جغرافیای مقدس در حکمت الاشراق

English 5205 Views |

مسیر حیات عقلانی اسلام و مسیحیت

حیات عقلانی اسلام و مسیحیت (این دو تمدن خواهرگونه) را در قرون وسطی تا حدود زیادی می توان از طریق نقشی که فلسفه ارسطویی در آن دو داشت، مقایسه کرد. فلسفه و علوم مشائی از طریق ترجمه های عربی در قرن پنجم/ یازدهم و ششم/ دوازدهم به جهان غرب وارد شد و به تدریج وسعت تسلطش به حدی رسید که جایگزین حکمت آگوستینی و افلاطونی دوران پیشین گردید و (نهایتا) با عقل گرایی انسان مدارانه عهد رنسانس از میان رفت. در (جهان) اسلام حملات صوفیان و متکلمان به جنبه عقلانی فلسفه ارسطویی منجر به ضعف آن گردید و این زمانی بود که فلسفه در (سرزمینهای) غرب مسیحی رو به قدرت می رفت و در جهان اسلام جای خود را به دو آیین بسیار مهم یعنی تصوف نظری محی الدین عربی و حکمت الاشراق شیخ اشراق شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیر سهروردی می داد؛ که هدف هر دو آیین شناخت واقعی "حق" و جایگزین ساختن ذوق به جای عقل گرایی فلسفه مشائی بود.

حکمت اشراق گنجینه معارف حکمی بشر

سنت اشراق گنجینه ای است از تعالیم و رموز سنتی که در آنها حکمت صوفیه با حکمت هرمسی، و فلسفه های فیثاغورسی، افلاطونی، ارسطویی و زرتشتی با عناصر مختلف دیگر ترکیب شده اند. شکی نیست که سهروردی در تدوین و صورت بندی بسیاری از آرای خود، تا حدود زیادی، مرهون فلاسفه اسلامی به ویژه ابن سینا است. گذشته از این، او در عین حال که هم صوفی و هم فیلسوف و به تعبیر بهتر یک حکیم الهی است، به لحاظ دو جنبه الهام روحانی و نظریات خود مرهون سلسله مشایخ صوفیه قبل از خود نیز است؛ دقیقتر آن است که بگوییم مدیون حلاج و غزالی است، (بدین سان که) اغلب اوقات از حلاج نقل قول می کند و کتاب مشکوة الانوار غزالی نقش بسیار مهمی در نظریات او درباره ارتباط نور با امام دارد
سهروردی همچنین تحت تأثیر تعالیم زرتشت بخصوص در مورد فرشته شناسی و جنبه رمزی نور و ظلمت قرار گرفته است. او حکمت حکمای قدیم زرتشتی را با حکمت هرمسی و نیز با فلاسفه پیش از ارسطو بخصوص فیثاغورس و افلاطون یکی می دانست و (به همین دلیل) در احیای آرای و تعالیم آنان کوشید. سرانجام، تحت تأثیر مستقیم سنت گسترده هرمسیان قرار گرفت. این سنت خود بازمانده تعالیم مصریان، کلدانیان و صابئین قدیم است که در دامن فلسفه یونان پرورش یافته و به صورت قدیمیترین رموز علم کیمیا بیان می شود. سهروردی خود را احیا کننده جاویدان خرد یا آنچه که خود آن را حکمت عتیقه و یا حکمت خالده می نامید، می دانست؛ حکمتی که پیوسته در میان هندیان، ایرانیان، بابلیان، مصریان و یونانیان قدیم تا زمان افلاطون وجود داشت.
مفهوم تاریخ فلسفه در نزد سهروردی و مکتب (اشراقی) وی خود شایان توجه بسیار است. این مکتب فلسفه را بیشتر به معنای دانایی (تأله) می گیرد تا به معنی نظام پردازی عقلانی (بحث صرف). زیرا فلسفه با افلاطون و ارسطو آغاز نشده، بلکه با آنها پایان پذیرفته است. ارسطو با پوشاندن لباسی عقلانی بر (قامت) حکمت، (عملا) میدان آن را محدود کرد و آن را از حکمت توحیدی حکمای پیشین جدا ساخت. از دیدگاه اشراقی، پدر فلسفه، هرمس یا ادریس نبی است که فلسفه را به عنوان وحی آسمانی دریافت داشت. پس از ادریس سلسله ای از حکما در یونان و ایران قدیم و بعدها در (داخل حوزه) اسلام ظهور کردند تا حکمتهای تمدنهای پیشین را به صورت مرکزی و سازمان یافته، وحدت و اعتدال بخشیدند.

