارون، همه فرامین خداوند به موسی را برای مشایخ و بزرگان قوم بنی اسرائیل بیان کرد؛ و بعد، این دو، آیات و معجزات الهی را بر بنی اسرائیل و مشایخ آن ها آشکار کردند، و آنان نیز به خدای موسی و هارون و رسالت و آیین این دو (پیامبر) ایمان آوردند. پس از آن موسی و هارون نزد فرعون رفته، به او گفتند «یهوه دستور داد تا از تو بخواهیم اجازه دهی بنی اسرائیل از مصر خارج شوند.» فرعون گفت: «یهوه کیست که سخن او را بشنوم و بنی اسرائیل را رهایی دهم؟! من یهوه نمی شناسم، و بنی اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.»
معجزات حضرت موسی (ع)
از موسی و هارون، معجزه و برهان خواست. موسی عصای خویش را انداخت، اژدها گردید، و دست به گریبان برد و بیرون آورد، نورانی شد، و به اطراف، پرتو افکند. فرعون به موسی گفت: «شما جادوگری بیش نیستید.» دستور داد تا ساحران، جادوگران و کاهنان مصر را جمع کنند تا به گمان خود سحر و جادوی موسی را باطل سازند! ساحران و جادوگران نزد فرعون، حاضر شدند. فرعون از آن ها خواست تا با جادوی خود، موسی را مسحور و مغلوب گردانند. آنان هنر جادوگری خویش را آشکار کرده، و مار و اژدهای بسیاری در میدان مبارزه ظاهر ساختند. موسی (ع) عصای خویش را انداخت، مار (و اژدها) شد و همه (اژدها و) مارهای سحرآمیز جادوگران را بلعید! ساحران و کاهنان، به حقیقت رسالت و اعجاز موسی (ع) پی بردند، در دم به او ایمان آوردند، و به خدای یکتا، شهادت دادند. فرعون که خود را ناتوان و مغلوب یافت به آزار و اذیت بنی اسرائیل شدت بیشتری بخشید، تا این که خداوند بلیاتی بر فرعون و مصریان، نازل کرد. از جمله این که از آسمان، ملخ فراوان فرو ریخت به حدی که از ملخ ها ابرها پدید آمد، آب ها خون شد، طاعون افتاد، طوفان سیل آسا، همه جا را فرا گرفت و تاریکی های ترسناک همه جا را پوشاند و نیز خشکسالی سختی رخ داد.
خروج از مصر
فرعون پس از این وقایع، سخت به وحشت افتاد، و به خاطر همین، بنی اسرائیل را آزاد گذاشت تا از مصر، خارج شوند. اما پس از اندکی دوباره پشیمان شد، و با لشکری گران به دنبال آنها که در حال خروج بودند راه افتاد و به تعقیبشان پرداخت. حضرت موسی (ع) طوایف دوازده گانه بنی اسرائیل را با شتاب و سرعت هر چه تمامتر به کنار رود نیل آورد، از خدا خواست آب رود، برایشان شکافته شود تا آن ها بتوانند از آن بگذرند. به فرمان الهی آب های خروشان نیل به تعداد دوازده طایفه بنی اسرائیل، دوازده شعبه شکافته شد. در نتیجه، راه خروج بنی اسرائیل، هموار گردید! و آن ها از کوچه های خشک قعر رودخانه گذشتند. و پس از خروج آن ها بلافاصله آب ها به هم متصل شد و فرعون و لشکریانش که همگی به درون رودخانه رسیده بودند، غرق شدند.
