جریان انتقال آراء هندی و ایرانی به جهان اسلام و تأثیر آنها بر تفکر اسلامی یکی از عامض ترین مسائل مورخان محسوب می شود. بین هند و ایران قبل از ظهور اسلام نیز تبادل آراء وجود داشته است. این روند حتی امتزاج اصول عقیدتی آنها را نیز شامل شده و منجر به تبدیل و تغییر هر یک از آنها توسط سنتهای بومی دیگری شده است. به علاوه، هر دو کشور هند و ایران به طرق مختلف تحت تأثیر فرهنگ هلنی قرار گرفتهاند، به این معنی که قسمت اعظم آراء و اندیشههای یونانی نه از طریق مراکز علمی هلنی واقع در خاور نزدیک، بلکه به صورت غیر مستقیم بعد از آنکه صبغه محلی به خود گرفتند، به ایران و هند سرایت کردند. اما در عین حال، اگر بخواهیم این مسئله را خیلی پیچیدهتر از این فرض کنیم، می گوییم که هر دو هند و ایران به طور مستقیم نیز از طریق ترجمه متون معتبر تحت تأثیر آراء یونانی قرار گرفتند. همه اینها دست به دست هم داده و مجموعه وسیع فکری بسیار پیچیدهای را به وجود آوردند که به آن فضای فکری هندی - ایرانی قبل از اسلام إطلاق می شود، و این مجموعه بعدها جزء میراث اسلام قرار گرفت. سنت علمی و فلسفی اسلام در مرحله شکلگیری خود نیز تحت تأثیر آراء مختلفی قرار گرفت و بعد از سقوط اسکندر در سال 641/21 و فتح خاور نزدیک توسط مسلمانان اوضاع پیچیدهتر شد. پس از آن بود که میراث مراکز عملی هلنی که در شش قرن اول میلادی خوب درخشیده بود مطرح شد.
در سال 651 میلادی آخرین پادشاه ساسانی از دنیا رفت و ایران به دامن اسلام افتاد. بعد از حدود 15 سال سپاه اسلام از رودخانه جیحون گذشت، و در سال 713/95 سند و ماوراءالنهر تحت حاکمیت دمشق در آمدند. این مناطق فرهنگی در شکلگیری تفکر اسلامی سهم بسزایی داشتند. از نظر راقم ابن سطور، مراکز علمی جندی شاپور (که در زمان انوشیروان در نیمه قرن ششم میلادی به اوج شکوفایی خود رسیده بود) بیشترین تأثیر را داشته است. جندی شاپور بعد از فتح مسلمانان نیر به شکوفایی خود ادامه داد و قبل از آن نیز مهد فعالیتهای فکری بود. بعد از آنکه امپراطور زنون در سال 489 میلادی مرکز علمی ادسا را تعطیل کرد بعضی از دانشمندان نسطوری از آنجا فرار کردند و پادشاه ایران را فردی علاقهمند و مهمان نواز یافتند، و لذا بعضی از آنها در نصیبین ماندند و برخی دیگر به جندی شاپور پیوستند. در سال 529 میلادی نیز مدرسه نوافلاطونی آتن به دستور امپراطور ژوستی نین بسته شد و دانشمندان متواری آن مراکز علمی نیز به ایران پناهنده شدند. بنابراین جندی شاپور با بیمارستان مجهز و منابع عظیم علمی خود به یک مرکز عملی علوم ایرانی، یونانی، رومی، سوری و مخصوصا علوم هندی تبدیل شد. در واقع، طبق مدارک موجه بسیاری از حکمای هندی نیز به آنجا دعوت شده بودند.