معنا و مفهوم اشراق

کلمات عربی «اشراق» به معنی نوربخشی و نوردهی و «مشرق» به معنی شرق (خاور)، هر دو از نظر واژه شناسی از ریشه شرق به معنای طلوع خورشید مشتق شده اند. گذشته از این، دو کلمه «مشرقیه» (که صفتی است به معنای منیر و اشراقی و روشنی بخش) و «مشرقیه» (به معنای شرقی) در عربی دقیقا به یک صورت نوشته می شوند. این تعریف رمزی و نمادین شرق (و ارتباط آن) با نور که در زبان عربی منفک از یکدیگر نبوده و اغلب توسط حکیمان اشراقی نیز به کار برده شده است، منشأ اشکالات فراوانی در تفسیر این حکمت، که به معنی شرقی و اشراقی هر دو به کار رفته، شده است.
قبلا ابن سینا در کتاب منطق المشرقین، که قسمت اعظم آن مفقود شده، به حکمتی شرقی اشاره کرده بود که برتر از فلسفه رایج و پذیرفته شده مشائیان است. به دلیل این حقیقت که کلمه «مشرقیون» در عربی «مشرقیون» به معنی نور بخشنده و روشنی بخش هم خوانده می شود، می توان تعالیم باطنی ای را که ابن سینا ارائه کرده به معنی اشراقی و شرقی هر دو تفسیر کرد. از زمان نشر مقاله مشهور نالینو این عقیده متداول شده که کلمه مشرق مربوط به شرق است و ارتباطی به اشراق و نوربخشی ندارد.
با این حال، اگر این نظریه نالینو از لحاظ زبان شناسی درست باشد، اساسا نظری محدود است؛ زیرا از جنبه رمزی زبان غفلت می ورزد و همچنین حق بزرگ ابن سینا را که به سهروردی و حکمت اشراقی دارد، نادیده می گیرد.
سهروردی می نویسد که ابن سینا بر آن بوده است که بر فلسفه شرقی احاطه یابد ولی منابع ضروری را در دسترس نداشته است. بنابراین، اگر ما چگونگی جغرافیای مقدس (خریطه مقدس) شرق را، که بر اساس آن مشرق محل نور و مغرب محل تاریکی است، در سه رساله نخستین ابن سینا به نامهای حی بن یقظان، رسالة الطیر، و سلامان و ابسال در نظر بگیریم و پیروی سهروردی از این مطلب را در نظر داشته و به یاد آوریم که شیخ اشراق مقالات متعددی از ابن سینا به زبان فارسی ترجمه کرده و قسمتهایی از حکمة الاشراق شباهت فراوانی به تفسیر ابن سینا از الهیات ارسطو دارد، آن گاه روشن خواهد شد که فلسفه اشراق چه ریشه های عمیقی در برخی از آثار غیر ارسطویی ابن سینا داشته و چگونه اشراق و شرق در این نوع حکمت وحدت یافته اند.