ورود بنی اسرائیل به صحرای سینا
موسی و هارون، قوم یهود را به سوی صحرای سینا، روانه کرده، و در بیابان تیه مستقر ساختند. در حالی که آنان از بیداد و ستم دستگاه جبار فرعونی از همه امکانات زندگی و رفاهی، محروم بودند، و حتی آب برای آشامیدن و نانی برای خوردن جهت ادامه حیات نداشتند. از این رو، بهانه های بنی اسرائیلی آغاز شد، و اسرائیلیانی که به خاطر سال های طولانی رنج و بدبختی و زندگی خفت بار در مصر، عاجزانه از خداوند خواهان آزادی و رهایی بوده اند، اکنون که خداوند از سر لطف و عنایت توسط پیامبرانش موسی و هارون (ع) آن ها را رهانید، چنین شدند که تورات، نقل می کند: «تمامی جماعت بنی اسرائیل در آن صحرا، بر موسی و هارون، شکایت کردند و بنی اسرائیل به آنان گفتند کاش که در زمین مصر به دست خداوند مرده بودیم وقتی که نزد دیک های گوشت می نشستیم و نان را سیر می خوردیم؛ زیرا ما را بر این صحرا بیرون آوردید تا تمامی این جماعت را به گرسنگی بکشید! آن گاه خداوند به موسی گفت: من نان از آسمان برای شما فرو فرستم؛ و قوم، رفته کفایت هر روز را در روزش گیرند تا ایشان را امتحان کنم که بر شریعت من رفتار می کنند یا نه! آنان این گونه زبان به شکوه و اعتراض گشودند.»
با این که به گواهی تورات و قرآن کریم خداوند به درخواست حضرت موسی و هارون (ع) مائده های آسمانی مانند «من» و «سلوا» و غیر آن برایشان فرو فرستاد، و چشمه سارها در زیر پای آن ها جاری ساخت، ابرها بر آسمان ظاهر، باران بر آن ها بارانید و نیز بنا به تصریح قرآن، خداوند مهربان حتی ابرها را پیوسته بر آسمان بالای سرشان مستقر می کرد تا از سایه آن، استفاده کرده، از آفتاب سوزان و گرمای بیابان، مصون بمانند؛ و ده ها عنایات خاص دیگر، به حدی که اوضاع، بر وفق مراد بنی اسرائیل گردید. اما نه اشتهای این قوم سرکش و بهانه جو، سیری بردار بود، و نه درخواست ها و خواهش های آن ها پایان پذیر و محدود شدنی! از این رو، تقاضاها و درخواست های بی جای آنان از موسی و هارون (ع) ادامه یافت، که به جا آوردن همه آن ها نه به مصلحتشان بود و نه امکان تحقق عقلی و منطقی داشت. یکی از این خواهش ها، تقاضای رؤیت خدا با چشم بود که با توجه به این که خداوند، جسم نیست تا با چشم، دیده شود، هر چه موسی و هارون (ع) گفتند که تحقق چنین درخواستی عملی نبوده و محال است، به گوش آن ها فرو نرفت. تا سرانجام این تقاضا موجب غضب الهی، و سبب نزول عذاب آسمانی شده بود.
ماجرای گوساله پرستی قوم بنی اسرائیل
از وقایع مهم، و یا این که مهم ترین واقعه و رخداد دوران رسالت حضرت موسی (ع) این بود که آن حضرت پس از سر و سامان دادن اوضاع آشفته و زندگی از هم پاشیده بنی اسرائیل، فراغتی یافت تا به دعوت محبوبش خدای یکتا به کوه طور رود، و دستورها و برنامه های دینیش را از سراپرده غیب، دریافت کند. به این منظور به الهام الهی به بالای کوه رفت؛ و فرامین الهی را که بر (دو طرف) دو لوح منقوش بود، برگرفت و به میان قوم خود جهت ابلاغ پیام و حیانی رسالت خویش بازگشت، ولی مردم را دید که در میان خود گوساله زرینی را قرار دادند و به رقص و پایکوبی مشغولند. خشمناک شد و لوح ها را به زمین انداخت، لوح ها شکست و خورد گردید. موسی (ع) گوساله زرین را گرفت و خورد کرد و در آتش انداخت. بار دیگر به کوه طور رفت.
دریافت احکام و دستورهای دینی دین یهود
«یهوه» خدای اسرائیل او را مخاطب ساخت که برو دو لوح سنگی بتراش و بامدادان به بالای کوه باز آی، و هیچ کس با تو نیاید. موسی (ع) به فرمان خدایش عمل کرد، و دو لوح سنگی بتراشید و بامدادان با خود به بالای کوه برد. (خداوند «یهوه») ندا در داد: «یهوه، یهوه، خدای رحیم، رئوف و دیر خشم و کثیر احسان و وفا و نگاهدارنده رحمت برای هزاران (نسل) و آمرزنده خطا و عصیان...» احکام و فرامین الهی را که در آن دو لوح سنگی مندرج گردیده بود برگرفته و به سوی قومش بازگشت. پس موسی آمد و همه سخنان و فرامین الهی را به قوم بنی اسرائیل بازگفت.