با فرض چنین کانالهای متنوع و پیچیدهای که از طریق آنها آراء بیگانگان به جهانیان اسلام راه یافتند و با توجه به مبادله فکری در آن کانالها که باعث تغییراتی در آراء و عقاید بومی هر یک شده بود، مشکل بتوان سهم آراء ایرانی و هندی را در بسط اندیشه اسلامی به نحو دقیق تشریح نمود. این مسئله زمانی غامضتر می شود که متوجه بشویم ترجمههای عربی متون سانسکریت، پهلوی و سریانی در مرحله اولیه تاریخ اندیشه اسلامی شروع شده بود؛ مرحلهای که در پایان آن مترجمان توجه خود را بیشتر به متون یونانی معطوف نموده بودند. اصل ترجمههای نخستین در دسترس نمی باشند؛ فقط برخی از نوشتههای متفکران اسلامی اولیه به دست ما رسیده است. به علاوه، بیشتر آنهایی که باقی ماندهاند هنوز تحقیقی دربارهی آنها صورت نگرفته است و آنها به صورت خطی در کتابخانههای جهان موجود می باشند. به نظر می رسد بهترین کاری که در این مرحله از دانش نوین می توان انجام داد شرح آزمایشی و تا حدی ناپیوسته آنها براساس منابع متأخر عربی و دسته دوم است، شرحی که در آن ادعای ارائه تصویر قطعی و کلی وجود نداشته باشد.
حمله به مسائلی مانند وحی و نبوت از جانب برخی از افرادی که فکر آزادی را داشتند و در اوایل تاریخ اسلام می زیستند صورت می گرفت. برای نمونه یکی از مشهورترین آنها پزشک و شیمیدان نامدار ایرانی به نام ابوبکر رازی (متوفی 925/313) از شهر ری و در غرب لاتین مشهور به Rhazes می باشد. رد ضرورت نبوت توسط رازی تنها یک جبههگیری علیه اسلام محسوب نمی شد؛ بلکه انتقادی کلی نسبت به ضرورت رسالت همهی انبیاء الهی که علم و حیانی داشتهاند قلمداد می شد. او در کتاب مخارق الانبیاء خود نه تنها ضرورت سه پیامبر ادیان توحیدی را زیر سؤال می برد بلکه ضرورت مانی پیامبر دوگانهانگار را نیز رد می کند). ناهمنوایی مذهبی رازی با اعتقاد او بر تناسخ روح نمود بیشتری پیدا می کند. او در مسائل فلسفی نیز ناهمنوا بود. اعتقاد او بر وجود دائم در ساختار ماده و نظریه او درباره فضای مطلق، که معتقد بود امتداد محض است، و همچنین نظریه زمان مطلق او، که آن را دهر می خواند، همه اینها از دیدگاه غیر ارسطویی وی حکایت می کنند. همچنین رازی، برخلاف ارسطوییان، به خلق زمانی عالم معتقد است، و در جهانشناسی خود به پنج اصل ازلی اعتقاد دارد که عبارتند از: 1- باری، 2- نفس، 3- هیولا، 4- دهر، 5- مکان.
منشأ اصلی آراء جسورانه رازی چه بوده است؟ محققین به طور کلی ادعا دارند که رازی در فلسفه خود تحت تأثیر فضای فکری غیراسلامی ایران و هند قرار گرفته است. این ادعا قابل قبول است، مخصوصا با نظر به اینکه ابوریحان بیرونی (متوفی 1048/440)، به عنوان بزرگترین مرجع مسلمان درباره هند، بر این متفکر آزاده اندیش نفوذ داشته است. او تلاش فراوانی جهت جمعآوری فهرست جامعی از آثار وی نموده است. ابوریحان بیرونی همچنین از یک ایرانی به نام عباس ایرانشهری نام برده است که به اعتقاد وی تنها محقق عالم اسلام بوده که بی طرفانه اعتقادات هندیها را بررسی و تشریح نموده است. با این حال هیچ یک از آثار ایرانشهری در دسترس ما نیست. ناصر خسرو نویسنده ایرانی اسماعیلی (متوفی 1088/481) از ایرانشهری نقل قول نموده و نوشته است که رازی با ایرانشهری مصاحبت داشته و نظریهاش دربارهی هیولی، امکان و دهر، وامدار اوست. دربارهی آشنایی رازی با افکار مانویت نیز تردیدی وجود ندارد، زیرا او صریحا به آثار مانی اشاره نموده است. و اما دربارهی اطلاعات او دربارهی فلسفه هند، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، نظریه اتمی و پنج اصل ازلی او شباهت زیادی به سیستم فکری نیایا ویششیکا دارد، و این شاید نتیجهی آموختههای او از ایرانشهری بوده باشد. اما این ادعا تنها می تواند ادعایی آزمایشی و موقتی باشد، زیرا ما به مدرک مستقیمی دسترسی نداریم و تصور رازی از خودش این بود که او شاگرد افلاطون است.