ارتباط میان شرق جغرافیایی و معنای اشراق

وحدت میامن معنی نوربخشی و شرق در واژه اشراق با رمز خورشید، که طلوعش از شرق است (یعنی شرقی و مشرقی است) و به همه چیز نور می بخشد (یعنی اشراقی و مشرقی است) و در نتیجه آن سرزمین نور (مشرق) با سرزمین اشراق (مشرق) و معرفت یکی می شود، ارتباط پیدا می کند. همچنان که مغرب جایی است که خورشید افول می کند و تاریکی حکمفرماست، به همین صورت سرزمین ماده، جهل یا افکار بحثی (استدلالی) نیز می باشد که در دام ساختمان منطقی خود گرفتار است. در مقابل، شرق، عالم نور و هستی، و سرزمین علم و اشراق است که افکار بحثی محض و استدلالی را تعالی می بخشد. شرق، سرزمین علمی است که از صفا و تقدس ترکیب یافته و انسان را از قید خود و جهان رها می سازد.
به همین دلیل است که سهروردی حکمت اشراق را به شاه موبدان ایران باستان چون کیخسرو و حکمای یونان چون اسقلبیوس، فیثاغورس و افلاطون نسبت می دهد؛ حکمایی که حکمت آنها بر صفای درون و شهود عقلانی (ذوق) و نه بر منطق بحثی استوار بود.
از لحاظ تاریخی، حکمت اشراقی با مابعدالطبیعه پیش از ارسطو مربوط است. جرجانی در کتاب تعریفات خود، اشراقیون را «فیلسوفانی می داند که استادشان افلاطون است». عبدالرزاق کاشانی، صوفی معروف، در شرح خود بر فصوص الحکم ابن عربی می نویسد: «اشراقیون از سلاله شیث اند و شیث همان اغاثاذیمون است؛ همان که اسرار حرفه ای پیشه وران و نیز نظام هرمسی را به وی نسبت داده اند.» ابن وحشیه در الفلاحة النبطیه اشراقیون را طبقه ای از کاهنان مصری می داند که فرزندان خواهر هرمس بوده اند. خود سهروردی در مطارحات می نویسد که حکمت الاشراق در اختیار شاه موبدان باستانی ایران قدیم چون کیومرث، فریدون و کیخسرو بوده و سپس به فیثاغورس و افلاطون رسیده است و افلاطون آخرین حکیم یونانی است که بدان دست یافته است؛ و سرانجام عرفای مسلمانی چون ذوالنون مصری و بایزید بسطامی وارثان این حکمت گردیده اند.

شرق و غرب در جغرافیای مقدس (خریطه مقدس)

چنانچه قبلا بیان شد، واژه «اشراق» با نماد جهان و جغرافیای مقدس، که عناصر ضروری علوم سنتی هستند، ارتباط نزدیک دارد. در سه رساله عرفانی ابن سینا سالک از غرب که دنیای ماده است، از طریق واسطه های غربی و شرقی که افلاک و جواهر مجرد باشند، به شرق مطلوبی که به طور رمزی به صورت عالم فرشتگان مقرب توصیف شده است (به عبارت دیگر شرق نماد عالم فرشتگان مقرب است)، عبور می کند. تقسیم بندی مشابهی درباره عالم، در نوشته های سهروردی آمده است. (با این بیان که) غرب دنیای ماده است، زندانی است که روح انسان در آن افتاده و باید از آن رهایی یابد. شرق انوار، عالم فرشتگان مقرب است که در ورای جهان مرئی قرار دارد و مبدأ روح انسان است. غرب میانه به منزله افلاکی است که با قوای مختلف درونی انسان مطابق است. قابل توجه است که اشراقیون بر خلاف مشائیون بر این عقیده اند که مرز میان شرق و غرب بر محرک اول استوار است و تمام آنچه در عالم مرئی است از جمله افلاک سماوی، قسمتی از غرب است؛ زیرا که هنوز با ماده مرتبط است؛ هرچند که بسیار رقیق هم باشد. ساده تر بگوییم، شرق در ورای عالم مرئی است؛ جهانی است از تجلیات بدون واسطه که مرزش فلک کواکب ثابته است.