انجام عمل قربانی
سپس برخاسته، مذبحی در پای کوه با دوازده ستون به تعداد دوازده سبط بنی اسرائیل، بنا نهاد؛ و عمل قربانی، شروع شد. موسی (ع) نصف خون حیوانات قربانی شده را گرفته در لگن ها ریخت، و نصف خون دیگر را، بر مذبح پاشید. آن گاه خونی که در لگن ها ریخته بود بر قوم پاشید، و گفت اینک خون آن «میثاق» و پیمانی است که خداوند از طریق این احکام و فرامین فرو فرستاده شده با شما بسته، و از شما پیمان گرفته تا به آن ها عمل کرده، و برای همیشه به آن پایبند باشید.
پس از آن موسی (ع) دستور داد خیمه ای مخصوص عبادت ساختند که آن را «خیمه عهد» پرستشگاه خداوند می گفتند؛ و آن را بایستی طاهر و مقدس بشمارند؛ و هرگاه که قوم بنی اسرائیل در مکانی فرود می آمد خادمان مخصوص، آن خیمه یا معبد را با رعایت آداب و احترام در پیشاپیش اردوگاه، برپا می ساختند. حضرت موسی به درون آن می رفت و به سکوت و مراقبه، مشغول می شده و به مکاشفه و استماع وحی الهی و کلام او می پرداخت. همچنین در اندرون چنین خیمه و معبدی بود که صندوق عهد (در بر دارنده دو لوح سنگی) را که بر روی آن نص میثاق الهی با قوم بنی اسرائیل نقش بسته بود قرار می دادند؛ و این صندوق همان «تابوت عهد» یا صندوق تورات بود که در طول تاریخ قوم بنی اسرائیل، نقش مهم و تعیین کننده ای داشته است و در واقع سند حقانیت دین یهود به شمار می رفت.
از این رو، قوم یهود، هر وقت به هر جا روانه می شدند آن صندوق را با احترام تمام در ارابه نهاده و پیشاپیش خود حرکت می دادند. حتی در میادین جنگ آن را با خود حمل می کردند، و به آن تبرک جسته، و کسب روحیه می کردند. هیچ کس جز طبقه کهنه و ربانیون، مجاز به مس و لمس آن نبوده اند. از رخدادهای ناگوار دوران حضرت موسی (ع) این بود که چون آن حضرت، چهل شبانه روز بر روی کوه طور بماند، اعتماد و اعتقاد بنی اسرائیل نسبت به او سست و بلکه سلب شده بود. از این رو نزد هارون آمده، و به او گفتند: «برخیز و برای ما، خدایان بساز که پیش ما بخرامند!» آن گاه زر و زیور آلات زنان را جمع آوری کردند. و به نزد او آورده و خرد کردند و او بتی به شکل گوساله زرین ساخته، بنی اسرائیل پایکوبان، به تماشا و تقدیس آن پرداختند!
حضرت موسی (ع) پس از بازگشت از کوه طور، چون به چادرها نزدیک شد گوساله زرین و بنی اسرائیل را پایکوبان بر گرد آن،مشاهده کرد، به خشم آمد و الواح تورات را بر زمین انداخت، گوساله زرین را در آتش افکند و خرد و خاکستر گردانید. سپس جلوی چادرها و خیمه های بنی اسرائیل ایستاد و گفت: «هر کس که خود را از خدا می داند نزد من آید.» پس از آن به خداپرستان دستور داد تا با شمشیر، گوساله پرستان را از میان بردارند. بنیان گذار شریعت یهود، حضرت موسی کلیم الرحمن (ع)، پس از عمری تلاش و مبارزه خستگی ناپذیر و از جان گذشتگی در راه توحید و یکتاپرستی، سرانجام دعوت حق را لبیک گفته، و همچون برادر بزرگ تر و یار و مددکار صدیق خویش، حضرت هارون (ع) که پیش از او به دیار باقی شتافته بود، به لقای محبوب حقیقی و هم سخن و رازگوی دوران هجران و حرمان خود، خدای یکتای مهربان پیوست.
ادیان الهی یهودیت پیامبران حضرت موسی (ع) حوادث تاریخی پرستش بنی اسرائیل