به علاوه، احتمال وابستگی شدید او به منابع حرانیان نیز وجود دارد، زیرا رازی در کتاب تاریخی خود به نام کتاب الشواهد از سالم حرانی به عنوان مرجعی علمی بیشترین قولها را آورده است. و اما دربارهی شباهت برخی از آراء رازی با آنچه در مکتب فکری نیایا - ویششیکا وجود دارد باید گفت که بدون تردید شباهتی وجود دارد، ولی افتراق عمیقی نیز در مبانی فکری آن وجود دارد. بنابراین، شباهتها در حد یک جریان مستقل و چشمگیر نیست. مهمترین نکتهای که باید به آن توجه نمود این است که آراء فلسفی این طبیت بزرگ ایرانی به صورت یک جریان یا سنت فلسفی در تاریخ تفکر اسلامی تداوم پیدا نکرد. او یک روح آزادی بود، شخصیت تنهایی که «می بایست بهای شجاعت فکری خود را که عبارت از به فراموشی سپردن غالب آثار فکری اش بود می داد.»
و اما سنت غنی و پایدار فلسفه در اسلام، بعد از کلام به وجود آمد. در واقع تاریخ اولین نماینده این سنت، یعنی فیلسوف عرب کندی (نیمه قرن سوم/ نهم)، عملا مصادف با فعالیت جدی و منظم نهضت ترجمه در بیت الحکمه بود. توجه مترجمین خبره در این مرکز به طور آرام به طرف متون یونانی جلب شد. سنت فلسفه، که اساطین فکری عظیمی را پرورش داد، الهامات اولیه خود را از آثار ترجمه شده یونانی گرفت. از اینرو ایشان به منطق ارسطویی وفادار ماندند و در داخل چارچوب مابعدالطبیعه نوافلاطونی به تأمل و تفکر پرداختند و متکلمین را تحقیر نمودند. اگر شخصیتهای برجسته هلنی، مانند کندی و فارابی (متوفی 950/339) و ابنسینا (متوفی 1037/429)، که از فلاسفه به نام اسلام هستند، به عنوان تنها نماینده فلسفه نظری اسلامی تلقی شوند در این صورت نمی توان نقش مبهمی برای سنت ما قبل اسلامی ایرانی - هندی در تاریخ تفکر اسلامی قائل شد، هر چند برخی از محققین منابع فکری هند را در کاوشهای نظری ابنسینا مؤثر می دانند و معتقدند که نظریه اشراق سهروردی نیز شدیدا متأثر از منابع باستانی ایرانی بوده است.
حال اگر از حوزه فلسفه به حوزههای دیگر علوم مانند طب و ریاضی بپردازیم تصور شفافتر و دقیقتر می شود و این چیزی است که از طریق بررسی نقادانه محققین تأمین شده است. مثلا در رابطه با نجوم می توانیم مسیر هزار ساله تاریخ را که از طریق آن سنت ایرانی - هندی به اسلام رسیده بود تعقیب کنیم. همچنین می توان نقشی را که این سنتها به عنوان عناصر شکلدهنده علوم دقیق اسلام ایفا نمودند ثابت کرد. اما در این صورت از قلمرو فلسفه خارج خواهیم شد، و بنابراین فقط ذکر نکتهای ضروری می نماید، اینکه برخی از متفکران جامع علم و فلسفه نظری بودهاند، زیرا هر یک از آنها در دیگری می توانست کاربردی داشته باشد.
می توان سه عنصر مجزا را شناسایی کرد که در شکلگیری و توسعه سنت نجوم مؤثر بودند. اولین عنصر، از لحاظ تاریخی، ترجمههای عربی متون سانسکریت و پهلوی در قرن دوم / هشتم هستند. از این طریق برخی از مفاهیم ریاضی و نجومی یونان، مفاهیمی که غالبا غیر بطلمیوسی بوده و از طریق سنتهای ایرانی - هندی تغییراتی در آنها ایجاد شده بود، به جهان اسلام انتقال یافت. دومین عنصر سنتهای نجومی یونانی - سوری و روم شرقی بود که در آخر قرن دوم / اول قرن نهم وارد اسلام شد؛ اولی تا اندازهای و دومی کاملا بطلمیوسی بوده است. اما باید توجه داشت که این دو سنت روی هم رفته مستقل از سنت ایرانی و هندی نیستند. سرانجام سومین عنصر از طریق ترجمههای عربی آثار خود بطلمیوس که از جمله آن ترجمه کتاب مجسطی بوده می باشد. این کتاب در زمان هارون الرشید (809/194 - 786/170) با حمایت خاندان ایرانی برمک احتمالا از زبان سریانی به عربی ترجمه شد.