حکایت مراحل سفر سالک از غرب به شرق

سهروردی در رساله قصة الغربة الغربیة به دنبال کشف اسرار سه رساله ابن سیناست و جهان را چون غاری می بیند که سالک باید از طریق آن به دنبال حقیقت سفر کند؛ سفری که آغازش از دنیای ماده و تاریکی است که سالک گرفتار آن شده است و انجامش شرق انوار است که وطن اولیه روح بوده است و نشان آن اشراق (باطنی) و درک روحانی است.
1- چاه قیروان در تونس آغاز سفر: سفر از شهر قیروان در تونس امروزی، که در غرب قسمت اصلی جهان اسلام واقع شده است، آغاز می شود. مرید و برادرش در شهر مزبور در ته چاهی که به معنای قعر ماده است، زندانی شده اند. آنان پسران شیخ هادی بن الخیر الیمنی از اهالی یمنند، که در عربی به معنی دست راست و نهایتا نماد شرق است و به طور سنتی با حکمت حضرت سلیمان (ع) و حکمای باستانی مربوط است؛ همان طور که طرف چپ با ماده و ظلمت مرتبط است. در بالای چاه قصری بزرگ با برجهای بسیار قرار دارد که به معنی دنیای عناصر و آسمانها یا قوای نفس است. آن دو شبانگاه و نه به هنگام روز قادر به رهایی از چاه می باشند و این بدان معنی است که انسان فقط در هنگام مرگ است که به عالم معقولات یا عالم روحانی دست می یابد.
این مرگ یا به طور طبیعی و ابتدایی است و یا چون خواب و رؤیا است که (در حقیقت) مرگ دوم است. در چاه چنان ظلمتی حکمفرماست که انسان حتی قادر به دیدن دستهای خود نیست و این بدان معنا است که ماده چنان حاجبی است که نور به ندرت می تواند از آن عبور کند. (آنان اخباری از یمن دریافت می کنند و با دریافت این اخبار، غم دوری از وطن آنان را فرامی گیرد و این به معنی آن است که) گهگاه از طریق تأمل یا رؤیا، عالم معقولات را می بینند، چنین است که آنان عازم موطن اصلی خود می شوند.
در یک شب روشن از جانب فرمانروای یمن به وسیله هدهد به آنان فرمان می رسد که به سوی موطن اصلی خود سفر آغاز کنند؛ و این به معنی دریافت وحی از عالم معقولات و آغاز (گرایش) به زهد است. همچنین ضمن آن فرمان از آنان خواسته می شود که چون به وادی مورچگان، که نشانه ای از شور آز است، رسیدند دامن بیفشانند؛ که این به معنی رهایی از وابستگی است. به نشانه رهایی از شهوت، می بایست زنان خود را بکشند، آن گاه سوار بر کشتی شوند و به نام خدا سفر خود را آغاز کنند. آنان پس از آماده شدن، عازم زیارت کوه سینا می گردند.