طبق نظری پینگری «این ترجمه راه را برای توسعه علم نجوم ریاضی در اسلام که اساسا بطلمیوسی بود هموار کرد، ولی معیارهای جدیدی در آن وجود داشت و راه حلهای جدیدی که متأثر از هند بود برای مسائل مثلثات کروی مطرح شد و بدین طریق جایگزین آنچه در کتاب مجسطی بطلمیوس مطرح شده بود گردید.» نکتهای را جهت روشن نمودن جریان تلفیق شگفتانگیز آراء مختلف، آن گونه که در آغاز این فصل مطرح شد، باید اضافه کرد. سالها قبل از ظهور اسلام، ایرانیها نه تنها با کتاب مجسطی، بلکه با متون نجومی هندی و یونانی، که در زمان پادشاهان ساسانی، یعنی اردشیر اول (41-226 میلادی ) و شاپور اول (72- 241 میلادی )، ترجمه شده بود آشنایی داشتند. حدود اواسط قرن پنجم میلادی تعدادی از جداول نجومی شاهنشاهی به نام زیک شهریاران تألیف شد. این زیک (به عربی زیج؛ جداول نجومی) برخی از معیارهای مکتب فکری هندی به نام برهماپاکشا را، که متعلق به قرن پنجم بوده و خود نیز رگههایی از یونان را رد برداشت، در خود جای می داد. یک قرن بعد، انوشیروان پادشاه ساسانی دستور داد که میان کتاب مجسطی بطلمیوس و یک متن هندی که در زبان عربی به آن زیج الارکندی (ارکند معرب سانسکریتی است) گفته می شود و متعلق به مکتب هلنی گرای قرن پنجم است مقایسهای انجام گیرد. به دنبال این حکم، زیک جدیدی به نام زیک شهریاران که نویسندگان عرب با آن آشنایی داشتند تنظیم گردید. بالاخره، در زمان سلطنت آخرین پادشاه ساسانی، یعنی یزدگرد، شکل دیگری از زیک شهریاران تنظیم شد که مرکب از عناصر ایرانی و یونانی و هندی بود؛ این نیز در جهان اسلام شناخته شده بود.
بدیهی است که متون هندی منبع مستقیم آثار اولیه علم نجوم اسلامی محسوب می شد. از اینرو، زیک ارکند که در سال 735/117 در سند نوشته شد عمدتا بر اساس کانداکادیاکا توسط براهما گوتپا در سال 665 میلادی به تألیف در آمد. بعد از فاصلهای نه چندان دور، دو جدول دیگر نیز به نامهای زیج الجامع و زیج الهذور تنظیم شد که هر دو بر اساس ارکند هستند. در سال 742/125 نیز زیجی به نام زیج الهرقن به وجود آمد که ترکیبی مرکب از عناصر هندی و ایرانی شامل مطالب آیاباتیا تألیف آریابایا (متوفی 476) بوده است. سپس در زمان حکومت منصور (775/159-754/137) و هارون الرشید مطالب بیشتری از هند مطرح شد، و در کنار آن ترجمه عربی زیک شهریاران (زیج الشاه) و ترجمه آثار بطلمیوس نیز صورت گرفت. اندیشههای هندی از طریق ترجمه یک متن سانسکریت که متعلق به مکتب فکری براهماپاکشا بود مورد توجه قرار گرفت. این متن که ظاهرا عنوان آن ماهاسیدانتا است متعلق به براهماسپوتاسیداتنا است که تألیف براهماگوپتا در 628 میلادی بوده است. بدین طریق زیج السند هند الکبیر که متنی مرکب از عناصر مختلف مکاتب هندی و همچنین عناصری از هیئت بطلمیوسی و زیج الشاه و منابع دیگر ایرانی است تألیف شد. این کتاب معرف سنت ممتاز سند هند در اوان شکلگیری علم نجوم اسلامی است.
به نظر می رسد که نقش سنت ایرانی - هندی در توسعه علم نجوم اسلامی نمود بیشتری دارد. واقعیت این است که غالب منجمان اولیه اسلامی ایرانی بودهاند؛ مثلا نوبخت فارسی، ابن فرخان طبری و ماشاء الله از کسانی بودهاند که در دربار منصور بودند؛ و منجمانی مانند یحیی ابن ابی منصور و ابن موسی خوارزمی تحت حمایت مأمون (833/218-813/198) به فعالیت علمی مشغول بودند؛ اینها فقط نمونهای از شخصیتهای برجسته ایرانی این دوران می باشند. و اما دربارهی فعالیت علمی دانشمندان هندی در جهان اسلام باید بگویم که ابن ندیم نامهایی مانند مانکا یا کانکا، ابندهن، جودار، سانجاهیل، نق را ذکر می کند که هیچ یک از اینها فیلسوف نظری نبودند؛ بلکه آنها مترجمان آثار طبی نجومی و ستارهشناسی، به زبان سانسکریت بودهاند. مانکا که متن ماهاسیدانتا را به دربار منصور آورد بیشتر به عنوان یکی از اعضای سفارت هند در ایران شناخته شده بود.
نقش ایران و هند در زمینههای طب و ریاضی نیز بسیار روشن و مهم است. ابن ندیم و دیگر مآخذ اسلامی فهرست ترجمههای اولیه عربی از مراجع پزشکی هند مانند سوسروتا Susruta، کاراکا Caraka، و واگباتا Vagbhata (بودیست قرن سوم / نهم) را نوشتهاند. علاوه بر این، فهرست تعدادی از متون پزشکی هند وجود دارد که مؤلفان آنها معلوم نیست، برای مثال می توان به Sundastâq، The book of Rsâ، Book of indian Drugs و غیره اشاره کرد. ولی ترجمه یک متن پزشکی هندی موجود است که نام آن کتاب شاناق فی سموم و التریاق Shanaq Fi Sumum Wal- Taryag (قرن سوم قبل از میلاد) است. اما به نظر می رسد که اکثر این کتابها از زبان پهلوی ترجمه شده باشند. همین جاست که نقش مرکز علمی جندی شاپور نمایان می شود.
جندی شاپور با پزشکان حاذق و وفادار خود خدمات زیادی به خلفای مسلمان کرد، مثل خاندان نسطوری بوختیشو که جورجیوس بن جبرائیل از اولین نمایندگان این خاندان در دربار منصور و رئیس مدرسه پزشکی جندی شاپور بود و به کمک او اولین بیمارستان در بغداد ساخته شد. در واقع، آن طور که نوشتهاند اولین مترجم متون پزشکی از زبان سریانی به زبان عربی فردی ایرانی به نام ماسر جاویه (حوالی نیمه اول قرن دوم/ هشتم) از مرکز علمی جندی شاپور بود. ماسر جاویه نماینده مکتب خود بود و آثار عربی او در طب آمیزهای از عناصر یونانی، هندی و ایرانی است. اما تاریخ ارتباط با جندی شاپور به زمان تأسیس جامعه اسلامی برمی گردد، زیرا ابن أبی أصیبعه را به طور مفصل ثبت کرده است. بالاخره، پزشک دیگری از جندی شاپور که بسیار مورد احترام بود فردی است به نام یوحنا ابن ماسویه (متوفی 857/243)، وی اولین رئیس بیت الحکمه در زمان حکومت مأمون بود.
بزرگترین مترجم جهان اسلام، یعنی حنین ابن اسحاق (متوفی ( 877/264، که از مسیحیان نسطوری بود، می باشد. سهم مهارتهای کمی هند در توسعه سنت ریاضی در اسلام نیز نسبتا از شهرت زیادی برخوردار بوده و نزد کسانی که با ارقام عربی سروکار دارند معلومتر است - ارقام یک تا نه و صفر به صورت دستگاه اعشاری عمل می کنند. در واقع، ارقام هندی به صورت منظم توسط ایرانیان به جهان علم عرضه شد: مثلا ریاضیدان و منجم مشهور ایرانی محمد ابن موسی خوارزمی (متوفی حوالی 847/233)، که کلمه الگوریتم را مرهون او هستیم، ولو اینکه از تبار زرتشتی است، یک مسلمان است. یقینا خوارزمی اولین مسلمانی نیست که با سیستم ارقام هندی آشنایی داشت، اما اولین دانشمندی است که به طور منظم آنها را تشریح کرد. نیازی به گفتن این نیست که سهم او در زمینه علوم دقیقه از اهمیت والایی برخوردار است؛ و ما در اینجا باید آن را در نهایت وام دار هند بدانیم، هر چند منابع مستقیم خوارزمی شاید پهلوی یا سریانی باشد.
لازم است چند کلمهای نیز به طور اختصار درباره مثلثات گفته شود. می توان با اطمینان گفت که این موضوع اساسا از ابداعات جهان اسلام است، اما باز هم باید خاطرنشان سازیم که پیشینه هندی در چنین ابداعی نقش بنیادی داشت. به زبان سادهتر می توان گفت که مثلثات اولیه ما قبل اسلام مبتنی بر تنها یک تابع که همان وتر دلخواهی از یک قوه دایره است بوده است. هندیها توابع وتری را به اشکال گوناگونی از سینوس تبدیل کردند و این نقطه عطفی در پیدایش مثلثات محسوب می شود. تا قرن سوم / نهم ریاضیدان جهان اسلام تابع سینوس را از هند أخذ کرده بودند؛ سپس در قرن ششم تابع سینوس جدید و توابع تصویری قدیمی (تانژانت، اسکات و غیره) تا شش رقم بعد از اعشار را جدول بندی کردند. همان زمان ریاضیدانان مسلمان از وجود تعداد زیادی از قضایا خبر می دادند که توانستند آنها را از وابستگی چهار ضلعی کامل که از نوع مثلثات اولیه هلنی بود نجات دهند، که آن نیز به خاطر کاربرد قضیه منه لائوس Menegaus (حوالی قرن اول میلادی) بوده است. به اعتقاد یکی از کارشناسان، «به دنبال این پیشرفت، نخستین مثلثات واقعی به وجود آمد، به این معنی که بعد از آن مثلث کروی یا مسطح، اضلاع و زوایای آن، موضوع اصلی درسی قرار گرفت.» به نظر می رسد که آگاهی مسلمانان از تابع سینوس هندی (که در سانسکریت نیم وتر، در عربی جیب، در لاتین سینوس و در انگلیسی Sine گفته می شود) نقطه عطفی در تاریخ مثلثات می باشد.
اما آنچه را که اسلام از فرهنگ قبلی هندی - ایرانی اتخاذ کرد آنها را تغییر داده و همانند سازی کرد، به گونهای که حائز آن چنان صفاتی گردیدند که به آنها اسلامی گفته می شد. آراء و دستگاههای انتقال یافته به این فضاء با روش جدیدی به کار گرفته شدند و مانند عناصر کاملی به صورت یک ترکیب فکری متمایزی ظاهر شدند: جوهره اصلی تفکر اسلامی نیز در این ترکیب نهاده شد. با گذشت زمان، فلسفه اسلامی ترقی کرد و به صورت یک سنت مستقل و کامل ظاهر شد، و ایران به طور کامل جذب چارچوب اسلامی شد. و در حالی که سند از لحاظ سیاسی و اداری از کنترل قدرتهای مرکزی خارج می شد، هند بار دیگر به صورت یکی از نقاط دور دست و رازآمیز باقی ماند. ابوریحان بیرونی آن قدر دیر به این مسئله پرداخت که نتوانست اختلاف آنها را شناسایی کند. او تأسف می خورد که «تحقیق درباره هند بسیار دشوار است، هر چند که علاقه زیادی نسبت به این موضوع دارم - اما در عصر خود در این باره احساس تنهایی می کنم.»
علوم اسلامی ایران هندوستان فلسفه اسلامی علم طب علم ریاضی علم نجوم اسلام