مراحل تخلیه و تحلیه نفس سالک

موجی بین سالک و پسرش حاجب می شود (و پسر غرق می شود)؛ این بدان معنی است که مرید از نفس حیوانی آزاد می گردد. صبح نزدیک است، که اشاره ای است به نزدیک شدن اتحاد نفس جزئی با نفس کلی. قهرمان داستان، دنیای شر را کشف می کند، یعنی این دنیا را؛ دنیایی که به وسیله نزول باران و سنگ، که همان امراض و مفاسد اخلاقی است، به تباهی افتاده است. با رسیدن به دریای طوفانی، دایه خود را در دریا می افکند و او را غرق می کند؛ یعنی حتی نفس طبیعی خود را قربانی می کند. سفر او هنوز در طوفان است؛ یعنی گرفتار من (یعنی انانیت) است. او باید از ترس پادشاهی که فوق اوست و از هر کشتی باج می ستاند، کشتی خود را رها کند؛ یعنی که هر میرنده ای باید مزه مرگ را بچشد. سالک به کوه یأجوج و مأجوج می رسد و این کنایه از نفوذ اندیشه های شر و عشق به این دنیا در خیال اوست.
جن (پریان) که همان قوای خیال و تفکر است، و همچنین چشمه ای از مس روان، که نشانه حکمت است، در پیش روی اوست. سالک از پریان می خواهد تا بر مس بدمند که در نتیجه تبدیل به آتش می شود؛ و از آن سدی در مقابل یأجوج و مأجوج بنا می کند. نفس اماره یا دماغی را که منبع این نفس است، دربند می کشد و در غاری نگه می دارد. سپس سالک «جویها را از جگر آسمان» می برد و این بدان معنی است که قوه محرکه دماغ را، که در سر یعنی آسمان بدن قرار دارد، متوقف می کند. آسمان علوی را که دربر گیرنده ستارگان، خورشید و ماه است، در هم می ریزد و این بدان معنی است که تمام قوای نفس به یک رنگ درمی آیند و از چهارده تابوت، که همان چهارده قوای نفس در علم النفس اشراقی است، و ده گور که همان پنج قوه خارجی و پنج قوه باطنی است، درمی گذرد. با گذشت از این مقامات به کشف راه خدا که همان صراط مستقیم است، نایل می گردد.

ظهور نور عوالم روحانی بر سالک

سالک از دنیای ماده و اثیر می گذرد و به نوری که همان عقل فعال و مدبر این عالم است، می رسد. آن نور را در دهان اژدها، که همان دنیای عناصر است، می نهد و از آن کناره می گیرد تا به آسمانها و ورای آنها، یعنی به علایم منطقه البروج که نشانی از نهایت دنیای مرئی است، برسد. ولی سفر او هنوز پایان نرسیده است؛ او سفرش را حتی ورای آنچه که ذکر شد (که همان علایم منطقه البروج باشد)، به سوی آسمانهای بالا ادامه می دهد. آوای موسیقی از دوردست به گوش می رسد و سالک از گودال محدودیت به سوی چشمه حیات خارج می شود؛ چشمه ای که از کوهی عظیم که همان کوه سیناست، جاری می شود. در آن چشمه ماهیان را می بیند که همان برادران او هستند؛ اینان کسانی هستند که به غایت سفر روحانی رسیده اند.
سالک، صعود از کوه را آغاز می کند و سرانجام به پدر خویش می رسد. پدر همان فرشته مقرب انسانیت است که با نوری کور کننده می درخشد و آن نور تابناک نزدیک است وی را بسوزاند. پدر رهایی از زندان قیروان را به وی تبریک می گوید، ولی به او تذکر می دهد که باید از راه بازگردد چون هنوز همه بندها را از خود نگشوده است. وقتی بار دوم بازگردد، قادر به اقامت خواهد بود. پدر به او می گوید که بر فراز آنها پدر پدر او، یعنی عقل کل، قرار دارد و در ورای او بستگانی هستند که به نیای بزرگ، که همان نور محض است، منتهی می شوند. «همه چیز فناشدنی است جز ذات او (خدا)».
از این مجمل می توان دریافت که چگونه حکمت اشراقی اساسا مستلزم شناخت روحانی است و از اندیشه بحثی (استدلالی) فراتر می رود. جهان در نظر سالک شفاف می گردد و به هستی او راه می یابد. مراتب شناخت که از مرتبه حضیض نفس انسان دربند شروع می شود و به اوج نفسی که از همه محدودیتها آزاد است می رسد، "به طور افقی" مترادف با سفر از غرب ماده به شرق انوار است و "به طور عمودی" مترادف با صعود از زمین است به مرزهای جهان مرئی و از آنجا، از طریق تجلیات بی شکل، به حضور الهی.

Sources

سیدحسین نصر- سنت عقلانی اسلامی در ایران- صفحه 211 و 214 و 217 و 222-219

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites